جدول جو
جدول جو

معنی سپرگه - جستجوی لغت در جدول جو

سپرگه
(سِ پَ گَ / گِ)
سپری. (ناظم الاطباء). رجوع به سپری شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپرده
تصویر سپرده
چیزی که در جایی یا نزد کسی به رسم امانت گذاشته می شود، ودیعه
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ / سِ رَ)
مصحف سپزگی. پهلوی ’سپزگیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درد و رنج و محنت و سختی. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). این کلمه سپزگی هم آمده است و همه تصحیف خوانده اند. (رشیدی) :
کی سپرگی کشیدمی ز رقیب
گر بدی یار مهربان با من.
حنظلۀ بادغیسی (از آنندراج).
رجوع به سپزگی شود
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ / رِ)
زاج. (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
(کَ پَ)
دهی است از دهستان قلعه حاتم شهرستان بروجرد. سکنه 100 تن. آب از چشمه و رودخانه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ گَهْ)
مخفف سحرگاه. وقت سحر. صبح هنگام:
سحرگه بدان دشت توران شویم
زنخجیر و از تاختن نغنویم.
فردوسی.
کنون ما ز دل ترس بیرون کنیم
سحرگه بریشان شبیخون کنیم.
فردوسی.
برون شدند سحرگه ز خانه مهمانانش
زهارها شده پرگوه و خایه ها شده غر.
لبیبی.
وقت سحرگه چکاو خوش بزند در تکاو
ساعتکی گنج گاو ساعتکی گنج باد.
منوچهری.
ای پسر بنگر بچشم سر درین زرین سپر
کو ز جابلقا سحرگه قصد جابلساکند.
ناصرخسرو.
ای خاصگان خروش سحرگه بر آورید
آوازۀ وفات شهنشه برآورید.
خاقانی.
بکوی تو از زحمت عاشقانت
نسیم سحرگه گذر برنتابد.
خاقانی.
سحرگه که آمد به نیک اختری
گل سرخ بر طاق نیلوفری.
نظامی.
سحرگه که یک چشمه یابد کلید
به آیین یک چشمه آید پدید.
نظامی.
سواران همه شب به تک تاختند
سحرگه پی اسب بشناختند.
سعدی.
روی بر خاک عجز میکوبم
هر سحرگه که باد می آید.
سعدی.
سحرگه مجال نمازش نبود
ز یاران کس آگه زرازش نبود.
سعدی.
گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم گیر
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم.
حافظ.
می خواه و گل افشان کن از دهر چه میگویی
این گفت سحرگه گل بلبل تو چه میگویی.
حافظ.
رجوع به سحرگاه شود.
- باد سحرگهی:
بمطربان صبوحی دهیم جامۀ پاک
بدین نوید که باد سحرگهی آورد.
حافظ
لغت نامه دهخدا
(سِ / سَ پَ / پُ دَ / دِ)
طی کرده و راه رفته. (آنندراج) (برهان) :
همه تنگدل گشته و تافته
سپرده زمین شاه نایافته.
فردوسی.
، تاه شده و پیچیده شده. (ناظم الاطباء). رجوع به معانی سپردن شود
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ گَ)
سپرساز
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ رَ / رِ)
قسمی ازلعب و بازی. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (اشتینگاس)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سیرگه
تصویر سیرگه
محل تفرج جای گردش، تماشاگاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سقرگه
تصویر سقرگه
دوزخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحرگه
تصویر سحرگه
هنگام سحر سپیده دم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
امانت، ودیعه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پُ دَ یا دِ))
به امانت گذاشته، سفارش شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
((س پَ دَ یادِ))
طی کرده، پایمال گردیده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقرگه
تصویر سقرگه
((سَ قَ گَ))
دوزخ، جهنم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپرده
تصویر سپرده
ودیعه
فرهنگ واژه فارسی سره
امانت، ودیعه، محول، سفارش، سفارش شده، درنوردیده، طی شده
فرهنگ واژه مترادف متضاد