- سنط
- پیوند، جمع سناط، کوسگان
معنی سنط - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
دراز بلند دراز بالا
پارسی تازی گشته سنتور در فرهنگ عربی به فارسی لاروس این واژه را یونانی دانسته که درست نیست سنتور یکی از ساز های باستانی ایرانی است
پارسی تازی گشته سنتور در فرهنگ عربی به فارسی لاروس این واژه را یونانی دانسته که درست نیست سنتور یکی از ساز های باستانی ایرانی است
پتک چکش آهنگران
دستک
ایستار، آیین
بنیم
پل، محل عبور از آب یا جائی که گود باشد
فرزند زاده، پسر پسر، فرزند فرزند
راس (سفر) دور، زمین پرت
دوری، پایه پایه رز گلو بریدن به شتاب، گلو گرفتن از خوراک، آمیختن می را با آب
چشم گرفتن، نا خشنودی، ضد رضا
او باریدن (بلعیدن) او بارنده، شتابان، دلیر
غلط و خطا، سهو در حساب و نوشتن کشته، افتاده، بی فایده
چکاندن در بینی
پارسی تازی گشته سبد، پوست ماهی، جامه دان سبد زنبیل، جمع اسفاط
درشت، زبان دراز
چیزی که به ان اعتماد کنند، نوشته ای که وام یا طلب کسی را معین کند یا مطلبی را ثابت نماید
بنیاد، اصل، بیخ
میانه راه سربسته گویی، رای کسی را زدن، بدی رساندن، در گناه انداختن، آشکارکردن رای
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
راه وروش، طریقه و قانون، آیین، رسم
سنت: روزگار پاره ای از روزگار اسپ تیز رو نوند در ترکیب به معنی سنبنده (سوراخ کننده) آید: آهن سنب، سم چارپایان، خانه زیر زمینی جهت درویشان سمج، آغل گوسفندان سمج
کوسه کوسج، تنک ریش
روشنائی، فروغ، بلندی، روشنایی در فارسی روشنایی فروغ، بلندی رفعت، چوبی باشد که بدان مسواک کنند
جامه پشمین
تاژک، تازیانه، مانداب، بارورو راه باریک بر باره یا باروی شهر، بهره، سختی، شاخه تره، مایه آمیزه آمیزه آب درهم آمیزی درآمیختن، تازیانه زدن تا خون و تازیانه درآمیزند تازیانه، جمع اسواط
حجر و جسمی صلب و سخت که از زمین استخراج میکنند وماده که کوههای صلب را تشکیل میدهد
راه های روشن
پر خورده
گروه مردم، گندم دیوانه، نیامدار هر گیاهی که در نیام باشد چون کاسمر (باقلا)، شاخ بی برگ، کنگر از گیاهان گیاهی است خاردار از راسته دو لپه ییهای جدا گلبرگ که در نواحی بحرالرومی به فراوانی میروید. برگهایش شبیه کنگر و دارای بریدگیهای زیاد است علف کنگر اقنیتون کنگراوتی
خوبرویی زیبایی