جدول جو
جدول جو

معنی سوریان - جستجوی لغت در جدول جو

سوریان
قصبۀ مرکز بخش بوانات و سرچهان شهرستان آباده، مختصات جغرافیایی آن عبارتند از طول 53 درجه و 40 دقیقه از گرینویچ، عرض 30 درجه 28 دقیقه و ارتفاع آن از سطح دریا حدود 2270متر است، سکنۀ آن مطابق آمار 1816 تن است، آب مشروب قصبه از رود خانه بوانات و قنات تأمین میگردد، شغل آنان زراعت و باغداری و کسب میباشد، از ادارات دولتی بخشداری، دارایی، ژاندارمری، آمار، پست، بهداری و در حدود سی باب دکان ویک دبستان دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 7)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از اورینا
تصویر اورینا
(دخترانه)
در اساطیر یونان، الهه آسمانها و حامی عشق آسمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از ساریان
تصویر ساریان
(دخترانه)
نام روستایی در نزدیکی مشهد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوریا
تصویر سوریا
(دخترانه)
ثریا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سورین
تصویر سورین
(پسرانه)
توانا، دلیر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوزیان
تصویر سوزیان
نفع و ضرر، مال و سرمایه، کنایه از راز، سر، برای مثال قلم دو زبان است و کاغذ دو روی / نباشند محرم دراین سوزیان (کمال الدین اسماعیل - ۳۵۴)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سریان
تصویر سریان
هنگام شب رفتن، اثر کردن و جاری شدن چیزی در اجزای چیز دیگر
فرهنگ فارسی عمید
نام قومی از نژاد سامی، ساکن بابل که سپس بسواحل وسطای دجله و جبال مجاور آن هجرت کردند و در آنجا دولتی کوچک به نام آسور بنیاد نهادند، و آسور نام رب النوعی معبود آنان بود، پایتخت این ملک نیز در ابتدا شهری به همین نام بود ولی در دوره های بعد شهر کالاه (در توریه: کالح) و پس از آن نینوا را عاصمۀ ملک کردند و استقلال آنان میان قرن هیجدهم و پانزدهم قبل از میلاد است، و رفته رفته این دولت بزرگ شد، از طرفی تا مصر و از یک سو تا کویر ایران و ارمنستان انبساط یافت و ماد و پارس دست نشاندۀ او شدند وایلام را از میان برداشت و پس از قریب ده قرن مردم ماد بر آن دست یافته و منقرض گردید (606 قبل از میلاد)، و در دورۀ هخامنشیان آسور یکی از چترپتی های ایران بود
لغت نامه دهخدا
سار باشد و آن پرنده ای است سیاه رنگ و نقطه های سفید دارد و خوش آواز باشد، (برهان) (آنندراج) (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، آب آن از دو رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، دارای 336 سکنه تن، محصول آنجا غلات، زیره و شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، دارای 104 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَجْ جُ)
رفتن چیزی در اجزای چیزی. (آنندراج) (غیاث) ، همه شب راه رفتن. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
فرقه ای از صوفیه، پیروان ابوالحسن نوری، (یادداشت مؤلف)، رجوع به نوریه و نیز رجوع به ابوالحسن نوری شود
لغت نامه دهخدا
موضعی است از اعمال اهواز و از آنجاست ابوایوب موریانی وزیر ابوجعفر منصور خلیفه، (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ لوری، قومی صحرانشین که اکثر ایشان راهزن باشند و بازیگری به کوچه ها و سرائیدن نیز پیشه دارند وبه مهره های بلور نیز بازی کنند و بلور لوریان کنایه از پیالۀ بلور است، (غیاث) (آنندراج) :
این زند بر چنگهای سغدیان پالیزبان
وآن زند بر نایهای لوریان آزادوار،
منوچهری،
کف در آن ساغر معلق زن چو طفل غازیان
کز بلور لوریانش طوق و چنبر ساختند،
خاقانی،
رجوع به لوری و لولی شود
لغت نامه دهخدا
نفع، سود، فایده که در مقابل زیان است، (برهان)، سرمایه باشد و اصل آن سود و زیان بوده، (آنندراج)، نفع، سود، (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (غیاث اللغات) :
در ثنا نقصان عیبی و کمال آفرین
در سخا سود امیدی و زیان سوزیان،
فرخی (دیوان چ دبیرسیاقی ص 337)،
ز دنیا زیانت بدین سود گردد
اگر خوار گیری به تن سوزیان را،
ناصرخسرو،
نه محکم بود مرکز دوستی
چو پرکار باشد بر او سوزیان،
مسعودسعد،
قلم دو زبان است و کاغذ دو روی
نباشند محرم در این سوزیان،
کمال الدین اسماعیل،
لؤلؤ ز کس دریغ ندارد دو چشم من
همچون دو دست صدر اجل سوزیان خویش،
ادیب صابر،
هرچند سوزیان بزیان است گرم و خشک
خط بر خط مزور این سوزیان کشد،
خاقانی،
کافرم دان گر مدیح چون تویی
بر امید سوزیان خواهم گزید،
خاقانی،
، زر، مال، سرمایه، آنچه باشد از نقد و جنس، (برهان)، سرمایه، (غیاث) (فرهنگ رشیدی)، مال، زر، سرمایه، (جهانگیری) :
همی تا بهر جای در هر دلی
گرامی و شیرین بود سوزیان،
فرخی،
اگر بطرفی خدمتی باشد و مرا فرموده آید جان و تن و سوزیان و مردم دریغ ندارم، (تاریخ بیهقی)، و اگر عفو ارزانی ندارد حصیری را مالش فرماید، چنانکه ضرر آن بسوزیان و به تن وی رسد، (تاریخ بیهقی)،
همه دام جهان بوده ست بر تو
تن و اسباب و عمر و سوزیانت،
ناصرخسرو،
به نزد دست تو بسیار سوزیان اندک
به نزد تیغ تو دشوار روزگار ارزان،
مسعودسعد،
آنرا که سوزیان بزیان آورد فلک
چون زو بخورد سود شمارد همه زیان،
جوهری،
گرچه عیسی وار از این جا یار سوزن برده ام
گنج قارون بین کز آنجا سوزیان آورده ام،
خاقانی،
چون عیسی فارغم که با خود
جز سوزن سوزیان ندیدم،
خاقانی،
، چیزی پنهان که مخزون خاطر باشد و آنرا به عربی ما فی الضمیرگویند، (برهان)، ما فی الضمیر، (فرهنگ رشیدی)، ارمغان، سوغات، راه آورد، (برهان)، ارمغان، (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری)، تحفه، (غیاث اللغات)، مهربان، غمخوار، (برهان)، غمخوار، (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری) (غیاث)، پنهان، آشکار، (برهان)، سخن و راز نهانی، (برهان)، راز، (فرهنگ رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(رَ)
کارگران نمک زار یا شوره زارها. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(غوریان)
جایی در جانب شرقی حصار بخارا که سیاوش پس از کشته شدن در آنجا دفن شد:
بشد تیز با لشکر غوریان
بدان سود جستن سر آمد زیان.
فردوسی.
افراسیاب او را (سیاوش را) بکشت و هم در این حصار (حصار بخارا) بدان موضع که از در شرقی اندرآیی (اندرون در کاه فروشان) آن را دروازۀ غوریان خوانند، او را آنجای دفن کردند و مغان بخارا بدین سبب آنجای را عزیز دارند - انتهی. (تاریخ بخارای نرشخی ص 28)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است در یک فرسنگ و نیمی جنوبی سمنان که در حدود ده دوازده خانوار سکنه دارد، چاه نفط در پنج هزارگزی جنوبی این قریه است، (یادداشت مؤلف)، نام مزرعه ای است از دهستان علای بخش مرکزی شهرستان سمنان، واقع در 11هزارگزی جنوب خاوری سمنان، به آنجا معدن نفت است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
دهی است از دهستان بخش مرکزی شهرستان شاهرود، واقع در جنوب باختری شاهرود و جنوب شوسۀ شاهرود به دامغان، این ده با آب و هوای معتدل و 480 تن سکنه است، (فرهنگ جغرافیایی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
دهی است به مرو، (منتهی الارب)، از قرای مرو است، (از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا
نام شهر پور، و پور رای کنّوج (قنوج) است، (انجمن آرای ناصری)، صاحب برهان این نام را بر متوطنان شهر کنوج اطلاق کرده است، چه پور نام رای شهر کنوج نیز هست
لغت نامه دهخدا
(ثَ)
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی الحسن احمد بن ثوری. (کشف المحجوب هجویری)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان رودبار که در بخش طرخوران شهرستان اراک واقع است و 259 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 2)
لغت نامه دهخدا
ترکان و ترکمانان، جمع واژۀ توری، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان چالدران است که در بخش سیه چشمۀ شهرستان ماکو واقع است و 200 تن سکنه دارد، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
دهی است از دهستان شهرنو بالا ولایت باخزر بخش طیبات شهرستان مشهد، واقع در 75 هزارگزی شمال باختری یوسف آباد، جلگه و معتدل، آب آن از رودخانه و قنات، و محصول آن غلات است، 167 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، راه آن مالرو است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
نام شهری است در غرچه، (حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی) (اوبهی) (رشیدی) (جهانگیری) (انجمن آرا)، شهری است از غرجستان، (برهان) :
بسی خسرو نامور پیش از این
شده ستند زی ساری و ساریان،
دیباجی (از حاشیۀ لغت اسدی نسخۀ نخجوانی)
لغت نامه دهخدا
دهی از دهستان پایین ولایت بخش حومه شهرستان تربت حیدریه با 350 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آن غلات و پنبه است، (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
جمع لوری طایفه کولی: این زند بر چنگهای سندیان پالیزبان وان زند بر نایهای لوریان آزادوار. (منوچهری. د. چا. 28: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
نفع و سود سود و زیان: و نماز دیگر این قوم نزدیک امیر محمد رسیدند... و حدیث سوزیان فراموش کرد، نفع منفعت، نیک و بد، مال سرمایه، راز سر ما فی الضمیر، نام و ننگ، نام، سوغات ارمغان، غمخوار مهربان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوریان
تصویر حوریان
جمع حوری، در تازی پیشینه ندارد پردیسیان پریگونگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آوریدن
تصویر آوریدن
آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بحریان
تصویر بحریان
دریاییان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سریان
تصویر سریان
جمع سری، جویکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزیان
تصویر سوزیان
((زَ دِ یا دَ))
نفع و ضرر، مال و سرمایه، نیک و بد، راز، نام وننگ، سوغات، مهربان، غمخوار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سریان
تصویر سریان
((سَ رَ))
هنگام شب رفتن، اثر کردن چیزی در چیزی
فرهنگ فارسی معین
حرکت، سرایت
فرهنگ واژه مترادف متضاد