دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان عرب خانه بخش خوسف شهرستان بیرجند. دارای 134 تن سکنه و آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، لبنیات. شغل اهالی زراعت، مالداری و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
پسوند متصل به واژه به معنای جای بسیاری و فراوانی چیزی مثلاً چشمه ساران، شاخساران، کوهساران، سر، برای مِثال گوید آن رنجور ای یاران من / چیست این شمشیر بر ساران من؟ (مولوی - ۳۴۱)
دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم، در 16 هزارگزی مشرق قم و یک هزارگزی راه سراجه، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها و انار و انجیر و بادام، شغل اهالی زراعت و جوال بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
دهی است از دهستان قنوات بخش مرکزی شهرستان قم، در 16 هزارگزی مشرق قم و یک هزارگزی راه سراجه، در جلگۀ معتدل هوائی واقع است و 300 تن سکنه دارد. آبش از قنات، محصولش غلات و پنبه و میوه ها و انار و انجیر و بادام، شغل اهالی زراعت و جوال بافی و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 1)
نامی که مورخان یونان به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده است میداده اند. (قاموس الاعلام ترکی). کلمه بهرام در اوستا ورثرغن (و ر غ ن بوده است که در پهلوی ورهران شده و بعدها بصورت وهرام و سپس بهرام درآمده و واران صورتی از آن است یاقوت گوید: از دهکده های تبریز است و در یک فرسنگی آن است، (از معجم البلدان)
نامی که مورخان یونان به پادشاهان ایرانی که نامشان بهرام بوده است میداده اند. (قاموس الاعلام ترکی). کلمه بهرام در اوستا ورثرغن (وَ رِ غ َ ن َ بوده است که در پهلوی ورهران شده و بعدها بصورت وهرام و سپس بهرام درآمده و واران صورتی از آن است یاقوت گوید: از دهکده های تبریز است و در یک فرسنگی آن است، (از معجم البلدان)
قصبه ای است جزء دهستان جاسب از بخش دلیجان شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال خاوری دلیجان واقع شده است، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر ودارای 1800 تن سکنه و 8 رشته قنات میباشد، محصول آن غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، انگور و زردآلو و شغل اهالی بیشتر زراعت و باغبانی و کرباس بافی است و صندوق پست دارد، هفته ای سه پست آن به دلیجان به وسیلۀپیک سوار حمل میشود، بهداری و پزشک و داروی دولتی ودبستان هم دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
قصبه ای است جزء دهستان جاسب از بخش دلیجان شهرستان محلات که در 24 هزارگزی شمال خاوری دلیجان واقع شده است، ناحیه ای است کوهستانی سردسیر ودارای 1800 تن سکنه و 8 رشته قنات میباشد، محصول آن غلات، سیب زمینی، گردو، بادام، انگور و زردآلو و شغل اهالی بیشتر زراعت و باغبانی و کرباس بافی است و صندوق پست دارد، هفته ای سه پست آن به دلیجان به وسیلۀپیک سوار حمل میشود، بهداری و پزشک و داروی دولتی ودبستان هم دارد، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، آب آن از دو رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، دارای 336 سکنه تن، محصول آنجا غلات، زیره و شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، دارای 104 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است جزء دهستان خورش رستم بخش شاهرود شهرستان هروآباد، آب آن از دو رشته چشمه، محصول آنجا غلات، حبوبات و سردرختی، شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی آنان جاجیم بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) دهی است از دهستان مشهدریزۀ میان ولایت باخرز بخش طیبات شهرستان مشهد، دارای 336 سکنه تن، محصول آنجا غلات، زیره و شغل اهالی زراعت، مالداری وقالیچه بافی است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9) دهی است از دهستان شاندیز بخش طرقبۀ شهرستان مشهد، دارای 104 تن سکنه، آب آن از قنات، محصول آنجا غلات و بنشن، شغل اهالی زراعت و مالداری است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
دهی است از دهستان جمع آبرود بخش حومه شهرستان دماوند کوهستانی و سردسیر و آب آن از رود خانه جمع آبرود و چشمه سار، و محصول آن غلات، بنشن، قیسی وگردو است، 330 تن سکنه دارد که به زراعت اشتغال دارند، از صنایع دستی بافتن چادر شب و جاجیم و کرباس درآن معمول است، راه مالرو دارد و مسجدی از آثار قدیم در آن واقع است، (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4) یکی از محلات قصبۀ تهران بوده و افضل سارانی شاعر هجاگوی قرن دهم منسوب بدانجاست، رجوع به تحفۀ سامی ص 167 شود نام قصبه ای است از عراق، (برهان) (آنندراج)
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پسوند مکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
بمعنی سر باشد که به عربی رأس خوانند، (برهان) (آنندراج)، سر باشد، (جهانگیری) : گفت آن رنجور کای یاران من چیست این شمشیر بر ساران من، مولوی (از جهانگیری، رشیدی، شعوری)، نصیحتهای اهل دل دواء النحل را ماند پر از حلوا کند جانت ز فرش خانه تا ساران، مولوی (از جهانگیری)، گفت من در تو چنان فانی شده که پرم از تو ز ساران تا قدم، مولوی، ، بمعنی سرها نیز گفته اند که جمع سر باشد، (برهان) (آنندراج)، رجوع به سارشود، بالا تنه و اعالی شخص چنانکه پایان پائین تنه و اسافل، (رشیدی) : اگر حکمت بیاموزم تو نجمی چرخ گردان را توئی ظاهر توئی باطن توئی ساران توئی پایان، ناصرخسرو، چون سخن گوی برد آخر کار جز سخن چون روا بود ساران، ناصرخسرو، به طاعت بست شاید روز و شب را به طاعت بندمش ساران و پایان، ناصرخسرو، ، نشانۀ کثرت و بسیاری و فراوانی باشد، بیشه ساران: بدان تا در آن بیشه ساران چو شیر کمینگه کند با یلان دلیر، فردوسی، چشمه ساران، کوهساران، پَسوَندِ مَکانی مانند: اسپ ساران، سگ ساران، گرگساران
به معنی گواراست که خوردنی لذیذ زودهضم باشد. (برهان). زودهضم. هر چیزمطبوع و لذیذ. (ناظم الاطباء). خوشگوار: می تلخ است جور گلعذاران که هرچندش خوری باشد گواران. امیرخسرو (از جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی را باشد این شربت گواران که داند خوردن اندر روی یاران. امیرخسرو (از آنندراج). همی ریزی به یاری خون یاران همین باشد سزای دوستاران به خون بیدلان خود مکن خوی که کس را نامد این شربت گواران. امیرخسرو. از آن میگون لبت جانا بده یک جرعه ام روزی تو خونم نوش کردی نوش بادا و گوارانت. امیر حسن دهلوی (از آنندراج). این کلمه در کلیله و دمنه هم به کار رفته است. رجوع به سبک شناسی بهار ج 2 ص 265 و رجوع به گوارا و گوارانیدن شود
به معنی گواراست که خوردنی لذیذ زودهضم باشد. (برهان). زودهضم. هر چیزمطبوع و لذیذ. (ناظم الاطباء). خوشگوار: می تلخ است جور گلعذاران که هرچندش خوری باشد گواران. امیرخسرو (از جهانگیری) (آنندراج) (انجمن آرا). کسی را باشد این شربت گواران که داند خوردن اندر روی یاران. امیرخسرو (از آنندراج). همی ریزی به یاری خون یاران همین باشد سزای دوستاران به خون بیدلان خود مکن خوی که کس را نامد این شربت گواران. امیرخسرو. از آن میگون لبت جانا بده یک جرعه ام روزی تو خونم نوش کردی نوش بادا و گوارانت. امیر حسن دهلوی (از آنندراج). این کلمه در کلیله و دمنه هم به کار رفته است. رجوع به سبک شناسی بهار ج 2 ص 265 و رجوع به گوارا و گوارانیدن شود
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی العباس سیاری. (از کشف المحجوب هجویری ص 323). رجوع به کشف المحجوب ص 198، 288، 323، 331 و طرائق الحقائق چ محمدمعصوم شیرازی چ محمد جعفر محجوب ص 522 و 523 شود
فرقه ای از متصوفه بر طریقت ابی العباس سیاری. (از کشف المحجوب هجویری ص 323). رجوع به کشف المحجوب ص 198، 288، 323، 331 و طرائق الحقائق چ محمدمعصوم شیرازی چ محمد جعفر محجوب ص 522 و 523 شود
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)
نام دو وادی است در دیار بنی ربیعه و آنها را سوده گویند یکی را ستار الاغبر و دیگری را ستارالجابری نامند و در آن دو ستار چشمه های جهنده هست که خرماستان ها را سیرآب سازند... (از معجم البلدان)