ظرف بسیار بزرگ که تواند چند خروار آب گیرد از یک پاره سنگ تراشیده که در مسجدها برای آشامیدن یا وضو دارند. (یادداشت مؤلف). دوستکانی بزرگ که از یک پاره سنگ تراشیده و در مساجد و تکایا نهند برای آب خوردن و وضو ساختن. ظرف بزرگ از سنگ تراشیده که یک کر و بیشتر آب گیرد و در مساجد و امامزاده ها نهند. مهراس. کر. (یادداشت مؤلف) ، آخر. سنگی برای ستور و دواب. سنگ آخر. (یادداشت بخط مؤلف)
ظرف بسیار بزرگ که تواند چند خروار آب گیرد از یک پاره سنگ تراشیده که در مسجدها برای آشامیدن یا وضو دارند. (یادداشت مؤلف). دوستکانی بزرگ که از یک پاره سنگ تراشیده و در مساجد و تکایا نهند برای آب خوردن و وضو ساختن. ظرف بزرگ از سنگ تراشیده که یک کُر و بیشتر آب گیرد و در مساجد و امامزاده ها نهند. مهراس. کر. (یادداشت مؤلف) ، آخُر. سنگی برای ستور و دواب. سنگ آخر. (یادداشت بخط مؤلف)
آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامۀ منیری). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). کمیاب. (ناظم الاطباء) : وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب. فرخی. اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی چو از غرور اثر ظلم برفزونستی چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی. ادیب صابر. حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب. ادیب صابر. صاحب ستران همه، بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست، بار بود تنگیاب. خاقانی. خاقانیا وفامطلب زاهل عصر از آنک در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد. خاقانی. سپاهی عزب پیشه و تنگیاب چو دیدند رویی چنان بی نقاب. نظامی. در عشق که وصل تنگیابست شادی به خیال یا به خوابست. نظامی. به آسانی نیابی سرّ این کار که کاری سخت و سرّی تنگیاب است. عطار. خاک پایت گر به جانی دست دادی، جان فراخ بود الحق، لیک بودی خاک پایت تنگیاب. ؟ (از شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
آنچه به دشواری بدست آید و عزیزالوجود باشد. (برهان) (ازناظم الاطباء). هرچه به دشواری تمامتر دست دهد و فراخ نبود. (شرفنامۀ منیری). آنچه به دشواری بدست آید و دیر یافته شود، و آنرا دیریاب نیز گفته اند. (آنندراج) (انجمن آرا). کمیاب. (ناظم الاطباء) : وین عجایبتر که چون این هشت با من یار کرد هشت چیز از من ببرد و هشت چیز تنگیاب. فرخی. اگر ز حرمت آن دست و آن عنانستی وگرنه عزت آن پای و آن رکابستی چو از غرور اثر ظلم برفزونستی چو کیمیا به جهان عدل تنگیابستی. ادیب صابر. حال من در هجر او چون زلف اوشد تیره فام صبر من در عشق او چون وصل او شد تنگیاب. ادیب صابر. صاحب ستران همه، بانگ بر ایشان زدند کاین حرم کبریاست، بار بود تنگیاب. خاقانی. خاقانیا وفامطلب زَاهل عصر از آنک در تنگنای دهر وفا تنگیاب شد. خاقانی. سپاهی عزب پیشه و تنگیاب چو دیدند رویی چنان بی نقاب. نظامی. در عشق که وصل تنگیابست شادی به خیال یا به خوابست. نظامی. به آسانی نیابی سرّ این کار که کاری سخت و سرّی تنگیاب است. عطار. خاک پایت گر به جانی دست دادی، جان فراخ بود الحق، لیک بودی خاک پایت تنگیاب. ؟ (از شرفنامۀ منیری). رجوع به تنگ و دیگر ترکیبهای آن شود
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 292 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
دهی است جزء دهستان دیکلۀ بخش هوراند شهرستان اهر. دارای 292 تن سکنه. آب آن از چشمه و محصول آنجا غلات و حبوبات. شغل اهالی زراعت و گله داری و صنایع دستی فرش و گلیم بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
معدوم الطاقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناتوان. (آنندراج). کم حوصله و بسیار تند و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشۀ تنگتاب چو دیدند روی چنان بی نقاب. نظامی (از آنندراج)
معدوم الطاقه. (غیاث اللغات) (آنندراج). ناتوان. (آنندراج). کم حوصله و بسیار تند و سست و ناتوان. (ناظم الاطباء) : سپاهی عزب پیشۀ تنگتاب چو دیدند روی چنان بی نقاب. نظامی (از آنندراج)