جدول جو
جدول جو

معنی سنکلون - جستجوی لغت در جدول جو

سنکلون
(سَ کَ)
ناحیتی به مشرق مصر
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سکون
تصویر سکون
قرار گرفتن و از حرکت ایستادن، آرمیدن، آرامش یافتن، مقابل حرکت، آرامش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از کلون
تصویر کلون
چوبی به شکل مکعب مستطیل که برای بستن در بر پشت آن نصب می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنون
تصویر سنون
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
(کُ لِ)
کشتی مخصوص سواحل مشرق و آن خمیده و عقبش برآمده است
لغت نامه دهخدا
(سَ کَ)
ابوبکر بن اسماعیل بن عبدالعزیز سنکلونی 740 هجری قمری). فقیه و نسبت وی به سنکلون است که در قسمت شرقی مصر واقع شده است. او راست: 1 -تحفه النبیه بشرح التنبیه. 2- شرح المنهاج. هر دو کتاب در فقه شافعی است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 151)
لغت نامه دهخدا
(سُ لُ)
یکی از قانون گذاران آتن و از حکمای سبعۀ یونان متولد 640متوفی 558 قبل از میلاد سولون نه تنها مردی دانا و آزموده و خوش ذوق بود، بلکه در جنگ نیز پشتکار و همت نشان داد. طبع شعر هم داشت و بهمین جهت یونانیان او را مهبطالهام خداوندان میدانستند. اصلاحات وی بسیار بود، مانند: ادارۀ حکومت شهر، اصلاح امور قضائی، ایجاد محکمه ای که اعضای آن بقید قرعه از میان همه مردمی که ازحقوق اجتماعی بهره میبردند انتخاب میشدند (بدین ترتیب سازمانی آزاد بوجود آورد). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان حومه بخش اشنویه شهرستان ارومیه. دارای 613 تن سکنه. آب آن از جویبار امیرآباد و چشمه. محصول آنجا غلات، حبوبات، توتون. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سُ مُ)
دهی است جزء دهستان کله بوز بخش مرکزی شهرستان میانه. دارای 190 تن سکنه است. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و گله داری است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(لُ)
رجوع به سالن شود
لغت نامه دهخدا
(مُ تُ لُن)
مونتولون. ژنرال فرانسوی (1783- 1853 میلادی). او در دوران اسارت ناپلئون اول، فرمانروای فرانسه، با وی همراه بود و خاطرات و نکاتی را که درروشن شدن تاریخ فرانسه مؤثر بود، به نام ’ناپلئون’در سالهای 1822- 1825 میلادی منتشر ساخت. (از لاروس)
لغت نامه دهخدا
ظاهراً طعامی بوده است مرکب از کشک (ترف) و گردو و مرغ. (یادداشت مرحوم دهخدا) :
رو منکلوس کن تو به ترف و به گوز تر
دهقان غاتفر دهدت مرغ پروره.
سوزنی (یادداشت ایضاً)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ)
ورقۀ نازک مس صیقلی که از دور درخشندگی طلا دارد. هرچه درخشندگی مصنوعی داشته اعم از مس و سرب با یک صفحۀ نازک - صاف که بدرخشد از دورمانند طلا. (از دزی ج 1 ص 693). رجوع به سندل شود
لغت نامه دهخدا
(ءِ)
جمع واژۀ سائل، در حالت رفعی. رجوع به سائل شود
لغت نامه دهخدا
(تَ کَ)
گردوی سختی که مغز آن از پوست خارج نشود. (از لسان العجم شعوری ج 1 ورق 286 ب) :
مشو ممسک مال و سخت درون
نیاید بکار کسی تخکلون.
میر نظمی (از شعوری ایضاً).
و رجوع به تخکلول و تخکلوز و نخکله شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نام وکیل در خواجه بونصر احمد. (از تاریخ بیهقی صص 164- 165)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نکتون
تصویر نکتون
فرانسوی شنازی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
آرمیدن، آرامش، آرام
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سنه، سال ها گرد دندان خازدندان، جمع سنه، سال ها جمع سنه در حالت رفعی (در فارسی مراعات این قاعده نکنند) سالها سنین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نخکلون
تصویر نخکلون
گردوی سخت نخکله، شخص پوست کلفت وبی شرم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنکیون
تصویر سنکیون
فرانسوی پذیرگی، کیفر
فرهنگ لغت هوشیار
قید چوبی که پشت در نصب کنند و در را بدان بندند، کلیدان، چفت و بست پشت در
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکون
تصویر سکون
((سُ))
آرام گرفتن، جای گرفتن، آرامش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلون
تصویر کلون
((کُ))
قفل چوبی که سابقاً پشت در حیاط کار می گذاشتند
فرهنگ فارسی معین
بی هوشی گذرا، بی هوشی زودگذر، غش، اغما
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stillness
دیکشنری فارسی به انگلیسی
روستایی در لفور سوادکوه
فرهنگ گویش مازندرانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тишина
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سکون
تصویر سکون
Stille
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
тиша
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
cisza
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از سکون
تصویر سکون
静止
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از سکون
تصویر سکون
tranquilidade
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سکون
تصویر سکون
quiete
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سکون
تصویر سکون
quietud
دیکشنری فارسی به اسپانیایی