جدول جو
جدول جو

معنی سوزنک - جستجوی لغت در جدول جو

سوزنک
سوزاک، بیماری میکروبی واگیردار که از طریق مقاربت سرایت می کند و باعث ایجاد چرک و سوزش در مجرای ادرار می شود که مدت سه تا چهار هفته ادامه می یابد و اگر معالجه نشود میتواند عوارض جانبی دیگری در دستگاه اداری و تناسلی تولید کند
تصویری از سوزنک
تصویر سوزنک
فرهنگ فارسی عمید
سوزنک
(زَنَ)
سوزاک. حرقهالبول. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوزنک
سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسنک
تصویر سوسنک
(دخترانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از زنان شاعر بهرام گور پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوزنی
تصویر سوزنی
تکه پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه با حاشیه و ریشه که روی آن ابریشم دوزی یا گلابتون دوزی شده باشد و آن را زنان در رخت کن حمام زیر لباس های خود می گسترانند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله فلزی کوچک نوک تیز که ته آن سوراخ دارد و برای دوختن پارچه یا چیز دیگر به کار می رود، درزن، دوزنه، دوزینه،
در پزشکی آمپول،
وسیله ای که با آن در تقاطع های راه آهن مسیر حرکت قطار را عوض می کنند
سوزن زدن: دوختن پارچه با دست و به وسیلۀ نخ و سوزن، دوخت و دوز، نقش و نگار انداختن در پارچه با نخ و سوزن، در پزشکی داخل کردن داروی مایع به بدن به وسیلۀ سوزن تو خالی، آمپول زدن، تزریق
سوزن عیسی: گویند که حضرت عیسی هنگام عروج به آسمان چون سوزنی با خود داشت نتوانست ازآسمان چهارم بالاتر برود، برای مثال من اینجا پای بست رشته ماندم / چو عیسی پای بست سوزن آنجا (خاقانی - ۲۴)
فرهنگ فارسی عمید
بیماری میکروبی واگیردار که از طریق مقاربت سرایت می کند و باعث ایجاد چرک و سوزش در مجرای ادرار می شود که مدت سه تا چهار هفته ادامه می یابد و اگر معالجه نشود میتواند عوارض جانبی دیگری در دستگاه اداری و تناسلی تولید کند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزناک
تصویر سوزناک
دارای سوز و سوزش، کنایه از ویژگی آه و ناله ای که در دل اثر کند و دل را بسوزاند
فرهنگ فارسی عمید
سوزنده. دارای سوزش. (ناظم الاطباء) ، خشک. گداخته: و بهر زمین که خون هابیل چکید سوزناک باشد وتا قیامت گیاه از آن زمین نروید. (قصص الانبیاء). و بعضی (از خاک سوزناک است. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، سوزان. تفته. محزون. غمناک:
قول مطبوع از درون سوزناک آید که عود
چون همی سوزدجهان از وی معطر می شود.
سعدی.
سوزناک افتاده چون پروانه ام در پای تو
خود نمی سوزد دلت چون شمع بر بالین من.
سعدی.
، حزین و حزن آور. (ناظم الاطباء) :
شعرمن زآن سوزناک آمد که غم
خاطر گوهرفشانم سوخته ست.
خاقانی.
نوحه گر گوید حدیث سوزناک
لیک کو سوز دل و دامان چاک.
مولوی.
عجبت نیاید از من سخنان سوزناکم
عجب است اگر نسوزم چو بر آتشم نشانی.
سعدی.
بخاطرم غزلی سوزناک میگذرد
زبانه میزنداز تنگنای دل بزبان.
سعدی
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سوزاک. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ)
سانسکریت ’سوسی’ (سوزن). ’هوبشمان ص 755’. قیاس کنید با اوستا ’سوکا’ (سوزن) ، پهلوی ’سوکن’، پازند ’سوزن’، ’سوزن’، کردی ’شوزهین’، ’بزهوزهین’، ’سوزهین’، استی عاریتی و دخیل ’سژین’، ’سوژین’، بلوچی ’سوسین’، ’سیسین، سیشین، شیشن، شیشین’، وخی ’سیک’، سریکلی ’سیک’، گیلکی ’سوزن’. میلۀکوچک فلزی نوک تیز و سوراخ دار و نوعاً آهنی که بدان خیاطی کنند. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین). ابره و میلۀ کوچکی فلزی و نوک تیز و سوراخ دار و نوعاً آهنی که بدان خیاطی میکنند و میدوزند. (ناظم الاطباء). درزن. (لغت فرس). دوزینه. (فرهنگ فارسی معین) :
نه مرگ از تن خویش بتوان سپوخت
نه چشم زمان کس بسوزن بدوخت.
فردوسی.
سوزن زرین شده ست و سوزن سیمین
لاله رخانا ترا میان و مرا تن.
فرخی.
اخگر هم آتش است ولیکن نه چون چراغ
سوزن هم آهن است ولیکن نه چون تبر.
عسجدی.
یا همچو زبرجدگون یک رشته سوزن
اندر سر هر سوزن یک لؤلؤ شهوار.
منوچهری.
چون که در این چاه چو نادان بباد
داده تبر در طلب سوزنم.
ناصرخسرو.
سوزن از دست بفکنی رستی
که از این جهل جان و دل خستی.
سنایی.
بر سوزن مژگانم صد رشته گهر دارم
در دامن تو ریزم یا در برت افشانم.
خاقانی.
که ز رمح بلند قد ناید
آنچه سوزن کند به پستی خویش.
ابن یمین.
یکی ز لشکر موئینه تیغ تیز بکف
سنانش سوزن و انگشتوانه اش مغفر.
نظام قاری.
هزار سوزن فولاد بر دل است مرا
از این حریرقبایان که دوش بر دوشند.
بابافغانی.
- از سوزن برون شدن، از سفت سوزن گذشتن. بسهولت تمام برآمدن.
- امثال:
اگر سوزن خیاط گم نمیشد روزی یک قبا میدوخت. رجوع به امثال و حکم دهخدا شود.
با سوزن چاه کندن.
به امید سوزن کلنگ گم کردن.
جای سوزن انداختن نیست.
سگ سوزن خورده.
سوزنی باید کز پای برآرد خاری.
کوه در سوراخ سوزن کی رود.
کوه را با سوزن نتوان سنبید.
، میله ای که دراسلحۀ آتشی به فشنگ برخورد کرده و آنرا محترق مینماید. (ناظم الاطباء) ، سوزن با لفظ ریختن و افشاندن بر چیزی، کنایه از عقوبت کردن و رنجانیدن و زدن چیزی را در چیزی و بر چیزی، به معنی دوختن و خلانیدن است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
نوعی از بساط و گستردنی که اقسام از ابریشم و ریسمان در آن دوزند. (آنندراج). پارچه های گل دوزی شده را با جامه ای که با بخیۀ نکنده دوخته باشند. (از دیوان البسۀ نظام قاری) ، مسند کوچک، صدر مجلس و محل جلوس مردمان بزرگ و باشأن. (ناظم الاطباء) :
در زیر پا ز خار رهم فرش سوزنی
بر فرق چتر ابر و به بر طیلسان برف.
محمد سعید اشرف (از آنندراج).
، قسمی قفل پیچ. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(زَ)
شمس الدین تاج الشعرا محمد بن علی سمرقندی. وی در ابتدای جوانی برای تحصیل علم به بخارا رفت و مدتی بتعلیم پرداخت. و بقول عوفی بسبب تعلق خاطر بشاگرد سوزنگری به آموختن آن صنعت مشغول شد. سوزنی معاصر ارسلان خان محمد از آل افراسیاب و سنجر آتسزبن محمد خوارزمشاه بوده است. وی با عمعق، سنایی، انوری، معزی، ادیب صابر و رشیدی معاصر بوده و با بعضی از آنان مهاجات داشته و آنان را به تیغ زبان خود آزرده است. سوزنی شاعر هجا و بدزبان بوده و در هجو معانی خاص ابداع کرده است. قصاید و قطعات وی سهل، صریح و فصیح است. گفته اند که وی در اواخر عمر دست از هجو و هزل کشیده و استغفار کرده است. از دیوان او نسخ متعدد در دست است و در تهران هم بطبع رسیده. وی بسال 562 یا 569 هجری قمری درگذشت. (فرهنگ فارسی معین). رجوع به لباب الالباب عوفی، مقدمۀ دیوان سوزنی چ شاه حسینی، تاریخ ادبیات صفا، تاریخ ادبیات ادوارد براون، مجمع الفصحا ج 1 ص 249 و ریاض العارفین ص 210 شود
لغت نامه دهخدا
نام مرضی است مشهور و آن سوزشی باشد که بسبب زیادتی صفرا در مجرای بول بهم میرسد وآنجا را ریش کند و چرک آید، (برهان) (جهانگیری)، بیماری معروف که به عربی حرقهالبول گویند، (فرهنگ رشیدی)، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارت است از التهاب قسمت انتهای مجرای بول موسوم به پیشاب راه بواسطۀ میکرب مخصوصی به نام گونوکوک، گونوکوک از دستۀ میکربهای کروی و دوقلو است و رنگ کرم را بخود میگیرد، سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجدداً مبتلا شوند، هیچ کس در برابر این بیماری مصون نیست، در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور بوسیلۀ مقاربت سرایت میکند، (فرهنگ فارسی معین) :
آنرا که رسد ز رنج سوزاک الم
بیند المی از سبب آن هر دم،
یوسفی طبیب (از جهانگیری)،
، آبله، بثره، (ناظم الاطباء)،
، سوختگی، (فرهنگ رشیدی)، ریش با التهاب و سوزش، (ناظم الاطباء)،
سوزان، سوزنده، سوزا، (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
میله کوچک فلزی نوک تیز و سوراخ دار که بدان خیاطی کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزنکاری
تصویر سوزنکاری
ریز دوزی و ایجاد گل و بته به وسیله سوزن در روی پارچه
فرهنگ لغت هوشیار
سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
آه و ناله ای که در دل اثر کند و دلرا بسوزاند با سوز دارای سوزش، آه و ناله ای که در دل اثر کند
فرهنگ لغت هوشیار
مرض مقاربتی مشهوری است و آن سوزشی باشد که به سبب زیادتی صفرا در مجرای بول بهم میرسد و آنجا را ریش کند و چرک آید سوزنده سوزا، یکی از امراض مقاربتی است که در بادی امر عبارتست از التهاب قسمت انتهایی مجرای بول موسوم به پیشاب راه به واسطه میکروب مخصوصی به نام گونوکوک. گونوکوک از دسته باکتری های کروی و دوقلو است و رنگ گرم را به خود نمیگیرد. سوزاک مصونیت ندارد و مبتلایان ممکن است مجددا مبتلا شوند. هیچکس در برابر این بیماری مصون نیست. در زنان و مردان بالغ بیماری مزبور به وسیله مقاربت سرایت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
پارچه ای از مخمل شال یا ترمه که سوزنکاری شده و گل و بته در آن به کار برده باشند. این نوع پارچه را در حمام زیر لباسها یا زیر سماور میگستردند
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از امراض مقاربتی که واگیر دارد و نشانه آن چرک و سوزش در مجرای ادرار است
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزنی
تصویر سوزنی
((زَ))
پارچه ای از مخمل، شال یا ترمه که سوزن کاری شده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزن
تصویر سوزن
((زَ))
میله کوچک فلزی و نوک تیز که ته آن سوراخی دارد، نخ را از آن بگذرانند و آن در دوخت و دوز به کار می رود، میله ای که در اسلحه آتشی به فشنگ برخورد کرده آن را محترق سازد، آمپول، سرنگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزنکاری
تصویر سوزنکاری
((زَ))
ریزدوزی و نقش و نگار انداختن روی پارچه با سوزن
فرهنگ فارسی معین
جگرخراش، دردناک، دلخراش، حزین، حزن انگیز، حزن آور، باسوز
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دوزینه، آمپول
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اگر بیند که سوزنی بدو بخشیدند، آن کس مشفق احوال او بود. اگر دید سوزن بسیار داشت، دلیل بود بر خیر و صلاح او. جابر مغربی
اگر بیند سوزن در دست داشت و چیزی می دوخت، دلیل که شغلهای پراکنده وی با هم آید و حاجتش روا شود. محمد بن سیرین
اگر بیند که جامه می دوخت، احوال او نیکو شود و به مراد رسد. اگر بیند سوزن گم شد، احوال او بد شود و امیدی که دارد برنیاید و احوالش پراکنده شود. اگر بیند سوزن او بدزدیدند، کارش بد شود. اگر بیند سوزه به جائی فرو برد، سرانجام کارش به خیر و خوبی و خرمی بود و کام دل یابد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
از مراتع واقع در تاویر کتول
فرهنگ گویش مازندرانی