جدول جو
جدول جو

معنی سنقرک - جستجوی لغت در جدول جو

سنقرک
(سُ قُ رَ)
مصغر سنقر:
شاخ شکوفه فشان سنقرکانند فرد
هر نفسی بال و پر ریخته شان از قضا.
خاقانی
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنگرک
تصویر سنگرک
تگرگ، قطره های باران که در اثر سرد شدن ناگهانی هوا در ارتفاع کم به صورت دانه های کوچک یخ می بارد، پسکک، شخکاسه، یخچه، ژاله، سنگک، پسنگک، آب بسته، شهنگانه، سنگچه
کماج، تختۀ گرد که میانش سوراخ دارد و در سرستون خیمه قرار می دهند، کلیچۀ خیمه، سنگور، بادریسه، سپندوز، چناب، شنگرک
فرهنگ فارسی عمید
مرغی شکاری و خوش خط وخال که از انواع دیگر باز ها قوی تر و بسیار تیزپر و چالاک است، نوعی از باز
فرهنگ فارسی عمید
(سَ رَ)
سنگچه که تگرگ و ژاله باشد. (برهان) (آنندراج). ژاله. (الفاظ الادویه). سنگچه. (جهانگیری) ، بادریسه و آن چرم یا چوبی باشد مدور که در گلوی دوک محکم کنند وبه عربی فلکه خوانند. (آنندراج) (برهان). بادریسه دوک و سنگوک نیز گفته اند. (فرهنگ رشیدی). بادریسۀ دوک که آنرا سنکوره و شولک نیز گویند. بهندش بهرکی خوانند. (شرفنامۀ منیری)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رَ / رِ)
مرغی است که آن را کلاغ سبز گویند و به شیرازی کاسه شکنک خوانند. گویند گوشت او سمیت دارد. (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
به معنی سنقار و آن مرغی باشد شکاری از جنس چرغ گویند. بسیار زننده میباشد و پیوسته پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان). پرنده ای است شکاری مثل باز که در هندوستان بواسطۀ حرارت نزید و این ترکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرغی است شکاری. شنگا. (فرهنگ فارسی معین) :
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده.
خاقانی.
سنقری را کز خزر یا سردسیر آموخته
در حبش بردن بگرما برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
دهی است از دهستان میان کوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
از اعلام ترکان است، نام غلامی است. (آنندراج) (غیاث) :
در زمانی بود امیری از کرام
بود سنقر نام او را یک غلام.
مولوی
ابن مودود. سردودمان اتابکان فارس یا سلغریان. جلوس 543 متوفی 557 هجری قمری (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ رِ کُ)
بخشی از شهرستان کرمانشاه، واقع در شمال بخش صحنه و محدود است از شمال به بخش قروه از شهرستان سنندج، از شرق به بخش اسدآباد، از مغرب بدهستان میان دربند و بیلوار از بخش مرکزی کرمانشاه و از جنوب بدهستان دینور از بخش صحنۀ شهرستان کرمانشاه. محصول عمده غلات، حبوبات، توتون و صادرات بخش غلات، حبوبات، تخم مرغ، کتیرا، کرچک، لبنیات، پشم، پوست، قالیچه، جاجیم، پلاس، دستکش و جوراب است. مرکز آن شهر سنقر و شامل دو دهستان: قلعه کردی دارای 65 آبادی و 16750 تن سکنه و دهستان کلیایی دارای 112 آبادی و 24850 تن سکنه و مرکز بخش قصبۀ سنقر است. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سنقره
تصویر سنقره
ترکی ک کلاغ سبز کاسه شکنک (گویش شیرازی) از پرند گان
فرهنگ لغت هوشیار
ترکی باز از مرغان شکاری ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری یکی از گونه های باز است که بومی مناطق سردسیر است. پرنده ایست بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش در شکاف سنگها و صخره های مرتفع و غیر قابل عبور تهیه میکنند. ماده حیوان 3 تا 4 تخم میگذارد. نر و ماده متناوبا روی تخمها می خوابند جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قویتر است و در شکار بسیار تیز پر و چابک است شنقار، خط اتحادی که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد میسازد. یا نوت سنقر شده. نوتی که قوت خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
((سُ قُ))
یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است. شنقار
فرهنگ فارسی معین
باز، مرغ شکاری، سنگ آسیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد