جدول جو
جدول جو

معنی سهنساء - جستجوی لغت در جدول جو

سهنساء(سِ هَِ / سِ هَُ)
آخر و پس همه. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) : هذا سهنساء، ای آخر کل شی ٔ. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سپنسار
تصویر سپنسار
(پسرانه)
از شخصیتهای شاهنامه، نام یکی از سرداران خسروپرویز پادشاه ساسانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
سال خورده، پیر
فرهنگ فارسی عمید
(دَ)
میدان. (ناظم الاطباء) ، بیابان. (منتهی الارب) ، دشت و بیابان دور و دراز بی آب. (ناظم الاطباء) ، گیاهی است سرخ. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سخن غیر فصیح و بلیغ. (برهان) (آنندراج) (جهانگیری). سخن نافصیح و غیربلیغ و سنسن. (ناظم الاطباء) :
که انشاء من بنده مدح تو را
نه سنسان نظمی است نی سرسری.
مولانا مظهری (از جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
خرمابن که یک سال بعد یک سال بار آورد. (منتهی الارب) (آنندراج). خرمابن که سالی بار آورد و سالی نه. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنه سنواء، سال سخت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَمْ)
کون. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
ساعتی از شب یا از اول شب. (آنندراج) (ناظم الاطباء). ساعتی از شب یا پاره ای از شب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
جای پیوند مهره های پشت، جای برنشست از ستور، سر کتف اسب، مهرۀ پشت خر، ج، سیاسی، (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ)
مؤنث ادهس. اکمه دهساء، پشتۀ سرخ رنگ. ج، دهس، (ناظم الاطباء). ارض دهساء، سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) ، عنز دهساء، بز سرخ مایل به سیاهی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). گوسفند سیاه که با سرخی زند. (مهذب الاسماء) ، امراءه دهساء، زن کلان سرین. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(هََ)
مؤنث اهنع: اکمه هنعاء، پشتۀپست، خلاف سطعاء. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
عصا. (مهذب الاسماء) (غیاث). رجوع به منساه و منساءه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ نْ نَءْ)
نعت مفعولی از تهنئه. مبارکباد گفته شده. (ناظم الاطباء). و رجوع به تهنئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ)
جمع واژۀ مهین. (دهار) (منتهی الارب). رجوع به مهین شود
لغت نامه دهخدا
(مَ نَءْ)
آنچه بی دسترنج رسد. (منتهی الارب، مادۀ ه ن ء). مهنا
لغت نامه دهخدا
(دَ)
دهنا. کویری است میان نجد و یمن و آن را ربعالخالی نیز نام دهند. (یادداشت مؤلف). زمین پهناوری است به بادیهالعرب در دیار بنی تمیم و گویند آن هفت کوه ریگ است. (از ابن خلکان). از دیار بنی تمیم است طولش از حرن سوعه تا رمل بیرین می رسد و با اینکه آب فراوانی ندارد جای پرنعمت و برکتی است. (از معجم البلدان). موضعی است به نجد مر تمیم را. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(خَ)
دختر عمرو بن الشرید است و نسب او به مضر می رسد. از شاعران مخضرم است، یعنی عصر جاهلیت و اسلام را درک کرد. عالمان شعر متفق اند که زنی چون او در شعر نیامده است و اکثر اشعار او در رثاء برادر وی صخر است که در واقعۀ یوم الکلاب، از ایام عرب، کشته شد. خنساء با قوم خود، یعنی بنی سلیم خدمت پیغمبر رسید و اسلام آورد. دیوان او و ملخص آن شرح و بچاپ رسیده است. (از معجم المطبوعات). ابن الندیم گوید: او قلیل الشعر بود و ابوسعید سکزی و ابن السکیت و ابن الاعرابی دیوان او را گرد کرده اند. (از الفهرست ابن الندیم). رجوع به اعلام زرکلی ج 1 ص 300 شود
لغت نامه دهخدا
سنگ ریزه، (آنندراج) (منتهی الارب)، نام درختی است، (ناظم الاطباء) (فهرست مخزن الادویه)، رجوع به سینا شود
لغت نامه دهخدا
(خَ)
مؤنث اخنس. زنی که بینی وی سپس رفته باشد و سر بینی آن اندکی بلند باشد. ج، خنس، ماده گاو وحشی (این کلمه صفت است برای ماده گاو وحشی). (منتهی الارب) (از تاج العروس) (از لسان العرب). ج، خنس
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
طعام خوشگوار خورانیدن و دادن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
فراموش گردانیدن چیزی مر کسی را. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (آنندراج). بفراموشی واداشتن کسی را در مورد چیزی. (از اقرب الموارد). فراموش گردانیدن. (تاج المصادر بیهقی). فراموشانیدن. تناسی. (یادداشت مؤلف) : و ما انسانیه الا الشیطان. (قرآن از منتهی الارب و آنندراج وناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سِ پَ)
نام ایرانی سپهسالار خسرو پرویز. (فهرست ولف) :
سپنسار و شاپور وچون اندیان
بدان جنگ بر تنگ بسته میان.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(حَ فَ)
کوتاه سطبر کلان شکم. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مَ رِ پَ)
مهلت و زمان خواستن در وام، رمانیدن. (تاج المصادر بیهقی). برمانیدن. (زوزنی). بیرون شدن خواستن. (تاج المصادر بیهقی). یقال: استنفرهم فنفروا معه. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(بَ رَ)
مردم، گویند ماأدری أی البرنساء هو، یعنی ندانم که او کدام از مردم است. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد). برناساء. و رجوع به برناساء شود
لغت نامه دهخدا
(هَمْ / هَُ نْ نَ)
زن گول و نادان که در کار زیرکی و استادی کردن نتواند. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد). رجوع به هنبی شود
لغت نامه دهخدا
شخ زمین خشک و سخت، سال سخت، دو ساله بر درختی که هر دو سال یکبار بر دهد
فرهنگ لغت هوشیار
سمور از جانوران پالی زبان بودا پرهون زیست آرش درست این واژه (سرگردانی همیشگی) است بندی گشتن در زنجیره ای از زندگی های پی در پی و رویا رویی با رنج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنسان
تصویر سنسان
سخن غیر فصیح و بلیغ
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
پیر و سالخورده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دهناء
تصویر دهناء
((دَ))
بیابان، فلات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کهنسال
تصویر کهنسال
مسن
فرهنگ واژه فارسی سره
پیر، جاافتاده، زال، سالخورده، سالمند، شیخ، فرتوت، قدیمی، کلان سال، مسن، معمر
متضاد: جوان، خردسال
فرهنگ واژه مترادف متضاد