جدول جو
جدول جو

معنی سورتچین - جستجوی لغت در جدول جو

سورتچین
دهی است جزء دهستان خرقان غربی بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 756 تن سکنه، آب آن از چشمه، محصول آنجا غلات، بنشن، انگور، عسل، بادام، زردآلو و شغل اهالی زراعت، قالی وجاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بورچین
تصویر بورچین
(دخترانه)
غزال، مرغابی ماده (نگارش کردی: بورچین)
فرهنگ نامهای ایرانی
(تِ)
ابواسحاق ابراهیم پورتکین (بوری تکین) پسر ایلک ماضی. از امرای ترک و همان کسی است که بعدها پادشاه بزرگی شد بنام طغان خان ابراهیم. این مرد با سلطان مسعود غزنوی آغاز مخالفت کرد و مسعود برای دفع وی در سال 430 از جیحون گذشت ولی پیش از آنکه به دستگیری او موفق شود بنا به اشارۀ احمد بن عبدالصمد بعلت حملات سلجوقیان مجبور ببازگشت گردید. این مرد در نبردهائی که سلجوقیان با مسعود داشتند شرکت داشت، بویژه در جنگ دندانقان مرو، و در تاخت و تازهای دیگر نیز مدد و یار سلجوقیان بود. بوری در ترکی بمعنی گرگ است. (ترکستان بارتلد ص 300). بنابراین ظاهراً بوری تگین از پورتگین مناسب تر باشد:
پورتگین که خشم خدای اندرو رسید
او را از این دیار دواند بدان دیار.
منوچهری.
رجوع به بوری تگین و رجوع به تاریخ بیهقی چ فیاض ص 547 و 548 و 557 تا 559 و 562 تا 564 و 566 و 569 و 594 و 616 و 619 شود
لغت نامه دهخدا
(سَ قَ)
اسم ترکی زرزور است. (تحفۀ حکیم مؤمن) (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
دهی جزء دهستان خرقان بخش آوج شهرستان قزوین، دارای 359 تن سکنه و آب آن از چشمه سار است. محصول آن غلات، نخود و عسل میباشد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
گابریل. از رجال سیاسی فرانسه، متولد بارسلن (برشلونه) (1829- 1801 است. وی ابتدا صاحب منصب شهربانی بود و بعد مقام وزارت دریاداری را یافت
لغت نامه دهخدا
(خوَرْ / خُرْ)
خورجین. جامه دان. (ناظم الاطباء).
- خورچین کردن، چیدن. خوشه چیدن. (ناظم الاطباء).
- ، اجاره کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(گُ وَ)
دهی است از دهستان اوجان بخش بستان آباد شهرستان تبریز که در 10 هزارگزی شمال بستان آباد و در مسیر شوسۀ اردبیل به بستان آباد واقع شده است. جلگه و سردسیر است. سکنۀ آن 213 تن است. آب آن از زهاب اوجان چای است. محصول آن غلات ویونجه و درخت تبریزی و شغل اهالی زراعت و گله داری وراه آن شوسه است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
تصویری از عورتین
تصویر عورتین
بترجا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از یورتچی
تصویر یورتچی
کسی که تعیین یورت میکند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
الأبعد
دیکشنری فارسی به عربی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
Furthest, Outermost
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
le plus éloigné, le plus externe
دیکشنری فارسی به فرانسوی
چمن ساور در ارتفاعات کردکوی
فرهنگ گویش مازندرانی
جمع شدن لب ها پس از خوردن چیزهایی با طعم گس، مانند خرمالو
فرهنگ گویش مازندرانی
چین خوردن، چروک برداشتن، ناصاف گستن سطحی صاف
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
il più lontano, più esterno
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
самый дальний , внешний самый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
am weitesten, äußerste
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
найдальший , найвіддаленіший
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
najdalszy, najbardziej zewnętrzny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最远的 , 最外面的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
سب سے دور , سب سے بیرونی
دیکشنری فارسی به اردو
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
o mais distante, mais externo
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
más lejano, más externo
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
সবচেয়ে দূরের , সবচেয়ে বাইরের
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
ไกลที่สุด , ที่สุดภายนอก
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
mbali zaidi, wa mwisho
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
가장 먼 , 가장 외부의
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
最も遠い , 最外の
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
הרחוק ביותר , החיצוני ביותר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
सबसे दूर , सबसे बाहरी
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
yang paling jauh, terluar
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
verst, uiterste
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از دورترین
تصویر دورترین
en uzak, en dış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی