- سواطع (سَ طِ)
جمع واژۀ ساطعه. (غیاث). رجوع به ساطعه شود
معنی سواطع - جستجوی لغت در جدول جو
- سواطع
جمع ساطعه، بلند ها
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
برآینده، برافراشته، درخشنده، درخشان، تابان، دمنده، دمیده، پراکنده، آشکار
(قَ طِ)
لغت نامه دهخدا
جمع واژۀ قاطعه. رجوع به قاطعه شود، مرغان که از بلاد سردسیر به گرمسیر روند یابرعکس آن. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج)
(طِ)
لغت نامه دهخدا
بلندشونده و برآینده. (از منتهی الارب) بلند شده چون بوی مشک. (المنجد) ، بلند. (غیاث از منتخب) (آنندراج). افراخته شده و برداشته شده. (استینگاس) (ناظم الاطباء). برافراشته چون گردن. (المنجد) ، برآمده. دمیده، چون: آفتاب ساطع. صبح ساطع، پراکنده و منتشر. (ناظم الاطباء). منتشر شده (غبار یا نور). (المنجد). شایع، درخشنده. (منتهی الارب). منور و تابان، هویدا. (استینگاس) (ناظم الاطباء). آشکار. واضح. بارز. بدیهی: این دو فتح عظیم و دو کار جسیم برهانی ساطعو حجتی قاطع بود بر علو جاه سلطان. (ترجمه تاریخ یمینی). بر عرق طاهر و محتد زاهر وی فضایل ذات او دلیلی قاطع و برهانی ساطع بود. (ترجمه تاریخ یمینی)
(سُ)
لغت نامه دهخدا
نام بت قوم نوح علیه السلام که بصورت زنی بود. (غیاث) (ترجمان القرآن). نام بتی ازقبیلۀ هذیل. (مفاتیح) (معجم البلدان) :
بت پرست صورتی در خانه مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزی منم.
سعدی (بدایع)
بت پرست صورتی در خانه مکر و حیل
با منات و با سواع و لات و با عزی منم.
سعدی (بدایع)
تابان درخشان، بلند افراشته، پراکنده تابان درخشان، آشکار هویدا، افراشته افراخته بلند، پراکنده منتشر
براق، پرتوافکن، تابان، درخشان، درخشنده
متضاد: تار، کدر، آشکار، نمایان، هویدا
متضاد: تار، کدر، آشکار، نمایان، هویدا