به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲) سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مِثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲) سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
خوشۀ انگور، خوشۀ بزرگ و پربار، خوشۀ انگور که هنوز دانه هایش نرسیده و درشت نشده، غوره، برای مثال نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشۀ سپریغ (شمسی فخری - لغتنامه - سپریغ)
خوشۀ انگور، خوشۀ بزرگ و پربار، خوشۀ انگور که هنوز دانه هایش نرسیده و درشت نشده، غوره، برای مِثال نیستم همچو تاک پشت دوتا / از پی چند خوشۀ سپریغ (شمسی فخری - لغتنامه - سپریغ)
خوشۀانگور بسیاردانه و بعضی گفته اند خوشۀ انگوری است که هنوز دانه های آن کوچک و ریزه باشد بمقدار ارزنی و هنوز سخت و درشت نشده باشد. خوشۀ انگور درشت ناشده ونارسیده. (آنندراج). خوشۀ غوره. (صحاح الفرس). خوشۀ انگور که هنوز دانه ها سخت پیدا نشده باشند خردتر ارزن بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : دریغ فر جوانی و عز وای دریغ عزیم بود از این پیش همچنان سپریغ بناز باز همی پرورد ورا دهقان چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز دریغ. شهید. نیستم همچو تاک پشت دوتا از پی چند خوشۀ سپریغ. شمسی فخری (ازآنندراج). ، خوشۀ خرما و امثال آن که بر درخت باشد. (برهان) ، راه. (برهان) (جهانگیری)
خوشۀانگور بسیاردانه و بعضی گفته اند خوشۀ انگوری است که هنوز دانه های آن کوچک و ریزه باشد بمقدار ارزنی و هنوز سخت و درشت نشده باشد. خوشۀ انگور درشت ناشده ونارسیده. (آنندراج). خوشۀ غوره. (صحاح الفرس). خوشۀ انگور که هنوز دانه ها سخت پیدا نشده باشند خردتر ارزن بود. (حاشیۀ فرهنگ اسدی نخجوانی) : دریغ فر جوانی و عز وای دریغ عزیم بود از این پیش همچنان سپریغ بناز باز همی پرورد ورا دهقان چو شد رسیده نیابد ز تیغ تیز دریغ. شهید. نیستم همچو تاک پشت دوتا از پی چند خوشۀ سپریغ. شمسی فخری (ازآنندراج). ، خوشۀ خرما و امثال آن که بر درخت باشد. (برهان) ، راه. (برهان) (جهانگیری)
نامرد یا آنکه جماع نکند تا او را فرزندی نشود. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه صحبت نتواند کرد بر زنان. (مهذب الاسماء) ، گشن که باردار نگرداند، سست. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مرد زیرک و هشیار. (آنندراج) ، نگهبان چیزی که در دست وی است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
نامرد یا آنکه جماع نکند تا او را فرزندی نشود. (آنندراج) (از اقرب الموارد). آنکه صحبت نتواند کرد بر زنان. (مهذب الاسماء) ، گشن که باردار نگرداند، سست. (آنندراج) (منتهی الارب) ، مرد زیرک و هشیار. (آنندراج) ، نگهبان چیزی که در دست وی است. (از منتهی الارب) (آنندراج)
میدان اسب دوانی و میدان جنگ. اسپرس. اسپریز. اسپرز. اسپرسپ. اسفرسف. سپریس. (جهانگیری). اسبریس. (اوبهی). در اوستا بجای اسپریس، چرتا آمده و کلمه مرکب چرتو دراجو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (= زند، تفسیر اوستا) به اسپراس گردانیده شده و به اندازۀ درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 بند اول، درباره اندازۀ هاسر آمده: ’یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزارگام و هر گام دوپاست’. چنانکه از لغت اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده. سین پهلوی در فارسی هاء میشود، چون راس = راه، آگاسی = آگاهی، گاس = گاه، ماسی = ماهی و جز اینها. اسپریس از کلمات فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامۀ پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 224- 225). مؤلف برهان گوید: اسب ریس بر وزن و معنی اسپریز است که میدان و عرصۀ اسب دوانیدن باشد و بکسر اول هم هست و سین دوم نقطه دار هم آمده است و با کیش قافیه کرده اند - انتهی. میدان. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ اسدی نخجوانی).
میدان اسب دوانی و میدان جنگ. اسپرس. اسپریز. اسپرز. اسپرسپ. اسفرسف. سپریس. (جهانگیری). اَسبریس. (اوبهی). در اوستا بجای اسپریس، چَرِتا آمده و کلمه مرکب چَرِتُو دراجَو (درازای چرتا) که در بند 25 از فرگرد دوم وندیداد آمده در گزارش پهلوی (= زند، تفسیر اوستا) به اَسپراس گردانیده شده و به اندازۀ درازای دو هاسر گرفته شده است. در کتاب پهلوی بندهش، فصل 26 بند اول، درباره اندازۀ هاسر آمده: ’یک هاسر، یک فرسنگ و یک فرسنگ هزارگام و هر گام دوپاست’. چنانکه از لغت اسپراس پهلوی پیداست، جزء آخر آن راس میباشد که در فارسی راه شده. سین پهلوی در فارسی هاء میشود، چون راس = راه، آگاسی = آگاهی، گاس = گاه، ماسی = ماهی و جز اینها. اسپریس از کلمات فارسی است که سین پهلوی در آن مانده است. بنابراین بگواهی مفسر اوستا در زمان ساسانیان و نامۀ پهلوی بندهش، اسپریس میدان تاخت و تاز اسب، بدرازای دو هزار گام است. (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ج 1 صص 224- 225). مؤلف برهان گوید: اسب ریس بر وزن و معنی اسپریز است که میدان و عرصۀ اسب دوانیدن باشد و بکسر اول هم هست و سین دوم نقطه دار هم آمده است و با کیش قافیه کرده اند - انتهی. میدان. (مؤید الفضلاء) (فرهنگ اسدی نخجوانی).
بمعنی سپرک است که چوبی است که بدان زردرنگ کنند. (آنندراج). چوب زردی که بدان جامه رنگ کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به سپرک شود، یونجه. (ناظم الاطباء). شبدر. سه برگه. (اشتینگاس)
بمعنی سپرک است که چوبی است که بدان زردرنگ کنند. (آنندراج). چوب زردی که بدان جامه رنگ کنند. (ناظم الاطباء). رجوع به سپرک شود، یونجه. (ناظم الاطباء). شبدر. سه برگه. (اشتینگاس)