جدول جو
جدول جو

معنی سویق - جستجوی لغت در جدول جو

سویق
آرد نرم، آرد جو یا گندم، شراب
تصویری از سویق
تصویر سویق
فرهنگ فارسی عمید
سویق
(سَ)
پست. (دهار) (منتهی الارب). پست که بهندی ستوگویند. (آنندراج) (غیاث). پست. تلخان و آنرا از هفت چیز کنند: گندم، جو، نبق، سیب، کدو، حب الرّمان، سنجد. و هر یک را بنام آن چیز خوانند. (بحر الجواهر).
- سویق الارزه، تلخان برنج.
- سویق التفاح، تلخان سیب.
- سویق الحنطه، تلخان گندم.
- سویق الخرنوب و الغبیرا.
- سویق الرمان. سویق الشعیر. سویق القرع.
- سویق النبق.
برای شرح هر یک رجوع به فهرست مخزن الادویه، تحفۀ حکیم مؤمن و اختیارات بدیعی شود.
، می. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). شراب یا شیرینی: قیل لابی نواس صف لنا الاشربه. قال اما الماء فیعظم خطره بقدر تعززه. و اما السویق فبلغه العجلان. قال فالسویق. قال شراب المحرور و العجدان والمسافر. قال قبید التمر. قال حامه حاموها حول الحق فلم یصیبوه. (شرح شریشی بر مقامات حریری، یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سویق
آرد سپید جویا گندم از ریشه پارسی ساغک (ساگ یا ساغ کوچک) آرد نرم (از جو گندم و غیره)، جمع اسوقه، شراب خمر
فرهنگ لغت هوشیار
سویق
((سَ))
آرد نرم (از جو، گندم و غیره)، جمع اسوقه، شراب، خمر
تصویری از سویق
تصویر سویق
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سویل
تصویر سویل
(دخترانه)
دوست داشته شده
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده، جلو برنده، چاروا، رانندۀ اتومبیل
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویا
تصویر سویا
گیاهی با برگ های درشت، گل های سفید یا بنفش و ساقه های پوشیده از تارهای سفید که بلندیش تا یک متر می رسد، دانه های این گیاه که به درشتی لوبیا، به رنگ زرد، سرخ یا سفید که در غلافی شبیه غلاف لوبیا جا دارد و دارای مواد غذایی بسیار مفید است، سوژا، نخود چینی، خلر چینی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوین
تصویر سوین
آوند، ظرف، کاسه، کوزه، دیگ، ظرف مخصوص آب خوردن سگ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویه
تصویر سویه
سوی savi [y]، راستی، برابری، یکسانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
ساییده، کوبیده شده، بعید، دور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سویت
تصویر سویت
سوئیت، آپارتمان کوچک و مجهز
فرهنگ فارسی عمید
(اِ قِ)
تنه دار گردیدن درخت. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساقه دار شدن درخت. (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، مالک گردانیدن کسی را بر کار خود. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از متن اللغه) (از اقرب الموارد) (از المنجد) ، راندن چارپا را. (از اقرب الموارد). تحریک کردن چارپا بر عقب رفتن. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
کلید برق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوید
تصویر سوید
سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویت
تصویر سویت
سلسله، پی در پی، پیاپی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویا
تصویر سویا
جامسه ژاژاک لوبیای چینی از گیاهان پشمه لوبیا (گویش گیلکی)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از وسیق
تصویر وسیق
راندن، باران
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویس
تصویر سویس
غفلت و آگاه نبودن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویه
تصویر سویه
راستی و برابری، همواری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویل
تصویر سویل
همتا همانند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفیق
تصویر سفیق
انبوه، بی شرم شوخروی مرد، جامه سختباف
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایق
تصویر سایق
سوق دهنده راننده ترغیب کننده محرک جمع سواق
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
نیک ساییده سوده، جای دور، دراز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویی
تصویر سویی
منسوب به سو از مردم سو
فرهنگ لغت هوشیار
پخته جوشیده، سوخته گیاه از سرما یا گرما، زاخل خشک (گیاه زقوم)، کناره راه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیق
تصویر سمیق
یوغ یوگ چوبی که بر گردن گاو نهند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوذق
تصویر سوذق
پارسی تازی گشته سوده سودک، دستبند، زنجیر، گوشت در میوه ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودق
تصویر سودق
باشه چرغ از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنیق
تصویر سنیق
خانه گچکاری شده، گچه ستاره ای است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سایق
تصویر سایق
((یِ))
محرک، سوق دهنده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سحیق
تصویر سحیق
سوده، نرم شده، دور، دوردست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویچ
تصویر سویچ
دستگاه اتصال برق، کلیدی که در وسایل نقلیه موتوری باعث برقراری جریان برق می شود، انتخاب مسیر یا مدار و باز و بسته کردن و تغییر دادن عملکرد آن، سو دادن (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویت
تصویر سویت
قطعه موسیقی که شامل چند نمایشنامه است، آپارتمان کوچکی که کلیه امکانات رفاهی را در خود جای داده است، سراچه (واژه فرهنگستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سویه
تصویر سویه
جنبه، وجه
فرهنگ واژه فارسی سره