جدول جو
جدول جو

معنی سوده - جستجوی لغت در جدول جو

سوده(دخترانه)
نام شهری در نزدیکی بغداد
تصویری از سوده
تصویر سوده
فرهنگ نامهای ایرانی
سوده
ساییده شده، نرم شده
تصویری از سوده
تصویر سوده
فرهنگ فارسی عمید
سوده(دِهْ)
دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
سوده(دَ / دِ)
آنچه از سودن بهم رسد چون سودۀ الماس و سودۀ آهن و سودۀ شنگرف و سودۀ صندل. (آنندراج). هر چیز نرم و مسحوق مانند سودۀ الماس و سودۀ صندل. (ناظم الاطباء) :
بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای
بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه.
رودکی.
گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو
خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل.
فرخی.
چون آهن سوده که بود بر طبقی بر
در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار.
منوچهری.
از نیاز ماست زر اینجا عزیز
ورنه زر با سنگ سوده همسر است.
ناصرخسرو.
، نیک کهنه شده و فرسوده. (ناظم الاطباء). نیک کهنه شده. (شرفنامۀ منیری) :
چنین تا برآید بر این هفت سال
میان سوده از تیغ و بند دوال.
فردوسی.
کسی کو بود سودۀ روزگار
نیابد بهر کارش آموزگار.
فردوسی.
جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک
سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان.
ابوحنیفۀ اسکافی.
یکتاست ترا جان و جسمت اجزا
هرگز نشود سوده چیز تنها.
ناصرخسرو.
لاغر و سست و پیر و فرسوده
سم و دندان او همه سوده.
مجد خوافی.
، سائیده. (صحاح الفرس). سائیده شده و سحق شده. (ناظم الاطباء) :
اگر خواهی که بوی خوش بیابی
بمشک سوده در باید رسیدن.
ناصرخسرو.
سود و زآن سوده شربتی برخاست
سرد و شیرین که تشنه را بنواخت.
نظامی.
و چهار درمسنگ بورۀ سوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کوفته، حک شده و محوشده، آغشته. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سوده
ساییده شده لمس شده، کوفته سحق شده، خرد شده ریز شده سوده الماس، گداخته مذاب، آغشته باب، اندوده، فرسوده کهنه شده، حک شده، محو شده، سوراخ شده سفته، خرج شده، گرد و غبار
فرهنگ لغت هوشیار
سوده((دِ یا دَ))
ساییده شده، لمس شده، کوفته، ریز شده، خرد شده، گداخته، مذاب، حک شده، محو شده، سوراخ شده، سفته، خرج شده، گرد و غبار
تصویری از سوده
تصویر سوده
فرهنگ فارسی معین
سوده
ساییده، کوفته، نرم، سفته، سوراخ، گداخته، مذاب، فرسوده
متضاد: ناسوده
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست مالیده، ساییده شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
آرام، آرام گرفته، فارغ، آسایش یافته، دارای آسایش، آنکه در حال استراحت است، بی درد، بی غم، نگه داری شده، حفظ شده، محفوظ، درامان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
دست زده دست نهاده شده، مالیده، لمس کرده شده، ساییده شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ یافته
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بسوده
تصویر بسوده
((بَ دِ))
دست زده، مالیده، لمس کرده شده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
((دِ))
خستگی در کرده، آرام گرفته، فارغ، خوش، شادمان، تنبل، بی کاره، بی رنج، بی تعب، بهره مند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
فارغ، راحت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
Relieved
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
soulagé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
lega
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
মুক্ত
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
aliponyezwa
دیکشنری فارسی به سواحیلی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
rahatlamış
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
안도하는
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
安堵した
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
רגוע
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
राहत मिली
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
полегшений
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
โล่งใจ
دیکشنری فارسی به تایلندی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
opgelucht
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
aliviado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
sollevato
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
aliviado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
放松的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
odciążony
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
erleichtert
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
облегчённый
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از آسوده
تصویر آسوده
سکون محسوس کرنا
دیکشنری فارسی به اردو