جدول جو
جدول جو

معنی سنگرد - جستجوی لغت در جدول جو

سنگرد(سَ گِ)
دهی است از دهستان شامکان بخش ششتمد. شهرستان سبزوار. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. دارای دفتر ازدواج و طلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگر
تصویر سنگر
خارپشت بزرگ تیرانداز که خارهای بلند ابلق دارد و آن ها را مانند تیر می اندازد، جوجه تیغی
تشی، سیخول، زکاسه، سکاسه، رکاشه، اسگر، اسغر، سگر، پهمزک، پیهن، بیهن، روباه ترکی، کاسجوک، جبروز، قنفذ
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
افسر ارتش بالاتر از سروان، یاور
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگرک
تصویر سنگرک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، شخکاسه، یخچه، ژاله، سنگک، پسنگک، آب بسته، شهنگانه، سنگچه
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، کلیچۀ خیمه، سنگور، بادریسه، سپندوز، چناب، شنگرک
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
دیوار، گودال یا برآمدگی خاک، سنگ یا شاخۀ درخت که سربازان هنگام جنگ برای خود درست می کنند و در پناه آن قرار می گیرند تا از تیراندازی دشمن آسیب نبینند، پناهگاه، جان پناه
سنگر بستن: در امور نظامی ساختن سنگر، آماده کردن سنگر
فرهنگ فارسی عمید
(سِ گُ)
دهی است از دهستان علمدار گرگر بخش جلفا شهرستان مرند، دارای 237 تن سکنه و آب آن از چشمه است. محصول آن غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت و گله داری است. راه مالرو دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
شوخ. بی حیا. (آنندراج). بیحیا. (غیاث). گستاخ. بی ادب. بی حیا. (ناظم الاطباء) :
کلیسیای جهان را من آن کهن گبرم
که خوشدلم به تماشای سنگروئی چند.
شانی تکلو (ازآنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
سنگچه که تگرگ و ژاله باشد. (برهان) (آنندراج). ژاله. (الفاظ الادویه). سنگچه. (جهانگیری) ، بادریسه و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم کنند وبه عربی فلکه خوانند. (آنندراج) (برهان). بادریسه دوک و سنگوک نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). بادریسۀ دوک که آنرا سنکوره و شولک نیز گویند. بهندش بهرکی خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین. و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوه. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(سَ گُ)
درجه ای است در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر ازسرهنگ دوم و علامت آن یک ستارۀ هشت پر بزرگ است که روی هر یک از دو دوش دارندۀ این درجه دوخته میشود
لغت نامه دهخدا
(سَ گَ)
دوران سر. (آنندراج). دوار. سرگیجه
لغت نامه دهخدا
(شَ گَ)
لغت محلی اطراف تربت حیدریه در خراسان بمعنی مدار و تقسیم بندی آب است میان کشاورزان
لغت نامه دهخدا
درجه ایست در آرتش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم و علامت آن یک ستاره هشت پربزرگ است
فرهنگ لغت هوشیار
حصار، توده یا تپه و مانعی است که در حوالی شهر محصور در موقع حمله دشمن بر میاورند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرگرد
تصویر سرگرد
((~. گُ))
افسری که درجه اش بالاتر از سروان و پایین تر از سرهنگ دوم است
فرهنگ فارسی معین
یاور، افسر، فرمانده گردان
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
Bastion
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastion
دیکشنری فارسی به فرانسوی
از مراتع نشتای عباس آباد
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
Bastion
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
бастіон
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastion
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
堡垒
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastião
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastione
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastión
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
бастион
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
bastion
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
गढ़
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
benteng
دیکشنری فارسی به اندونزیایی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
요새
دیکشنری فارسی به کره ای
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
מבצר
دیکشنری فارسی به عبری
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
要塞
دیکشنری فارسی به ژاپنی
تصویری از سنگر
تصویر سنگر
ngome
دیکشنری فارسی به سواحیلی