جدول جو
جدول جو

معنی سنع - جستجوی لغت در جدول جو

سنع
(سَ نَ)
خوبی و جمال. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سنع
(سِ)
خوردگاه دست یا بریدگی که میان پیوند دست و ذراع است یا استخوان کف دست که با انگشتان و خوردگاه دست اتصال دارد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
سنع
خوبرویی زیبایی
تصویری از سنع
تصویر سنع
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنا
تصویر سنا
(دخترانه و پسرانه)
روشنایی
فرهنگ نامهای ایرانی
(سِنْ نَ عَ)
مضطرب خلقت. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(اَ نَ)
درازبالا. بلند.
لغت نامه دهخدا
(سُ عُ بَ)
راسو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، گوشت پارۀ برآمده در وسط لب بالائین. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ بَ / بُ / سُ نَ بَ)
گیاهی است بدبو. (منتهی الارب). نباتی بدبو است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دختر ختنه ناکرده. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکع
تصویر سکع
گمگشتگی سرگردانی سرگردان، گل نگونسار گل آویز
فرهنگ لغت هوشیار
جامه، چرغ، گاو دشتی، سیاه که به سرخی زند، بال زدن، سیلی زدن، رنگ گردانیدن، جامه رنگ شده پژمرده گونگی رنگ پرید گی در زنان دانه کبست (کبست حنظل)، جمع سفعه، پایه های دیگدان
فرهنگ لغت هوشیار
ترک پای، شکاف کوه شکستن سر را، شکافتن راه را، سوزاندن پوست را پیسی از بیماری ها، نشان سوختگی بر پوست، روفاندار (درخت اراک) مانند همتای
فرهنگ لغت هوشیار
سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنخ
تصویر سنخ
بنیاد، اصل، بیخ
فرهنگ لغت هوشیار
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
فرهنگ لغت هوشیار
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنت
تصویر سنت
راه وروش، طریقه و قانون، آیین، رسم
فرهنگ لغت هوشیار
زدن با دست، رو با رو سخن گفتن، روی خوراک را خوردن، رنگ پرید گی از ترس، بانگ کردن خروس جای بخش، خانه
فرهنگ لغت هوشیار
روشنائی، فروغ، بلندی، روشنایی در فارسی روشنایی فروغ، بلندی رفعت، چوبی باشد که بدان مسواک کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سعن
تصویر سعن
مشک بزرگ، پیه چربی، می ناب دول چرمینه، سایبان بام سایه پوش بام
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خنع
تصویر خنع
فجور کردن و متهم گردیدن فروتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرع
تصویر سرع
نویه (شاخه نو رسته) شتابان
فرهنگ لغت هوشیار
دست برهم زد گی، دمیدن پگاه، آوای زدن، آشکارشدن: گرد یا شید (نور) یا بوی
فرهنگ لغت هوشیار
برخورد، گلو بریدن، گستردن، بد بخت کردن بیچاره گرداندن، زدن چیزی را به چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سجع
تصویر سجع
بانگ کردن کبوتر، قصد کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبع
تصویر سبع
جزئی از هفت، یک هفتم از چیزی حیوان درنده، دد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از دنع
تصویر دنع
ناکس بی سود، آزمند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از منع
تصویر منع
بازداری
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سبع
تصویر سبع
دد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، گوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنت
تصویر سنت
ایستار، آیین
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سند
تصویر سند
دستک
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنه
تصویر سنه
سال
فرهنگ واژه فارسی سره