جدول جو
جدول جو

معنی سومار - جستجوی لغت در جدول جو

سومار
بخشی از شهرستان قصرشیرین، واقع در قسمت جنوبی شهرستان، از طرف شمال به بخش مرکزی قصرشیرین، از جنوب به بخش صالح آباد و مهران (شهرستان ایلام)، از مشرق به بخش ایران و گیلان شاه آباد و از مغرب به کشور عراق محدود است، قسمت شرقی کوهستانی و قسمتهای مرکزی و غربی تپه ماهور و هوای بخش گرمسیر است، این بخش از 18 آبادی تشکیل شده و حدود 5000 تن سکنه دارد، (از فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از طومار
تصویر طومار
مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، تومار، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از تومار
تصویر تومار
طومار، مکتوب یا نامۀ بلند، دفتر، صحیفه، نامه، طامور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کومار
تصویر کومار
سیاکوتی، درختچه ای از تیرۀ گل سرخیان با شاخه های انبوه و خاردار و برگ های سبز تیره که گل های آن در طب به عنوان مقوی قلب و ضد تشنج به صورت دم کرده یا پودر به کار می رود، بلک، سرخ ولیک، قره گیله، ولک، کورچ، کویچ، مارخ، ولیک، سیاه الله
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوفار
تصویر سوفار
بن چوبۀ تیر که در چلۀ کمان گذاشته می شود، برای مثال تا به سوفار در زمین شد غرق / پیش تیری چنآنچه درع و چه درق (نظامی۴ - ۵۷۲) نظر کن چو سوفار داری به شست / نه آنگه که پرتاب کردی ز دست (سعدی۱ - ۴۶)
سوراخ به ویژه سوراخ سوزن
کاسه و کوزۀ گلی، ظرف گلی که در کوره پخته شده باشد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانور خزندۀ آبی با پاهای کوتاه و پره دار، دم بلند، بدن کشیده، سر بزرگ، آروارۀ قوی و بدن پوشیده از فلس های شاخی
فرهنگ فارسی عمید
قسمی خط عربی از نوع ثقال، (ابن الندیم)، نامه، (منتهی الارب) (منتخب اللغات)، نامۀ دراز، (تفلیسی)، ج، طوامیر، دفتر، (منتهی الارب)، صحیفه، (منتخب اللغات)، کاغذ نوشته، و امروز نوشته های لوله کرده را گویند، لولۀ کاغذ، لولۀ کاغذی و امثال آن که درنوردیده باشند، این کلمه یونانی است و آن را در مصر از پاپیروس می کرده اند و عرض آن بیش از بدستی و درازا گاه تا سی ذراع بوده است: ثم صاحت فی الدار یا جواری دواه وقرطاساً، و شمرت عن صاعدین کأنهما طومارا فضه، ثم حملت القلم و کبت، (المحاسن و الاضداد جاحظ ص 207)،
اگرچه اندر وقتی زمانه را دیدم
که باز کرد نیارم ز بیم طی طومار،
ابوحنیفۀ اسکافی،
آب خرد جوی و بدان آب شوی
خط بدی پاک زطومار خویش،
ناصرخسرو،
صد سالت اگر ز مکر او گویم
خوانده نشود خطی ز طوماری،
ناصرخسرو،
مر خرد را بعلم یاری ده
که خرد علم را خریدار است،
نیک و بد زو بدان پدید آید
که خرد چون سپید طومار است،
ناصرخسرو،
طومار ندامت است طلع من
حرفی است هر آتشی ز طومارم،
مسعودسعد،
گرچه صد بار بازگردد یار
سوی او بازگرد چون طومار،
سنائی،
هر یکی را تیغ و طوماری به دست
در هم افتادند چون پیلان مست،
مولوی،
آسمانها مثل طوماری پیچیده خواهند شد، (کتاب اشعیا 34:4)، به اصطلاح ارباب دفاتر از عالم برات و مانند آن بود که درازی داشته باشد، طوامیر جمع، و اطلاق آن بر نامه و کتاب و دفتر مجاز است، (آنندراج)، و رجوع به طامور شود،
- طومار تصرف، کاغذی که رعایا و عمله و فعله محال جاگیر تصرف عمال را در آن نوشته میدهند تا به دست آویز آن زر منصرف را از آنها فهمیده بگیرند، و از همین عالم است طومار واصلات، (آنندراج)،
- مثل طومار در هم پیچیدن، منهزم کردن،
- یک طومار، سخت دراز،
- یک طومار گفتن،بسیار گفتن
لغت نامه دهخدا
(سِ نِمْ ما)
ماه. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء). ماه و قمر. (ناظم الاطباء) ، مردی که بشب خواب نکند، دزد. (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ نِمْ ما)
معماری رومی که قصر خورنق را برای نعمان بن منذر بساخت. نعمان برای آنکه وی کاخی نظیر آن یا بهتر از آن برای دیگری نسازد دستور داد تا او را از فراز کاخ بر زمین افکندند و ’جزاء سنمار’ (پاداش سنمار) از این رو در عرب مثل شده است. (فرهنگ فارسی معین). نام شخصی بود رومی که قصر خورنق را او ساخته است. و سنمار خورنق را چنان ساخته بود که در شبانروزی بچند رنگ مختلف میشد،صبح دم کبود بود و در نیم روز سفید مینمود و بوقت عصرزرد میشد. چون تمام گردید او را خلعتی فاخر و نعمتی وافر دادند. از آن بغایت خوش وقت شد و گفت: اگر میدانستم که ملک این چنین احسان میکند عمارتی به از این میساختم، چنانکه آفتاب بهر طرف که سیر نماید آن قصر بدان جانب میل کند. نعمان بتصور آنکه مبادا برای دیگری از ملوک بهتر از این بسازد حکم فرمود تا او را بربالای قصر برده بزیر انداختند. (برهان) (آنندراج). بضرورت شعر به سکون و مخفف میم آمده است:
بخشش خورشید تام باشد از عمر
گربکشندم بسان سنجر و سنمار.
؟ (از لغت نامه اسدی)
لغت نامه دهخدا
دهان تیر که چلۀ کمان را در آن بند کنند، (آنندراج)، دهانۀ تیر، (شرفنامه)، دهان تیر و آن جایی باشد از تیر چلۀ کمان را در آن بند کنند، (برهان) : بهرام تیری بمیان دو چشمش اندرزد، چنانکه تا سوفار در سرفیل شد، (ترجمه تاریخ طبری بلعمی)،
هیچ تیری نزد او بر تن خصم
که نه از پشت برون شدسوفار،
فرخی،
گر ناوکی اندازد عمداً بنشاند
پیکان پسین ناوک در پیشین سوفار،
منوچهری،
کنون تیر گلبن عقیق و زمرد
ازین کینه بر پر و سوفار دارد،
ناصرخسرو،
تیری است که در رفتن سوفارش به پیش است
هرچند که هر تیر سپس دارد سوفار،
ناصرخسرو،
تیر گردون دهان گشاده بماند
پیش تیغ زبانش چون سوفار،
خاقانی،
تا بسوفار در زمین شد غرق
پیش تیری چنان چه درع و چه درق،
نظامی،
نظر کن چو سوفار داری بشست
نه آنگه که پرتاب کردی ز دست،
سعدی،
خدنگ درد فراق اندرون سینۀ خلق
چنان بجست که در جان نشست سوفارش،
سعدی،
، ظروف گلی است و آن بحذف واو نیز آمده که سفال باشد، (آنندراج)، ظروف و اوانی باشد که از گل پخته باشد، مانند: کوزه، سبو، طغار، خم و امثال آن، (برهان) :
زو برگرفت جامۀ پشمینی
زو برگزیدکاسۀ سوفارش،
ناصرخسرو،
، سوراخ سوزن، (آنندراج)، هر سوراخ عموماً و سوراخ سوزن خصوصاً، (برهان) :
من سوزنیم شعر من اندر پی آن شعر
نرزد به یکی سوزن سوفار شکسته،
سوزنی،
عیارپیشه جوانی زناگری درزی
همی کشیدش هر روز رشته در سوفار،
سوزنی
لغت نامه دهخدا
گاهی اپیدرم کارپل های یک تخمدان در میوه های آکن متسع شده و میوۀ بالدار یا سامار تولید میسازد، بعضی از این میوه ها مانند زبان گنجشک و عرعر درازند، بعضی دیگر مانند میوۀ نارون و قوس گرد میباشند، میوه های افرا از دو اکن بالدار تشکیل یافته و دی سامار نامیده میشود، (گیاه شناسی ثابتی صص 521 - 522)
لغت نامه دهخدا
جانوری است مانند راسو، لیکن از او سطبرتر باشد پیه و چربی او را زنان بجهت فربه شدن خورند و بر بدن مالند، و به عربی ضب گویند و نزد شافعی مذهبان گوشت او حلال است. (برهان) (آنندراج). جانوری است که بهندی گوه گویند. (غیاث). وزغه. (بحر الجواهر). نوع کوچک آنرا که در خانه ها و دیوارها میزید به اسامی مارمولک، مالوز، کرباسه، کربسه، کربش، برق گویند. (یادداشت بخط مؤلف) :
و از وی (از مالفه پوست سوسمار خیزد که بر قبضۀ شمشیر کنند سخت بسیار. (حدود العالم).
چنان باد درآرد بخویشتن
که می گویی خورده ست سوسمار.
لبیبی (از فرهنگ اسدی).
گشته روی بادیه چون خانه جوشنگران
از نشان سوسمار و نقش ماران شکن.
منوچهری.
ز شیر شتر خوردن و سوسمار
عرب رابجائی رسیده ست کار
که تخت عجم را کند آرزو
تفو باد بر چرخ گردون تفو.
فردوسی.
تا ز قصد دشمنان چون مار شد سرکوفته
می نداند بازگشت خانه همچون سوسمار.
عثمان مختاری.
گرچه بسی دردمید مرده دلان را بزور
همدم عیسی شود جز بدم سوسمار.
خاقانی.
نسازیم چون مار با هیچکس
خورش های ما سوسمار است و بس.
نظامی.
خفتگان بیچاره در خاک لحد
خفته و اندر کاسۀ سر سوسمار.
سعدی
لغت نامه دهخدا
شعله، زبانه، واداشتن بروی آتش، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
اندک، قلیل، کمی، برخی، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
کشیش پروتستانی است که از سال 1563 تا 1614 میلادی زندگانی میکرد و یکی ازرهبران سرسخت کالیونیسم و مخالف آرمینیوس بوده است، و پیروان عقاید وی را ’گوماریست’ نامیده بوده اند
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان شیروان بخش شیروان چرداول شهرستان ایلام، واقع در 29هزارگزی جنوب چرداول، کنار راه اتومبیل رو شیروان به زنگوان، کوهستانی و گرمسیر، دارای 300 تن سکنه، آب آن از رود خانه کلان، محصول آنجا غلات، ذرت، پنبه، لبنیات و حبوبات، شغل اهالی زراعت و گله داری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 5)
لغت نامه دهخدا
شهرکی است خرد از ناحیت کوه قارن (به دیلمان) و از وی آهن و سرمه و سرب بسیار خیزد، (از حدود العالم)
لغت نامه دهخدا
(پُ)
نام کمونی از کت در واقع در استان بن بفرانسه. دارای 907 تن سکنه و شرابهای ارغوانی مشهور
لغت نامه دهخدا
طومار، (دهار)، طومار، که لوله ای است از سیم یا زر در آن تعویذ نهاده بر گردن بندند، کتاب و نامه و جریده و دفتر و فهرست و دفتر اعمال شخص در روز قیامت، (ناظم الاطباء)، رجوع به طومار شود
لغت نامه دهخدا
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، صحیفه، لوله کاغذی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تومار
تصویر تومار
دفتر اعمال شخصی در روز قیامت، نوشته باند و طولانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوفار
تصویر سوفار
دهانه تیر که چله کمان را در آن بند کنند، سوراخ سوزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شومار
تصویر شومار
رازیانه بادیان از گیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
جانوری است از طبقه خزندگان دارای چهار دست و پا و دم دراز و حشرات را میخورد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوفار
تصویر سوفار
ظرف گلی، کاسه، کوزه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوفار
تصویر سوفار
سوراخ سوراخ شدن، بخش انتهایی تیر که در چله کمان گذاشته می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
جانوری است خزنده، دارای چهار دست و پای کوتاه ودم دراز و دهان فراخ با دندان های ریز، سوسمارها انواع مختلف دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طومار
تصویر طومار
نامه، دفتر، نوشته دراز
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوسمار
تصویر سوسمار
تمساح
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سودار
تصویر سودار
ارفاقی
فرهنگ واژه فارسی سره
آفتاب پرست، بزمچه، چلپاسه، حربا، مارمولک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دفتر، صحیفه، عریضه، کتاب، تومار، مکتوب، منشور، نامه، نوشته
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تیمار، پرستاری، تیمار کردن اسب و الاغ
فرهنگ گویش مازندرانی
خواب آلوده، خمار
فرهنگ گویش مازندرانی
نام گاو سیاه رنگ
فرهنگ گویش مازندرانی