جدول جو
جدول جو

معنی سپرجی - جستجوی لغت در جدول جو

سپرجی
(سِ پَ)
خرمی. (لغت فرس اسدی) :
با ماه سمرقند کن آئین سپرجی
رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند.
عمارۀ مروزی (از لغت فرس اسدی).
رجوع به سپرخی شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپری
تصویر سپری
به سررسیده، پایان یافته، به آخررسیده، تمام شده، پایان پذیر
سپری شدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، برای مثال هرچ آن سپری شود سرانجام / خواهی قدمی و خواه صدگام (نظامی۳ - ۵۰۲)
سپری کردن: سپری گردانیدن، تمام کردن، پایان دادن، به پایان رسانیدن
سپری گردیدن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
سپری گشتن: پایان یافتن، به آخر رسیدن، سر رسیدن، سپری شدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
عاریتی، برای مثال سرای سپنجی نماند به کس / تو را نیکویی باد فریادرس (فردوسی - ۶/۲۷۵)، ناپایدار
فرهنگ فارسی عمید
(سِ پَ)
خانه عاریتی. (شرفنامه). منزل یک شبه بود. (لغت فرس اسدی ص 65) :
ای عاشق دلسوز بدین جای سپنجی
همچون شمن چینی بر صورت فرخار.
رودکی.
سپنجی سرائیست دنیای دون
بسی چون تو میرفت غمگین برون.
فردوسی.
ببخش و بخور هرچه آید فراز
بدین تاج و تخت سپنجی مناز.
فردوسی.
وز آن پس چو یعقوب فرزانه رای
بشد زین سپنجی بدیگر سرای.
شمسی (یوسف و زلیخا).
به بیماری از این جای سپنجی چون شوی بیرون
مخور تیمار چندینی که بنیادش تو افکندی.
ناصرخسرو.
نماند کس درین دیر سپنجی
تو نیز ار هم نمانی تا نرنجی.
نظامی.
- سرای سپنجی، کنایه از دنیا:
دل اندر سرای سپنجی مبند
بس ایمن مشو در سرای گزند.
فردوسی.
سرای سپنجی نماند بکس
ترا نیکویی باد فریادرس.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ / سِ رَ)
مصحف سپزگی. پهلوی ’سپزگیه’. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). درد و رنج و محنت و سختی. (برهان) (آنندراج) (شرفنامه). این کلمه سپزگی هم آمده است و همه تصحیف خوانده اند. (رشیدی) :
کی سپرگی کشیدمی ز رقیب
گر بدی یار مهربان با من.
حنظلۀ بادغیسی (از آنندراج).
رجوع به سپزگی شود
لغت نامه دهخدا
(سُ پُ)
منسوب به سپرز، برنگ سپرز و این را عرب برغثه گویند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
خرمی. (صحاح الفرس) :
با ماه سمرقند کن آئین سپرخی
رامشگر خوب آور با نغمۀ چون قند.
عمارۀ مروزی (از رودکی سعید نفیسی).
رجوع به سپرخی شود
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان زهان بخش قاین شهرستان بیرجند، واقع در 101 هزارگزی جنوب خاوری قاین، سر راه اتومبیل رو اسفدن به باسفج، کوهستانی ومعتدل، و آب آن از قنات، و محصول آن غلات و شلغم است، 150 تن سکنه دارد که به زراعت و مالداری اشتغال دارند، از صنایع دستی قالیچه بافی در آن معمول است، راه اتومبیل رو دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
عاریتی ناپایدار
فرهنگ لغت هوشیار
آخر و تمام وانتها بسر رسیدن و تمام شدن و به آخر رسیدن، تمام شده، پایمال و ناچیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپنجی
تصویر سپنجی
((س پَ))
عاریتی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
پایمال، نابود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سپری
تصویر سپری
((س پَ))
تمام شده، به آخر رسیده
فرهنگ فارسی معین
پایان یافته، به آخررسیده، طی، گذشت، محو، معدوم، نابود، نیست
متضاد: هست، پایمال
فرهنگ واژه مترادف متضاد