- سهمه
- بهره، خویشاوندی
معنی سهمه - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
خرد ستور: بره بزغاله گوساله سیاشب شب های بی ماه خر سنگ، کار دشوار، یل
سیاهی سیاه شدن، فروگرفتن در گریز
بوی گند
مونث ساهم شتر باریک ماده
عهد و پیمان و سوگند
سیاهی توده آهن
سیاهی، کینه، خشم
چیزی که در چشم کشند، گرد سیاهی که به مژه ها و پلکهای چشم میکشند
سنگ پهن، نازک اندام زن گیاهی است از تیره اسفنجیان که در نواحی گرم و معتدل آسیا و اروپا روید (در خراسان نیز روییده میشود) گیاهی است یکساله و علفی که گلهایش منظم و کاملند و جزو سبزیهای صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف میشود دانه اش قی آور است قطف سرمج سرمق
شکوفه، سرشاخه ها
نشانه، ارزش، نشانه چربی
پستو، خرسنگ، درپوشه، خوان، سه پایه
از ساخته های فراطی گویان بهره مونث سهمی مقداری از چیزی که نصیب و سهم کسی شود
کمانی زبانزد هندسه گونه ای چنبره (منحنی) که به کمان کشیده همانند است منسوب به سهم، یا شلجمی شکلی که هر نقطه آن از یک نقطه ثابت به نام کانون و یک خط ثابت به نام هادی به یک فاصله میباشد
آسانگیر با گذشت زون، زمین هموار کوچک، نرم ریخت، ماسه، شکمروش
بوی بد
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
مونث سهد بی خوابی، کاراستوار
باد چاه
بیابان، دشت بی آب و علف
پیمان، عهد، سوگند، پناه، پناهگاه، برای مثال سامه کجا یافت ز دستان او / رستم دستان و نه دستان سام (ناصرخسرو - ۳۹۱)
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
مجازاً ضروری، در اندوه اندازنده
حاجت، نیاز
((سَ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
گیاهی است از تیره اسفناجیان یکساله و علفی که گل هایش منظم و کاملند و جزو سبزی های صحرایی در آش و غذاهای مختلف مصرف می شود. دانه اش قی آور است، سرمه، قطف، سرمج، سرمق
((سُ مَ یا مِ))
فرهنگ فارسی معین
گرد نرم شده سولفور آهن یا نقره که برای سیاه کردن مژه ها و پلک ها به کار می رود
سرمه به چشم کور کشیدن: کنایه از کار بیهوده کردن
سرمه به چشم کور کشیدن: کنایه از کار بیهوده کردن