جدول جو
جدول جو

معنی سوت - جستجوی لغت در جدول جو

سوت
صدایی که کسی از دهان خود با جمع کردن دو لب و بیرون دادن نفس خارج کند و هر صدای شبیه آن، سافوت، صفیر، شپل، شپیل، شپلت، سپیل،
آلتی فلزی، استخوانی یا پلاستیکی که با دمیدن در آن صدای زیر و بلندی ایجاد می شود، سوتک
تصویری از سوت
تصویر سوت
فرهنگ فارسی عمید
سوت
صفیر، هشتک، صفاره، (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
سوت
صدایی که به بیرون دادن نفس از دهان خارج کنند در حالی که لبها جمع شده باشد سافوت صفیر، آلتی فلزی گلی یا چوبی که در آن دمند و آوایی بر آورند سوتک
فرهنگ لغت هوشیار
سوت
صدایی که با بیرون دادن نفس از دهان با لب غنچه شده یا با قرار دادن انگشت ها در دهان تولید شود، ابزاری که در آن دمند و آوایی برآورند، سوتک
فرهنگ فارسی معین
سوت
صفیر، سوت سوتک، سوتک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوت
آوازی در بزرگداشت و یادآوری عزیزان، نام داران و یا پهلواناندر.، سوت، حکایت، در سانسکریت سوتر sootra آمده است داستان، حرف و عقیده ای که پایه و اساسی ندارد، سوختگی، نوعی مرض پنبه که سبب سوختن و خشک شدن پنبه گردد و.، عیب جویی کردن
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوتام
تصویر سوتام
کم، اندک، برای مثال آنچه کرده ست و آنچه خواهد کرد / سختم اندک نماید و سوتام (فرخی - ۲۲۹)، کوچک، ناقص
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت و کور
تصویر سوت و کور
بی فروغ، بی رونق، ساکت و خاموش، بی سر و صدا، بی حال و نشاط
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی فلزی یا استخوانی که روی لب بگذارند و با آن سوت بزنند، در موسیقی نوعی ساز بادی شبیه فلوت و با ده سوراخ که با کنار لب نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
در آوردن صدای ممتد خالی از حروف هجا از میان دو لب یا از آلت مخصوص، سوت کشیدن، صفیر زدن، شپلیدن، شخلیدن، شخولیدن
فرهنگ فارسی عمید
(دُ)
جمع واژۀ دست. (اقرب الموارد). رجوع به دست شود
لغت نامه دهخدا
تیره ای از طایفۀ جانکی سردسیر هفت لنگ بختیاری. (جغرافیای سیاسی کیهان ص 75)
لغت نامه دهخدا
(سُ تِ)
خدای منجی. فرقۀ والانتینی معتقد بودند که میان خدای تعالی منجی موسوم به سوتر و صوفیا ازدواج و عروسی واقع شده است. (از ایران در زمان ساسانیان کریستن سن چ 2 ص 58)
لغت نامه دهخدا
(رَسْ وَ)
داروی هندیست که در امراض بکار برند. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(بِ)
دهی از دهستان باهو کلات بخش دشتیاری شهرستان چاه بهار بادویست تن سکنه. آب آن از باران و محصول آنجا جو، لبنیات و حبوب است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 8)
لغت نامه دهخدا
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
پیشوا مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد، پیروی پس روی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتیتر
تصویر سوتیتر
فرانسوی زیرنشین، زیرنویس پانامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کشیدن
تصویر سوت کشیدن
صفیر از دهان یا از سوت در آوردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت کردن
تصویر سوت کردن
پرت کردن انداختن چیزی را از جایی، محو کردن نابود کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت سوتک
تصویر سوت سوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت زن
تصویر سوت زن
آنکه سوت زند سوت زننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت زدن
تصویر سوت زدن
صفیر بر آوردن از دهان یا از سوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوت و کور
تصویر سوت و کور
بی آواز و سخن و جای خالی، ساکت و بی سر و صدا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتک
تصویر سوتک
آلتی کوچک که چون بر دهان بدمند سوت زند
فرهنگ لغت هوشیار
در بازی الک و دولک به موقعی اطلاق شود که ضمن پرتاب دولک با الک تلاقی نکند در این صورت یک امتیاز بد به حساب آرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتام
تصویر سوتام
کم اندک قلیل، ناقص
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوتام
تصویر سوتام
((سُ))
چیز کم و اندک
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسوت
تصویر اسوت
((اِ یا اُ وِ یا وَ))
پیشوا، مقتدا، خصلتی که شخص بدان لایق مقتدایی گردد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوت و کور
تصویر سوت و کور
((تُ))
کساد، بی رونق، بی سر و صدا، ساکت
فرهنگ فارسی معین
اشتباه، خطا (لفظی، رفتاری)
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان خرم آباد تنکابن، سوت+کابزاری سوتی که توسط شکارچیان حرفه ای از پوست ترد ساقه
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختن، سوزاندن پرهای ریز مرغ پرکنده بر روی شعله
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع شهرستان رامسر خ، نام مراتعی در سوادکوه، آمل و تاویر.، سوخته، هرچیز نیم سوخته
فرهنگ گویش مازندرانی
سوختگی، آلوی بومی، آلو سیاه
فرهنگ گویش مازندرانی