جدول جو
جدول جو

معنی سپردان - جستجوی لغت در جدول جو

سپردان
(سِ پَ)
دهی است از دهستان سیاهکل بخش سیاهکل دیلمان شهرستان لاهیجان واقع در 3 هزارگزی خاوری سیاهکل سر راه شوسۀ سیاهکل به لاهیجان. هوای آنجا معتدل. دارای 119 تن سکنه است. محصولات آنجا برنج، ابریشم، چای و شغل اهالی زراعت. راه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپندان
تصویر سپندان
(پسرانه)
خردل
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از پردان
تصویر پردان
بسیار دانا، عاقل و هوشیار، بسیار دان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل، سس یا چاشنی غلیظ و تندی که با مخلوط کردن دانه های گیاه خردل در آب یا سرکه تهیه می شود،
در علم زیست شناسی گیاهی از تیرۀ چلیپاییان با برگ هایی شبیه برگ ترب، گل های زرد رنگ، دانه های ریز و قهوه ای و طعم تند،
دانه های ساییده شدۀ این گیاه که به عنوان چاشنی استفاده می شود، اسفندان، آهوری، خردله، سپندین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
چیزی را برای نگه داری به کسی دادن، تسلیم کردن، تحویل دادن، واگذاشتن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
در نوردیدن، طی کردن راه، برای مثال وگر جان تو بسپرد راه آز / شود کار بی سود بر تو دراز (فردوسی۱ - ۹۹۴)، پایمال کردن
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نام قلعۀ سنگوان باشد که جمشید در فارس ساخته است. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ / تِ)
بردارندۀ سپر و کسی که با خود سپر دارد. (ناظم الاطباء). آن که سپر جنگ دارد. سربازی که سپر در دست دارد. آنکه با سپر مسلح است. تارس (دهار) :
صفی برکشیدند پیش سوار
سپردار و ژوبین ور و نیزه دار.
فردوسی.
بفرمود تا گیو با ده هزار
سپردارو برگستوان ور سوار.
فردوسی.
سپردار بسیار در پیش بود
که دلشان ز رستم بداندیش بود.
فردوسی.
چنان کن که هر نیزه ور روز جنگ
سپردار باشد کمانی بچنگ.
اسدی.
یلی گشته مردانه و شیرزن
سواری سپردار و شمشیرزن.
اسدی
لغت نامه دهخدا
(سُکْ کَ)
معرب شکردان. ظرفی است که در آن میوه و شکر ریزند. (از دزی ج 1 و نشوءاللغه ص 98)
لغت نامه دهخدا
گیاهی است از تیره صلیبیان که به طور خودرو در مناطق مرطوب و کنار جویها در اکثر نقاط ایران میروید. گلهایش کوچک و زرد رنگ و میوه اش خورجینک است و محتوی یک یا دو دانه است خدل فارسی حرف السطوح خردل صحرایی، تخم اسفند. یا سپندان خرد. تخم خردل. یا سپندان سرخ. تخم تره تیزک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
طی کردن راه چیزی پیش کسی امانت گذاشتن و تسلیم کردن، تحویل دادن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پردان
تصویر پردان
بسیار دان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
واگذار کردن، سفارش کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
((س پَیا پُ دَ))
پیمودن، راه رفتن، پایمال کردن، گذراندن، بسر بردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپندان
تصویر سپندان
خردل که طبیعت آن گرم است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
تفویض
فرهنگ واژه فارسی سره
خردل، اسفند، سپند، سپندین، دانه اسفند
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
Deposit, Entrustment
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
déposer, confiement
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
storten, vertrouwenspersoon
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
yatırmak, emanet
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
預ける , 委託
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
להפקיד , מִנְיָח
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
예금하다 , 위임
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
menyetor, amanah
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
जमा करना , भरोसा
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
депонировать , доверие
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
einzahlen, Treuhand
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositar, encomienda
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositare, incarico
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depositar, confiança
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
存放 , 委托
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
depozytować, powierzenie
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
вносити , довіреність
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سپردن
تصویر سپردن
kuweka, kuamini
دیکشنری فارسی به سواحیلی