جدول جو
جدول جو

معنی سوزمه - جستجوی لغت در جدول جو

سوزمه
(مَ / مِ)
ماست کیسه ای و آن ماستی باشد که در کیسه کنند و می آویزند تا آبش بچکد. (یادداشت بخط مؤلف) : مصاله، آب که از سوزمه یعنی ماست بیرون تراود. (منتهی الارب). رجوع به سوزم شود
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از روزمه
تصویر روزمه
حساب روز، ماه و سال، تاریخ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تکه پارچه ای که زیر بغل پیراهن یا میان شلوار بدوزند، خشتک، خشتچه، تریز جامه، برای مثال پرزر و در گشته ز تو دامنش / خشتک زر سوزۀ پیراهنش (نظامی۱ - ۱۳)
فرهنگ فارسی عمید
(خَ زَ مَ)
بزبان اعراب خزاعه گاو ماده است. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَهْ)
تاریخ. حساب سال و ماه و روز. (از برهان قاطع). در فارسی ترجمه تاریخ است، چه عربان در عهد عمر بن خطاب خواستند حسابی برای معاملات سنواتی عمال ولایات قرار دهند که در حساب ایام و ماه اشتباهی نشود. هرمزان پارسی گفت در پارس حساب روز ازهر هفته و ماه را نگارند و آن را روزمه و ماه روز گویند و ماه روز را به موروخ معرب کردند و گردانیدند و مصدر آن توریخ شد. علی علیه السلام و حضار این قول را پسندیدند و اختیار کردند، بعد از تصرفات لفظ توریخ، تاریخ شد. (از آنندراج) (از انجمن آرا) :
شدت فرامش آن روزمه که در غزنین
ز چوب کرده رکاب و ز لیف کرده عنان.
مسعودسعد (از آنندراج).
، تقویم قمری طوماری. (لغت محلی شوشتر ذیل روزنامچه). و رجوع به روزماه و ماه روز و روزنامچه شود
لغت نامه دهخدا
(زَ / زِ)
تریز جامه است که چابق باشد. (برهان) (آنندراج). تریز جامه. (غیاث). سوزن:
خشتک زر سوزه پیراهنش
پر زر و در گشته ز تو دامنش.
نظامی.
دواج آسمان در پیش قدرت
کمینه سوزه ای از پیرهن گیر.
عمید لومکی (از آنندراج).
گرنه به همت سزای سبز دواجی
از چه ز مه سوزه قبای تو آمد.
شمس طبسی (از آنندراج).
، تکمۀ قبا و در رشیدی به معنی پارچۀ مربع که در بغل پیراهن دوزند. (غیاث). پارچۀ مثلثی که از سر تریز ببرند تا بغلک را بر آن دوزند. (ناظم الاطباء) ، بغلک و خشتک پیراهن و جامه. (آنندراج) ، سرافرازی خاطر، جاه. منزلت. مرتبه، کبر. غرور. خودبینی. (ناظم الاطباء) ، بثره های ریزه بر بشره از اثر خوی و جز آن. (یادداشت بخط مؤلف). جوش های خردتر از کورک، گیاهی شبیه به اسفناج که در آشها کنند و مردم خراسان برغست و بتازی قثاء بری گویند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مَ)
بها، نشان. علامت. (آنندراج) (منتهی الارب) ، نشان مرد در حرب. (مهذب الاسماء) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(وَ مَ / مِ)
فصل زمستان را گویند، چه وزمه بادی باشد که در آخر زمستان وزد. (آنندراج).
- باد وزمه، بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء).
- وزمه باد، بادی که در آخر زمستان وزد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از روزمه
تصویر روزمه
حساب روز و ماه و سال تاریخ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سومه
تصویر سومه
نشانه، ارزش، نشانه چربی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
((زَ یا زِ))
عمل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزه
تصویر سوزه
تریز جامه، تک پارچه ای که در زیر بغل پیراهن یا میان شلوار دوزند
فرهنگ فارسی معین
خوشه، غوزه ی پنبه
فرهنگ گویش مازندرانی
کشکی که آب آن رفته ولی هنوز سفت و خشک نشده باشد
فرهنگ گویش مازندرانی
سوز درد سوزش درد، سوزش، خارش، علف سبز، سبزه
فرهنگ گویش مازندرانی