جدول جو
جدول جو

معنی سوایه - جستجوی لغت در جدول جو

سوایه
(تَ نَفْ فُ)
غمگین کردن. (تاج المصادر بیهقی)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سواره
تصویر سواره
کسی که سوار بر اسب یا مرکب دیگر باشد، سوار، در حال سوار بودن، به حالت سواری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواره
تصویر سواره
مهمانی در شب که همراه با موسیقی و رقص است
فرهنگ فارسی عمید
(تَ ضَرْ رُ)
حی. گرد کردن چیزی و فراگرفتن از هر سوی. (منتهی الارب). رجوع به حی شود، مالک شدن و احراز کردن. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ دی یَ)
گنجشک. (منتهی الارب). عصفور. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
مقابل پیاده به معنی سوار: لازم باد بر من زیارت خانه خدا که میان مکه است سی بار پیاده نه سواره. (تاریخ بیهقی چ ادیب ص 319).
چو پیش عاقلان جانت پیاده ست
نداری شرم از این رفتن سواره.
ناصرخسرو.
بر اسب توبه سواره شوم مبارزوار
بس است رحمت ایزد فراخ میدانم.
سوزنی.
عامی متعبد پیاده رفته (است) و عالم متهاون سوار خفته. (گلستان چ یوسفی ص 184).
همت بلنددار که با همت بلند
هر جا روی به توسن گردون سواره ای.
صائب.
چون طفل نی سواره بمیدان روزگار
در چشم خود سواره ولیکن پیاده ایم.
؟
، بیماری که زود به هلاکت انجامد. مرض حاد. مزمن. سل سواره. (یادداشت بخط مؤلف).
- امثال:
سواره از پیاده خبر ندارد.
- یکسواره، یکه و تنها:
مهر پیوسته یکسواره بود
ماه باشد که به استاره بود.
سنایی.
شه چو تنگ آمدی ز تنگی کار
یکسواره برون شدی به شکار.
نظامی.
- بخت سواره، خدا بختی سواره نصیب این دخترکند
لغت نامه دهخدا
(سَ رِ)
دهی است از دهستان چرام بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 180 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، پشم و لبنیات. شغل اهالی زراعت و حشم داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
همه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). یقال: اخذه بسنایته، گرفت همه آنرا. (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَقْ قا یَ)
سقّاءه. زن آب دهنده. (آنندراج). مؤنث سقاء. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). مثل است: اسق رقاش فانها سقایه، درباره احسان کننده گویند که شایستۀ احسان کردن است. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(دَ دَ قَ)
بیراه شدن. (المصادر زوزنی) (دهار). بیراه شدن و نومید شدن. (تاج المصادر بیهقی). گمراه شدن. (ترجمان علامۀجرجانی تهذیب عادل). گمراهی. (غیاث اللغات). بمعنی غی ّ. (منتهی الارب). بیراهی، (اصطلاح تصوف) حالتی است که برای سالک در سلوک دست دهد یعنی سالک آنچه را موجب وصول به مطلوب است ندارد و در آن خطا میکند، و تعریف غوایت به اینکه سالک موجبات وصول به مطلوب را نداشته باشد درست نیست، زیرا کسی که از تحصیل مطالب به کلی بازنشیند و اصلاً رهروی نکند فاقد موجبات غوایت نیست، و قول بعضی را که گفته اند: غوایت پیمودن راهی است که به مقصد نرسد نیز نمیتوان پذیرفت. (از کشاف اصطلاحات الفنون چ استانبول ج 2 ص 1099)
لغت نامه دهخدا
(قِ یَ)
توانایی. ضد ضعف. (از اقرب الموارد). رجوع به مادۀ قبل شود
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ)
دماغ، پاره ای از ابر، تراشه و رندیده از هر چیزی. (منتهی الارب) (اقرب الموارد) : سحایه القرطاس، تراشۀ کاغذ. (منتهی الارب) ، پیشۀ سحّاء. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَبْ بُ)
به شب رفتن. (منتهی الارب) (دهار) (اقرب الموارد) (تاج المصادر بیهقی) ، تأثیر و اثر کردن چیزی. (آنندراج) ، درگذشتن چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
هزو و ساویه دو دیه است و چند دیه دیگر که در آن حدود است ساحلیات اند و از توابع دولت خانه قیس است و بغایت گرمسیر است. (نزهه القلوب چ لیدن ص 120). هزو وساویه و دیگر نواحی اعمالی است از ساحلیات که با جزیره قیس رود و بحکم امیر کیش باشد و با گرمسیر زمین کرمان پیوسته است. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 141)
لغت نامه دهخدا
(سِ یَ / یِ)
سه پایه که بر آن چیزها نهند. (آنندراج). سه کله. رجوع به سه پایه شود
لغت نامه دهخدا
(تَ عَکْکُ)
ربودن چیزی را. خواء، خالی شدن خانه از اهل خود. خواء. (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب)
لغت نامه دهخدا
(سُ یَ)
گل و لای بسیار. (منتهی الارب) (آنندراج). گل بسیار. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از دوایه
تصویر دوایه
کبود دندانی، سر شیر، پوسته پوست تنک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوقیه
تصویر سوقیه
منسوب به سوقی اهل بازار بازاریان، رعیت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روایه
تصویر روایه
باز گفت باز گفتن، آبکشیدن آب بردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حوایه
تصویر حوایه
گرد آوردن، فراگرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سرای، کاخ، دیوان در برخی از کشورهای تازی عمل سرودن، آواز دسته جمعی کر
فرهنگ لغت هوشیار
آبکار زن آبشخور آبخانه، چمانیگری، باده، جام باده، آبخوری، مزد چمانی (چمانی ساقی)، مزد آبکار، نوشاک پیمانه، پیمانه می، باده انگوری، آبخوری موضع سقی جای آب دادن، ظرفی که با آن آب دهند پیمانه آب و شراب، دادن آب شراب و غیره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعایه
تصویر سعایه
بد گویی، سخن چینی، چفته بستن (تهمت زدن)، باج گیری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنایه
تصویر سنایه
آب کشیدن با شتر، همه سراسر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواسیه
تصویر سواسیه
تبریزی از درختان، جمع سواء، مانندان، جزها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوادیه
تصویر سوادیه
توکا از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سواخیه
تصویر سواخیه
آب و گل بسیار
فرهنگ لغت هوشیار
تکه گوشت برای کباب، اندک از هر چیز بسیار، کار آسان، کبابی کباب پز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از غوایه
تصویر غوایه
گمراهی، گمراه گشتن، گمراه کردن، نومیدی، نومید گشتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از هوایه
تصویر هوایه
شیدایی دوستداری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوایم
تصویر سوایم
((سَ یِ))
گله های گاو، گوسفند و شتر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سُ رِ))
مهمانی شبانه همراه با رقص و موسیقی، شب نشینی مجلل
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سواره
تصویر سواره
((سَ رِ))
سوار، مقابل پیاده
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سرایه
تصویر سرایه
((سَ یَ یا یِ))
سرودن، آواز دسته جمعی، کر
فرهنگ فارسی معین