- سنه
- سال
معنی سنه - جستجوی لغت در جدول جو
- سنه
- سال، حول، حجه، جمع سنوات لعنت و نفرین
- سنه
- دعای بد، لعنت، نفرین
- سنه
- مجموع دوازده ماه، سال
- سنه
- سال، یک سال
- سنه ((سَ نَ یا نِ))
- لعنت، نفرین
- سنه ((س نَ یا نِ))
- اول خواب، چرت، غفلت
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
سال زمانه زمانک
نیکو، نیک
جمع سنان، سر نیزه ها، جمع سن، دندان ها
کار نیک و پسندیده
سنان ها، قطعه های آهن نوک تیز که بر سر چوب دستی یا نیزه نصب کنند، سرنیزه ها، جمع واژۀ سنان
نیک، خوب، کار نیک و پسندیده، نیکویی
شخ زمین خشک و سخت، سال سخت، دو ساله بر درختی که هر دو سال یکبار بر دهد
پایار پار سال گذشته
(پسرانه)
فرهنگ نامهای ایرانی
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
زن ناله کننده
دستک
ایستار، آیین
معیار، مقیاس
خالص
بود خوش، بوی بد، بوی پشگل آهو بوی پشکل، بوی بد
صدا و ندا و زمزمه را گویند که از غایت خوشی و نشاط خاطر از آدمی سرزند، خوشحالی، شادی
خود خواهی، پیر گولی گولی در پیری سواری که مایحتاج خود را بفتراک بسته و مسلح و مکمل یراق میراند سبای سوار زبده سوار
واحدی از لشکریان (قدیم) لشکر قشون جیش، واحدی نظامی شامل چند (و معمولا سه) لشکر هر ارتش شامل چند سپاه است
سپر
زن همسر مرد، بانگ شتر ناله شتر دلنازکی
تن و بدن انسان یا چیز دیگر
پوست نرمی، فراوانی، رنگ و ریخت
لجاج، ستیزه