جدول جو
جدول جو

معنی سودی - جستجوی لغت در جدول جو

سودی
از مردم بوسنه (یوگسلاوی سابق) است، در زبان فارسی و عربی اطلاعات لازم داشت و در اواخر عمر معلمی پیشخدمتهای دربار عثمانی را بر عهده داشت، او راست: شرح بر دیوان حافظ، شرح کافیۀ ابن حاحب، شرح مثنوی، شرح گلستان، شرح بوستان سعدی، حاجی خلیفه وفات او را بسال 1000 هجری قمری نوشته ولی وی بوستان را در سال 1006 شرح کرده است، (کشف الظنون)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوفی
تصویر سوفی
(دخترانه)
حکیم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوری
تصویر سوری
(دخترانه)
سرخ رو، نام دختر اردوان پنجم، گل سرخ
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سوده
تصویر سوده
(دخترانه)
نام شهری در نزدیکی بغداد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودا
تصویر سودا
(دخترانه)
عشق، سودا
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سعدی
تصویر سعدی
(پسرانه)
فرخندگی، خجستگی، سعد (عربی) + ی (فارسی)، لقب شاعر بزرگ قرن هفتم، مشرف الدین مصلح بن عبدالله شیرازی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس کردن، دست مالیدن، دست زدن به چیزی، پرماسیدن، بساویدن، پساویدن، بپسودن، ببسودن، پسودن، بساو، پرواسیدن، بسودن، پرماس، برماسیدن
سفتن، ساییدن، نرم کردن چیزی، کوبیدن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
مربوط به سغد، از مردم سغد، زبانی از شاخۀ زبان های هند و ایرانی که اکنون تقریباً از میان رفته است، برای مثال بریشم نواز آن سغدی سرود / به گردون برآورده آواز رود (نظامی۵ - ۹۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از دودی
تصویر دودی
رنگ خاکستری تیره، به رنگ خاکستری تیره، معتاد به دخانیات یا مواد مخدر، ویژگی چیزی که آمیخته یا آلوده به دود شده یا به آن دود داده باشند مثلاً ماهی دودی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از لودی
تصویر لودی
جوانمرد، باغیرت، رند، بی باک
فرهنگ فارسی عمید
(بَ)
برزگر. دهقان. حشم دار. این کلمه در فرهنگ ها و متون فارسی به نسودی تصحیف شده است. بسودی از ریشه فشو اوستایی است بمعنی پرورانیدن چهارپایانست و مصراع فردوسی باید چنین ثبت و خوانده شود:
’بسودی سه دیگر گره را شناس’.
(از مزدیسنا و تأثیر آن در ادبیات فارسی، معین چ 1326 هجری شمسی ص 407). و رجوع به همین کتاب و همین صفحه شود
لغت نامه دهخدا
(حَ)
بدخواهی. رشگنی. حسد:
کسی که غال شد اندر حسودی تو ملک
خدای خانه وی جای رحبه دادش غال.
عماره.
اگرچه حسودی ز هر در بود
برادر هم آخر برادر بود.
(یوسف و زلیخا)
لغت نامه دهخدا
زود بودن پیش از وقت مقرر بودن:) اگر تنها بودی کجا رفتی به این زودی (، سرعت شتاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودا
تصویر سودا
معامله، داد و ستد، تبدیل و تعویض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیدی
تصویر سیدی
سروری مهتری آقایی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوای
تصویر سوای
بجز، مگر
فرهنگ لغت هوشیار
در بازی الک و دولک به موقعی اطلاق شود که ضمن پرتاب دولک با الک تلاقی نکند در این صورت یک امتیاز بد به حساب آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوچی
تصویر سوچی
ترکی آبدار، میفروش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوید
تصویر سوید
سیاهک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سویی
تصویر سویی
منسوب به سو از مردم سو
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سوئد از مردم سوئد، ساخته و تهیه شده در سوئد، زبان مردم سوئد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودق
تصویر سودق
باشه چرغ از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خودی
تصویر خودی
آشنا، اهل، خویش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودن
تصویر سودن
لمس، مالیدن، کوبیدن، ریز کردن، سفتن
فرهنگ لغت هوشیار
ساییده شده لمس شده، کوفته سحق شده، خرد شده ریز شده سوده الماس، گداخته مذاب، آغشته باب، اندوده، فرسوده کهنه شده، حک شده، محو شده، سوراخ شده سفته، خرج شده، گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوری
تصویر سوری
سرخ رنگ، گل سرخ
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب سند اهل سند از مردم سند، یکی از گونه های بلوط است که آنرا بلوط سبز گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حسودی
تصویر حسودی
حسد ورزی رشکینی بد خواهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوگی
تصویر سوگی
سوگوار ماتم زده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سغدی
تصویر سغدی
منسوب به سغد از مردم سغد، زبان مردم سغد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرودی
تصویر سرودی
سرود گوی مغنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سردی
تصویر سردی
برودت و خنکی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تودی
تصویر تودی
برابر کردن زمین را بر کسی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقی
تصویر سوقی
بازاری منسوب به سوق بازاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سودن
تصویر سودن
تماس
فرهنگ واژه فارسی سره