دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
دهی است از دهستان بوزی بخش شادگان شهرستان خرمشهر. دارای 746 تن سکنه. آب آن از رود خانه جراحی. محصول آنجا غلات، خرما. شغل اهالی زراعت، غرس نخل و گله داری و صنایع دستی عبا و حصیر بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
آنچه از سودن بهم رسد چون سودۀ الماس و سودۀ آهن و سودۀ شنگرف و سودۀ صندل. (آنندراج). هر چیز نرم و مسحوق مانند سودۀ الماس و سودۀ صندل. (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه. رودکی. گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار. منوچهری. از نیاز ماست زر اینجا عزیز ورنه زر با سنگ سوده همسر است. ناصرخسرو. ، نیک کهنه شده و فرسوده. (ناظم الاطباء). نیک کهنه شده. (شرفنامۀ منیری) : چنین تا برآید بر این هفت سال میان سوده از تیغ و بند دوال. فردوسی. کسی کو بود سودۀ روزگار نیابد بهر کارش آموزگار. فردوسی. جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان. ابوحنیفۀ اسکافی. یکتاست ترا جان و جسمت اجزا هرگز نشود سوده چیز تنها. ناصرخسرو. لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده. مجد خوافی. ، سائیده. (صحاح الفرس). سائیده شده و سحق شده. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی که بوی خوش بیابی بمشک سوده در باید رسیدن. ناصرخسرو. سود و زآن سوده شربتی برخاست سرد و شیرین که تشنه را بنواخت. نظامی. و چهار درمسنگ بورۀ سوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کوفته، حک شده و محوشده، آغشته. (ناظم الاطباء)
آنچه از سودن بهم رسد چون سودۀ الماس و سودۀ آهن و سودۀ شنگرف و سودۀ صندل. (آنندراج). هر چیز نرم و مسحوق مانند سودۀ الماس و سودۀ صندل. (ناظم الاطباء) : بوقت رفتنش از سیم ساده باشد جای بگاه خفتنش از مشک سوده باشد گاه. رودکی. گرد راه و آفتاب معرکه نزدیک تو خوشتر از گرد عبیر سوده و ظل ظلیل. فرخی. چون آهن سوده که بود بر طبقی بر در زیر طبق مانده ز مغناطیس احجار. منوچهری. از نیاز ماست زر اینجا عزیز ورنه زر با سنگ سوده همسر است. ناصرخسرو. ، نیک کهنه شده و فرسوده. (ناظم الاطباء). نیک کهنه شده. (شرفنامۀ منیری) : چنین تا برآید بر این هفت سال میان سوده از تیغ و بند دوال. فردوسی. کسی کو بود سودۀ روزگار نیابد بهر کارش آموزگار. فردوسی. جبه ای از خز نداشت بر تن چندانک سوده و فرسوده گشت بر وی خلقان. ابوحنیفۀ اسکافی. یکتاست ترا جان و جسمت اجزا هرگز نشود سوده چیز تنها. ناصرخسرو. لاغر و سست و پیر و فرسوده سم و دندان او همه سوده. مجد خوافی. ، سائیده. (صحاح الفرس). سائیده شده و سحق شده. (ناظم الاطباء) : اگر خواهی که بوی خوش بیابی بمشک سوده در باید رسیدن. ناصرخسرو. سود و زآن سوده شربتی برخاست سرد و شیرین که تشنه را بنواخت. نظامی. و چهار درمسنگ بورۀ سوده. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، کوفته، حک شده و محوشده، آغشته. (ناظم الاطباء)