جدول جو
جدول جو

معنی سوبسو - جستجوی لغت در جدول جو

سوبسو(بِ)
این طرف آن طرف:
یزک بر یزک سوبسو در شتاب
نه در دل سکونت نه در دیده آب.
نظامی.
خود ندانست کآن چه واقعه بود
سوبسو میدوید خاک آلود.
نظامی.
سوبسو میفکند و می بردش
کرد یکباره خسته و خردش.
نظامی
لغت نامه دهخدا
سوبسو
اینطرف و آنطرف
تصویری از سوبسو
تصویر سوبسو
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سوسو
تصویر سوسو
روشنایی اندک که در شب از دور به نظر آید، روشنایی کم که از چراغ به چشم بخورد
سوسو زدن: روشنایی دادن چراغ کم نور
فرهنگ فارسی عمید
(بِ)
این طرف و آن طرف شدن. این سو آن سو رفتن:
پشیمانی بود در هرزه گردی
پریشانی بود در سوبسویی.
مغربی
لغت نامه دهخدا
پرتوک، کورسو، نورضعیف
فرهنگ واژه مترادف متضاد
مالیده شده، آلوده، شستشوی لباس
فرهنگ گویش مازندرانی
واژه ای که به هنگام نوازش کودک استعمال شده که اشاره به تشبیه.، روشنایی، چشمک ستاره، بارقه ی ضعیف نور
فرهنگ گویش مازندرانی