- سپاهسالار (سِ)
صاحب الجیش. (دهار). سرلشکر. (شرفنامه). سپهبد. سالار و رئیس لشکر. سپهسالار. فرمانده سپاه: او مرا سپاه سالار نباید کرد و نه امیر که من دشمن اویم. (تاریخ سیستان). بونصر طیفور که سپاه سالار شاهنشاهان بود گفت. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 407). جمله گوش بمثالهای تاش فراش سپاهسالار دادند. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 348). خلوتی کرد با سپاهسالار علی دایه و اعیان و حشم و رأی خواست. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 41). و سپاهسالاری بود که بمبارزی او را با هزار مرد برابر نهاده بودند. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 102). و سرلشکر عرب سعد بود و سپاهسالارشان یکی بود نام او جریر بن عبداﷲ البجلی. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 112).
