جدول جو
جدول جو

معنی سنگین - جستجوی لغت در جدول جو

سنگین
ساخته شده از سنگ، مقابل سبک، گران، ثقیل، وزین، کنایه از باوقار
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
فرهنگ فارسی عمید
سنگین
(سَ)
دهی است جزء دهستان حسن آباد بخش کلیبر شهرستان اهر. دارای 168 تن سکنه است. آب آن از رود خانه الجبا و چشمه. محصول آنجا غلات و جنگل. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایعدستی آنان گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سنگین
(سَ)
از: سنگ + ین، پسوند نسبت، گیلکی ’سنگین’، کریستن سن ’سنجین’ ضبط کرده ! فریزندی ’سئنجین’، یرنی ’سنجین’، نطنزی ’سنجین’، سمنانی ’سنجین’، سنگسری، لاسگردی و شهمیرزادی ’سنجین’، سرخه ای ’سنجین’. گران. وزین. ثقیل. ضد سبک. سخت. صلب. باوقار. (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). بمجاز، گران. (آنندراج). ثقیل. وزین. (یادداشت بخط مؤلف) (ناظم الاطباء)، گران بها. ثمین. قیمتی:
گوهر سنگین که زمین کان اوست
کی دیت گوهر دندان اوست.
نظامی.
، آنچه از سنگ ساخته باشند. (آنندراج) :
و اندر کوههای وی (طوس) معدن پیروزه است...و سرمه و شبه و دیگ سنگین و سنگ فسان. (حدود العالم).
آنجا که پتک باید خایسک بیهده ست
گوز است خواجه سنگین مغز آهنین سفال.
منجیک.
که اکنون بدین تنگ غار اندری
گریزان به سنگین حصار اندری.
فردوسی.
بغار سنگین در نه بغار دین اندر
رسول را بدل پاک صاحب الغاریم.
ناصرخسرو.
اندرین زندان سنگین چون بماندم بی زوار
از که جویم جز که از فضلت رهایش را سبب.
ناصرخسرو.
و این نواحی در میان شکسته ها و نشیب و افرازهای خاکین و سنگین بر مثال خرقان. (فارسنامۀ ابن البلخی ص 143).
درین گور گلین و قصر سنگین
به امید تو کردم صبر چندین.
نظامی.
رخش ترا بر آخور سنگین روزگار
برگ گیانه خر تو عنبرین چرا.
خاقانی (دیوان چ عبدالرسولی ص 12).
در بند چار آخور سنگین چه مانده ای
در زیر هفت آینه خودبین چه مانده ای.
خاقانی.
صندوق تربت پدر من سنگین است و کتابه رنگین. (گلستان سعدی)، وزین.متین. موقر. باوقار. (یادداشت بخط مؤلف). باوقار. (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، کنایه از مردم اصیل و نجیب. (آنندراج)، متمرد. سرکش. (ناظم الاطباء)، نحس. شوم. (آنندراج)، استوار. محکم. (ناظم الاطباء)، ناگوار. غلیظ. ثقیل. بطی ءالهضم. بدگوار. دیرگوار. (یادداشت بخط مؤلف)، نوعی از سلاح و سرنیزه، شدید. (ناظم الاطباء).
- استخوان سنگین:
خواهم از برای دل دلبری بتمکینی
بهر این هما باید استخوان سنگینی.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- بیماری سنگین.
- توبه سنگین:
بنای توبه سنگین من خطر دارد
اگر بهار به این آب و تاب میگذرد.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- حرف سنگین، حرف ناروا. سخن درشت:
چند باید شد ز غفلت مرکز تشنیع خلق
حرف سنگین تا به کی چون گوش کر برداشتن.
میرزا بیدل (از آنندراج).
- خواب سنگین. درد سنگین.
- دست سنگین، آنکه زخم دست او سخت درد آرد.
- دستۀ سنگین، پرجمعیت.
- دل سنگین، قسی القلب:
زنهار سعدی از دل سنگین کافرش
کافر چه غم خورد که تو زنهار میکنی.
سعدی.
- زبان سنگین، زبان بد. بدزبان.
- ساعت سنگین، وقت بد:
از زنخدان تو دل را نیست امید نجات
دلو ما در ساعت سنگین بچاه افتاده ست.
صائب (از آنندراج).
- سنگین اسلحه، نظامیان سنگین اسلحه.
- سنگین شدن آبستن، نزدیک شدن وضع حمل.
- سنگین شدن بیماری، سخت شدن بیماری. اغما و ضعف ممتد: روایت کرده اند که چون رسول را بیماری سخت تر شد و سنگین افتاد، ابوبکر پیش رسول آمد. (قصص الانبیاء).
- سنگین شدن چشم، غلبه کردن خواب بر آن.
- سنگین شدن زن، بزرگ شدن بچه درشکم و نزدیک شدن بزادن.
- سنگین شدن مریض، سخت شدن مرض او.
- طبع سنگین، مقابل طبع روان:
مرا از طبع سنگین آنچه زاید
صدای اصطکاک آن سفال است.
انوری (از آنندراج).
- عروسی سنگین، عروسی بسیار خرج سنگین.
- غم سنگین، غم سخت و شدید.
- قافلۀ سنگین، قافله از سنگ.
- ، قافله ممتد و طولانی:
در سرانجام سفر باش که در لوح مزار
خیمه بیرون زد و خوش قافلۀ سنگین است.
اسماعیل ایما (از آنندراج).
- گوش سنگین، گوش کسی که آواز آهسته نشنود. گران گوش. سامعۀ ثقیل.
- مرض سنگین، مرض شدید و سخت.
- مهمانی سنگین، مهمانی پرخرج.
- ناخوشی سنگین، مرض شدید. ناخوشی شدید.
- نرخ سنگین، قیمت گران.
- امثال:
سنگ بجای خودش سنگین است
لغت نامه دهخدا
سنگین
سخت، باوقار، صلب، ثقیل، وزین، گرانبها، قیمتی
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
فرهنگ لغت هوشیار
سنگین
((سَ))
از جنس سنگ، ثقیل، گران، باوقار، اثری هنری که فهمیدنش بر هر کسی ممکن نباشد
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
فرهنگ فارسی معین
سنگین
وزین، پروزن، گران
متضاد: سبک، ثقیل، درشت، گرانبار، باوقار، جاافتاده، رزین، متین، موقر
متضاد: جلف، سبک، بدگوار، دیرهضم
متضاد: خوشگوار، دشخوار، دشوار، تحمل ناپذیر، غیرقابل تحمل، زننده، پرقیمت، گران، گرانبها، قیمتی، پرهزینه، مجلل
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سنگین
ثقيلٌ
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به عربی
سنگین
Onerous, Ponderous, Stodgy, Unwieldy, Weighty, Heavy, Hefty
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به انگلیسی
سنگین
lourd, onéreux, ponderous, encombrant
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به فرانسوی
سنگین
زن آبستن، باردار، نام مرتعی در اندارکلی شیرگاه سوادکوه.، آهنگی با ریتم کند که در ریسمان بازی توسط سرنا و نقاره به.، از انواع ظروف سفالی حجیم
فرهنگ گویش مازندرانی
سنگین
nzito, mzito, isiyotumika
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به سواحیلی
سنگین
بحرانی، جدّی
دیکشنری اردو به فارسی
سنگین
بھاری , کٹھن , بھاری , بھاری
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به اردو
سنگین
ভারী , কঠিন , অপ্রচলিত
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به بنگالی
سنگین
หนัก , ยากลำบาก , หนัก , ยากที่จะจัดการ , หนัก
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به تایلندی
سنگین
כבד , קשה , מסורבל
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به عبری
سنگین
ağır, zahmetli, kullanışsız
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به ترکی استانبولی
سنگین
重い , 厄介な , 扱いにくい
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به ژاپنی
سنگین
무거운 , 힘든 , 다루기 힘든
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به کره ای
سنگین
berat, sulit diatur
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
سنگین
भारी , कठिन , असुविधाजनक
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به هندی
سنگین
zwaar, log, ongemakkelijk
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به هلندی
سنگین
pesado, oneroso, ponderoso, engorroso
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
سنگین
pesante, oneroso, ponderoso, ingombrante
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
سنگین
pesado, oneroso, ponderoso, incômodo
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به پرتغالی
سنگین
重的 , 繁重的 , 笨重的 , 沉重的 , 难以处理的
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به چینی
سنگین
ciężki, uciążliwy, niewygodny
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به لهستانی
سنگین
важкий , незручний
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به اوکراینی
سنگین
schwer, gewichtig, beschwerlich, schwerfällig, unhandlich
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به آلمانی
سنگین
тяжелый , громоздкий , обременительный , тяжёлый , тяжёлый , неудобный , тяжелый
تصویری از سنگین
تصویر سنگین
دیکشنری فارسی به روسی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن، گرانی، ثقل، کنایه از وقار، متانت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
سنگین بودن گرانی وزن ثقل. یا سنگنی گوش. ثقل سامعه کری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
وزن
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
Heaviness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنگینی
تصویر سنگینی
тяжесть
دیکشنری فارسی به روسی