جدول جو
جدول جو

معنی سنگرسر - جستجوی لغت در جدول جو

سنگرسر
از ارتفاعات بخش یانه سر واقع در هزارجریب بهشهر
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگ سا
تصویر سنگ سا
چیزی که با آن سنگ را می ساییدند، سنگ تراش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که طلا یا نقره را به آن می مالند و عیار آن ها را آزمایش می کنند، وسیله ای برای امتحان یا تعیین ارزش چیزی، سنگ محک
فرهنگ فارسی عمید
مجازاتی که طی آن محکوم را تا کمر در زمین فرو می کنند و به او سنگ می زنند تا بمیرد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ کُ)
دهی است از دهستان کاکاوند بخش دلفان شهرستان خرم آباد. دارای 300 تن سکنه. آب آن از چشمه و رود نورآباد. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
سنگلاخ، سنگستان، سنگ باران. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ دَ)
دهلیزخانه که در ولایت از سنگ میباشد. (آنندراج) :
بسنگ در کعبه ام ده قران
وز آن پلۀ طاعتم کن گران.
هاتفی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ زَ)
محک. (غیاث) (آنندراج). سنگی که ریزه های زر بر آن باشد یا با زر نقش شده باشد:
قلم بگیر که سنگ زر است نوک قلم
بدو پدید شودمان که تو کهن گرهی.
ناصرخسرو.
از بس که خازن تو بزوار زر دهد
باشد چو سنگ زر کف دستش بزرنگار.
سوزنی.
، مثقال و آن یک دوم و سه سبع درم بوده است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان جرگلان بخش مانۀ شهرستان بجنورد. دارای 138 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سُ)
نوعی از سنگ نرم که در بعضی بلاد هندوستان بهم رسد و نوعی از آن سفید هم باشد و آنرا در عرف هند بانسی خوانند و سرخ نرم تر از سفید بودن و معدن هر دو یکی است. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ رَ)
دهی است از دهستان راستوپی بخش مرادکوه شهرستان شاهی. دارای 380 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و مختصر گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ سَ)
حجرالکلب. رجوع به همین کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ سُ)
که سم او از زفتی و سختی چون سنگ باشد:
پس پای او شد که بنددش دم
خروشان شد آن بارۀ سنگ سم.
فردوسی
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مسن. سان. فسان. حجرالمسن. سنگی که با آن چاقو و کارد تیز کنند. (یادداشت بخط مؤلف). سنگ ساب
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
قصبۀ مرکزی بخش سنگسر از شهرستان سمنان. طول 53 درجه و 19 دقیقه و عرض 35 درجه و 43 دقیقه. آب قصبه از قنوات علی آباد، محمدوردی، امام زاده قاسم و چشمه های فلکه زابند، واله صفحه تأمین میگردد. بیشتر آب آشامیدنی سکنه از چشمۀ فلکه تأمین میگردد، ولی بطور کلی کم آب است. جمعیت سنگسر در حدود 14هزار تن است. زبان مادری آنان زبان مخصوص به خودشان فارسی شکسته مخلوط بزبانهای تاتی، راجی و غیره است. ادارات دولتی از قبیل بخشداری، شهرداری، شهربانی، نگهبانی، ژاندارمری، دارایی، فرهنگ، بهداری، پست و تلگراف و تلفن و شعبه بانک ملی در طرفین خیابان قصبه واقعند. قصبه بوسیلۀتلگراف با سمنان و شهمیرزاد مربوط است. در این قصبه 5 دبستان و هفت مسجد وجود دارد. معاش ساکنین قصبه از گله داری، چوبداری و کسب تأمین میگردد. دامپروری یکی از مشاغل عمده سنگسری است و زمستان گله های گوسفند آنان بوسیلۀ چوپانها در حاشیۀ شمال دشت کویر مرکزی و نقاط علف خیز دهستانهای طرود، بیارجمند خارطوران، شاهرود، و بکوک، درونه، کاشمر نگهداری شده و اواخرفروردین بطرف ییلاق حرکت در حین عبور از سنگسر صاحبان گله ها با عائله خود بمراتع و چشمه سارهای سبز و خرم و دامنه های پرعلف سلسله جبال البرز از حدود شمال خاوری سنگسر تا شمال فیروزکوه و لواسانات پیش رفته، پس از تعلیف و برداشت محصول دامی اوایل مهرماه بطرف قشلاق مراجعت صاحبان گله در سنگسر توقف، گله ها با چوپان به نواحی مذکور قشلاقی میروند. این عمل که از سالهای کهن معمول بوده است تکرار میشود. مزارع مشروحه زیر در دامنه های سلسله البرز بشعاع 20 الی 40 کیلومتری سنگسر واقع و جزء قصبۀ سنگسر محسوب می شوند، اغلب متعلق به سنگسری ها بوده، فقط تابستانها برای برداشت محصول و تعلیف دامها چند روزی دارای سکنه میباشند: امام زاده زینعلی، اذابرک، انجیلابن، اورپلنگ، آرتد، آب گرم، اژگوی، بشم بن، تندور، تنگه، جوچال، جوکاره، چه سر، جماران حسن آباد، خینک، خوریه بالا، خوریه پائین، دربند، درازگاره، رضاآباد، روانه، سوو، سیاه خانی، سفیددشت، سیاه دره، علی آباد، گل رودبار، شوراب، عوض محمد، شاه محمد، حسن آباد، ملاعباس، کینه کوه، گرجلو، کلاته سیداسماعیل، گاوران، کزمورد، کرداربن، گاوک، گوره گنبد، گرجلو، لیتو، مرگ سر، میان آب، ول هومنه. آب چشمۀ لیتو در مزرعۀ دربند و آب مزرعه مشهور به آب گرم برای امراض جلدی مفید است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 3)
لغت نامه دهخدا
(سَ بُ)
دهی است از دهستان تبادکان بخش حومه شهرستان مشهد. دارای 290 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه. محصول آنجا غلات و شغل اهالی زراعت و مالداری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 292 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
سنگ برنده. حجار. آنکه سنگ از کوه و جز آن برد. سنگلاخ. (ناظم الاطباء) ، هم سفر و رفیق سفر. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نوعی از سیاست که آدمی را تا کمر درخاک نشانند و بر آن سنگ باران کنند بحدی که بمیرد. (غیاث). سیاستی باشد مشهور که آدمی تا کمر در خاک نشانند و سنگ باران کنند. (برهان). سیاستی است که به عربی رجم خوانند. (انجمن آرا) (ناظم الاطباء) : هرکه در حرم پادشاه رود و با دختر پادشاهان زنا کند جزای سنگسار باشد. (اسکندرنامه نسخۀ سعید نفیسی).
کنند آن هیونان از آن سنگبار
نمانند خود را در آن سنگسار.
نظامی.
برآمد یکی ابر ظلمات رنگ
بر آن سنگساران ببارید سنگ.
نظامی.
ما نگون و سنگسار آئیم از او
ما کساد و بی غبار آئیم از او.
مولوی.
، رسخ و رسخ در لغت به معنی ثبوت باشد که از ثابت شدن است، (اصطلاح اهل تناسخ) آن است که چیزی بسه مرتبه متنزل شود یعنی روح از صورت انسان بصورت حیوان دیگر جلوه نماید و بعد از آن بصورت نباتی چمن آرا گردد و آنرا بگذارد و بصورت جماد ظهور کند. (از ناظم الاطباء) (برهان) (از انجمن آرا) (آنندراج). این لغت دساتیری است
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ بَ)
همراه. رفیق. (برهان) (از آنندراج) ، اتصال و امتزاج دو چیز باشد با هم. (برهان) (از آنندراج). رجوع به سنگم شود
لغت نامه دهخدا
پرنده یست از راسته ماکیان که در صحاری لای بوته های گون و خارها لانه میسازد و دارای پرواز مقطع و کوتاه ولی سریع می باشد، پرهایش خاکستری تیره و قدش کوچکتر از کبک است. از دانه های بذور مختلف تغذیه میکند. محل زندگیش در آسیای مرکزی و غربی و آسیای صغیر است و در ایران بسیار فراوان بوده است و آنرا جهت استفاده از گوشتش شکار میکنند (متاسفانه به علت شکار بیرون از قاعده در ایران رو به انقراض است) باقرقره قطا سنگ خور سنگ خوار اسفهرود سفرود سنگین خوار
فرهنگ لغت هوشیار
نوعی از مجازات که آدمی را تا کمر در خاک نشانند و بر ان سنگ باران کنند بحدی که بمیرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگسری
تصویر سنگسری
منسوب به سنگستر از مردم سنگستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
محک، سنگی که ریزه های زر بر آن باشد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنگ زر
تصویر سنگ زر
((سَ گِ زَ))
سنگ زر، سنگی که با آن عیار طلا را می آزمایند، آزمایش، محک
فرهنگ فارسی معین
((سَ))
محکومی که او را تا کمر در خاک فرو می کردند و آن قدر با سنگ بر سر و رویش می کوفتند تا بمیرد
فرهنگ فارسی معین
سنگباران، رجم، سنگلاخ، سنگستان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
از توابع دهستان چلندر نوشهر
فرهنگ گویش مازندرانی
از توابع دهستان لفور سوادکوه، از توابع دهستان بندپی بابل
فرهنگ گویش مازندرانی
تیله ی سنگی
فرهنگ گویش مازندرانی
محل و جایگاه آسیاب، محل آبدنگ
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی
نام محلی در حوزه ی لین ولوپی سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
از زیر چیزی رد شدن، از پایین به سمت بالا با کسی یا چیزی روبرو
فرهنگ گویش مازندرانی
با سنگ ساییدن، سنگی که کارد و چاقو را با آن تیز کنند
فرهنگ گویش مازندرانی