جدول جو
جدول جو

معنی سنرد - جستجوی لغت در جدول جو

سنرد
دهی است جزء دهستان قشلاق بزرگ بخش گرمسار شهرستان دماوند. دارای 600 تن سکنه است. آب آن از حبله رود. محصول آنجا غلات، پنبه، بنشن، لبنیات و شغل اهالی آنجا زراعت و گله داری، قالیچه، گلیم، جاجیم و پلاس بافی است. دبستان دارد و ساکنین آن از طایفۀ اصانلو هستند و عده ای از آنها در تابستان به ییلاق فیروزکوه میروند. مزرعۀ بیگلربگی که در انتهای رود خانه حبله رود واقع است جزو این ده بوده، نیزار طولانی در کنار و کف رودخانه دارد که نی آن بوسیلۀ زارعین ده جمعآوری شده و مصرف صادراتی دارد. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سرند
تصویر سرند
حلقه و ریسمانی که زیر خاک کنند و به وسیلۀ آن انسان یا حیوانی را به دام بیندازند
فنیّ که یکی پای خود را به پای دیگری بند کند و او را به زمین بزند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سرند
تصویر سرند
نوعی غربال سیمی که برای بیختن خاک و شن به کار می رود
سرند کردن: بیختن خاک و شن یا چیز دیگر با سرند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سندر
تصویر سندر
سندروس، توس، درختی بزرگ و جنگلی از خانوادۀ پیاله داران، با برگ های دندانه دار و نوک تیز که دم کردۀ برگ و پوست آن برای تصفیۀ خون، تقویت معده و کاهش تب مفید است، تیس، غوش، غوشه، غان
فرهنگ فارسی عمید
در علم عروض از عیوب قافیه و آن اختلاف ردف است خواه اصلی باشد یا زائد مانند زندگانی و نشینی، قدر و صبر. شاعران عرب اجتماع واو و یا را در ردف اصلی جایز می دانند و مثلاً عمود و شهود را با عمید و شهید قافیه می کنند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجد
تصویر سنجد
درختی کوتاه و خاردار با برگ های شبیه برگ بید، گل های خوشه ای سفید و خوشبو، میوه ای کوچک با پوست سرخ رنگ و مغز سفید و آردمانند شیرین که یک هستۀ دراز سخت دارد، چوب دانه، پستانک، پستنک
سنجد تلخ: در علم زیست شناسی درختی با گل های بنفش معطر و میوۀ بیضی شکل و آب دار و سمی که در نواحی شمال ایران و اطراف تهران می روید. پوست و ریشه و برگ و میوۀ خشک آن در طب به عنوان مسهل و ضد کرم به کار می رود، شل سنجد، زیتون تلخ، شیطان زیتون، آزاددرخت، آزادرخت
سنجد گرگان: در علم زیست شناسی عناب
فرهنگ فارسی عمید
(تَ)
پشت باز نهادن بسوی چیزی و پشت دادن بچیزی. (منتهی الارب) (آنندراج). پشت بچیزی واگذاشتن. (تاج المصادر بیهقی) ، برآمدن بر کوه. (منتهی الارب) (آنندراج). به کوه برشدن. (المصادر زوزنی) ، به پنجاه رسیدن. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ گِ)
دهی است از دهستان شامکان بخش ششتمد. شهرستان سبزوار. دارای 287 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. دارای دفتر ازدواج و طلاق است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
قریه ای است به مرو ازروستای فندین یا فریدین. و از آنجاست ابومسلم صاحب الدعوه. (شرح احوال رودکی چ سعید نفیسی ج 1 ص 288)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
دهی است از دهستان قوش خانه بخش باجگیران شهرستان قوچان. دارای 491 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت، مالداری، جوال بافی و راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سِ جِ)
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پرخار و برگهایش شبیه برگ بید و گلهایش خوشۀ سفید یا زرد و بسیار خوشبو است. میوه اش فندقه و دارای میان بر خوراکی و آردی نسبتاً شیرین است. درخت سنجد در ایران خودرو است و چون میوه اش مطبوع است و در اکثر باغها آنرا کشت میدهند میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتاً درشت و مأکول از آن حاصل میکنند. درون میوۀ سنجد هستۀ درازی شبیه هسته خرما موجود است، بل، ضرع الکلبه زقوم، بستانک، غبیده، بادام نقد، چوب دانه، سرین چک. (فرهنگ فارسی معین). میوه ای است شبیه به عناب. (فرهنگ رشیدی). غبیراء. (السامی) (بحر الجواهر) (تحفۀ حکیم مؤمن) :
چو شب کرد بر آفتاب انجمن
کدوی می و سنجد آورد زن.
فردوسی.
فضل طبر خون نیافت سنجد هرگز
گرچه بدیدن چون سنجد است طبرخون.
ناصرخسرو.
آبی و امرود و آلچه بتازی زعرور گویند و خرمای قسب و سنجد که غبیرا گویند... طبع را خشک کند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
یک کنجدش نگنجد در سینه گنج ثوران
یک سنجدش نسنجد در دیده ملک بربر.
خاقانی.
میوه بر میوه سیب و سنجد و نار
چو طبر خون دلی طبرزدوار.
نظامی.
اگر مزرعۀ دنیا را با قطاع به سگ داری دهد در چشم مکرمت او آن وزن سنجدی نسنجد. (المضاف الی بدایع الازمان).
- سنجد تلخ، درختی است از تیره سماقیان که دارای گلهای بنفش و معطر میباشد و میوۀ آن دارای پوست سمی است. منشاءاین درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند. ولی امروز اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال آفریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوۀ درخت مذکور را در تداوی بعنوان رفع کرم مصرف مینمایند، بعلاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد. (فرهنگ فارسی معین). این درخت ندرتاً در جنگلهای طالش، ولی در فلاتهای جنوبی البرز فراوان است و در کرج و گچسر آن را کام نامند. کهام. کاآم. زیتون تلخ. درخت زیتون تلخ. شال پستانه. شال زیتون. شال سنجد. آزاد درخت. آزارخت. (گل گلاب). آزاده رخت. زن زلخت. ورجوع به زن زلخت شود. (فرهنگ فارسی معین). قیقب. شوک القصارین.
- سنجد آردک.
- سنجد تلخه، کثات.
- سنجد جیلان، سنجدگیلان. عناب. سنجد گرگانی.
- سنجد خراسانی، عناب.
- سنجد رازی. (شعوری ج 2 ص 100).
- سنجد صحرایی، کام. (فرهنگ فارسی معین).
- سنجد کرجی، بلغت اصفهانی بار درخت نیم است.
- سنجد کلاغی، غبیرا.
- سنجد گرجی، کنار. سدر. (فرهنگ فارسی معین).
- سنجد گرگان، عناب. (از فرهنگ فارسی معین) :
سنجد گرگان بدو نیمه شده
نقطه بسرمه بر یک یک زده.
رودکی.
- سنجد گرگانی، جیلان. غبیرا. چیلان. (صحاح الفرس). پستانک. پستنک.
- سنجد هندی، ثمر مولوسری است. (فهرست مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(سَ دَ / دِ / دُ)
صمغی باشد زرد و شبیه به کاه ربا. (برهان) (آنندراج) :
مشو ایمن اندر سرای فسوس
که گه سندر است و گهی سندروس.
فردوسی.
رجوع به سندروس شود.
، درخت خدنگ. (یادداشت مؤلف). قاین آغاجی (ترکی). توس. رجوع به خدنگ، سندروس و سندره شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
در شعر عرب اختلاف حذو است و اختلاف تأسیس و در شعر پارسی اختلاف ردف است، چنانکه گفته اند:
کنی ناخوش به ما بر زندگانی
اگر از ما دمی دوری گزینی.
(المعجم چ مدرس رضوی ص 284).
یکی از عیوب ملقبۀ قافیه و آن عبارت از اختلاف ردف اصلی باشد چون داد و دید و دود. (برهان) ، مخالفت. (غیاث) (برهان) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
بسیار. (آنندراج) (اوبهی). بسیار. فراوان. وافر. (برهان). رجوع به وسناد شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
پسرخوانده. (آنندراج) (منتهی الارب). دعی. (اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سِ رِ)
ریسمانی باشد که طفلان در ایام عیدها و جشنها از جایی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند. (برهان). رسنی است که در ایام اعیاد دو سر آن را بر شاخ درخت بسته طفلان در آن نشینند و باد خورند و آن را سابور و کازو هم خوانند. (آنندراج) (جهانگیری). در مؤید رسنی که در بازیها از پا آویزند. (رشیدی) ، فنی باشد از جملۀ فنون کشتی گیری و آن چنان است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آن را بعربی شغزبیه خوانند. (برهان). آن است که کشتی گیر پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و به تازی شغزبیه خوانند. (رشیدی) ، لبلاب و آن رستنیی باشد که بر درخت پیچد و به عربی عشقه خوانندو به این معنی با ثانی مفتوح نیز به نظر آمده است. (برهان). عشقه که بر درخت پیچد و خشک کند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، جل وزغ. و آن چیزی باشد سبز که در آبهای ایستاده به هم رسد. (برهان). جامۀ غوک. (رشیدی) (جهانگیری). سبزه روی آب که آن را جامۀ غوک خوانند. (انجمن آرا) (آنندراج) ، ریسمانی باشد که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین بنشیند تا آدمی یا جانوری که پای در آن میان نهد آن شخص بسوی خود کشد و او را بگیرد. (برهان). ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و زیر خاک پنهان سازند و سر دیگرشخصی بگیرد و در کمین نشیند تا جانوری در آن پای نهد بعد از آن بسوی خود کشد و او را بگیرد. (رشیدی)
لغت نامه دهخدا
(سِ رَ)
دهی از دهستان بخش حومه مصعبی شهرستان فردوس. دارای 502 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آن غلات، پنبه، زعفران است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
نام پسر پادشاه کابل بود که در دست تورگ کشته شد. (آنندراج) (انجمن آرا) :
که ناگه جهان بگذرد بر سرند
کشد نیز هرچ از بزرگان سرند.
اسدی.
بد او را یکی پور نامش سرند
که زخمش به پولاد بد چون پرند.
اسدی (از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فکر است در اموری که به هیچکار نیاید. (برهان) (آنندراج). تفکر در مطالب مشکله. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
شهر معروف باستانی، پایتخت کشور لبدیه (لودیا)، در آسیای صغیر (در نیمۀ قرن ششم قبل از میلاد) که نام آن در کتیبۀ داریوش در تخت جمشید ’سیردا’ آمده، در دامنۀ کوه تملوس در کنار رود خانه پاکتول جای داشت و در روزگاران قدیم بعلت جلال و شکوه و ثروت خیره کننده خود شهرۀ آفاق بود، در تاریخ ایران باستان آمده:
کرزوس پسر آلبات آخرین پادشاه لیدی به اندازه ای بر وسعت و آرایش پایتخت خود افزود که آن را یکی از معروف ترین شهرهای دنیای آن روز کرد، چنانکه یونانیان آن را ’سارد زرین’ می نامیدند، این شهر به سبب موقع جغرافیائی خود و قرار داشتن میان بابل و آسور و یونان مرکز علوم و فلسفه نیز گردید،
هردوت گوید: حکمای یونان هریک بامقصودی به سارد میرفتند (چنانکه در قرون بعدبشهر آتن عزیمت میکردند)، از نامداران یونان که مقارن این زمان باپیش از آن به سارد رفته اند نام دوتن یاد شده: یکی سلن قانونگذار نامبردار آتن و دیگری بیاس حکیم یونانی، ثروت و جواهرات و اشیاء نفیس کرزوس و خزانه های او چشم مشاهیر یونانی را خیره میکرد و از این حیث نام او در مغرب زمین ضرب المثل گردید، چنانکه امروز هم در مواردی که مانام قارون را ذکر میکنیم اروپائیان اسم کرزوس را می برند، داستان ورود سلن به سارد معروف است، (ایران باستان ج 1 ص 267 تا 269)، در زمستان سال 546 قبل از میلاد کوروش کبیر بنیادگذار سلسلۀ هخامنشی به لیدیه حمله کرد، کرزوس پادشاه لیدی نخست در محلی بنام پتریوم و بعد در جلگه های طرف شرقی سارد معروف به ’هرموس’ شکست خورد و بشهر سارد عقب نشست و شهر در محاصرۀ سپاهیان ایران افتاد، بنابروایت هرودوت: سارد از همه سوی دیوار استواری داشت مگر در یک نقطه که به کوهی برمیخورد و بواسطۀ شیب بسیار تند کوه در آن قسمت نیازی به ایجاد استحکامات ندیده بودند، در پانزدهمین روز محاصره چندتن از سپاهیان کوروش از همان جای داخل شهر شدند و دروازه های سارد را بروی کوروش گشودند و بدین ترتیب ’ساردزرین’ بتصرف بنیادگذار شاهنشاهی ایران درآمد، (ایران باستان ج 1 ص 267 تا 278 و ص 362 تا375)، با این حادثه که در دنیای آن روز با اهمیت بسیار تلقی گردید لیدیه استقلال خود را از دست داد و یکی از ایالات ایران گردید و سارد تا 212 سال بعد یعنی تا حملۀ اسکندر مقدونی محل حکومت ولات ایرانی لیدیه بود، کوروش بزرگ پادگان نیرومندی در سارد گذاشت و اری تس نامی از طرف او بعنوان نخستین والی ایرانی در سارد تعیین گردید، وی دردورۀ کبوجیه نیز این مقام را داشت، (ایران باستان ج 1 ص 556)، و هنگامی که داریوش، سومین شاهنشاه هخامنشی بسلطنت رسید (521 قبل از میلاد) بفرمان او اری تس را کشتند، (ایران باستان ج 1 ص 559)، داریوش بزرگ در لشکر کشی یونان (492- 490 قبل از میلاد) مدتی سارد را مرکز فرماندهی خود قرار داد و روزهای معینی در حومه آن شهر به داوری می نشست، (ایران باستان ج 1 ص 620 و 621)، و هنگام بازگشت به ایران ارتافرن برادر صلبی خود را والی سارد و اتانس را سردار سپاه آنجا کرد، (ایران باستان ج 1 ص 625)، در آخرین سالهای قرن ششم قبل از میلاد آریستاگر جبار شهر میلت بهمراهی یونانیان ساکن آسیای صغیر و آتنیها یاغی شد و سارد را در محاصره گرفت و چون سپاهی در آن نبودتسخیرش کرد ولی ارگ شهر که ارتافرن خود از آن دفاع میکرد بدست دشمن نیفتاد، یونانیها شهر را گرفتند و چون سارد را از نی ساخته بودند و حتی بامهای خانه های آجری نیز ازنی بود وقتی که یکی از سپاهیان خانه ای راآتش زد تمام شهر آتش گرفت، مردم شهر و پارسیها، چون خود را در میان آتش دیدند بیمناک و هراسان بمیدان شهر که در کنار رودیاک تمل بود پناه بردند، این روداز کوه تمل جاری بود و بقول هرودوت خاک طلا می آورد، سرانجام یونانیها از ایستادگی و نبرد دلاورانۀ ایرانیان بستوه آمدند و شهر را گذاشتند و به کشتیهای خود رفتند (496 قبل از میلاد) این بود ماجرای سوختن سارد و معدوم شدن معبد کی بل (یکی از امکنۀ مقدس لیدیها)، بعدها ایرانیها ببهانۀ این رفتار یونانیها معابد یونانی آتن را آتش زدند، (ایران باستان ج 1 ص 645 تا 648)، کینۀ سوختن سارد و معبد و جنگل مقدس آن در دلهای ایرانیان شعله ور بود، داریوش تصمیم به انتقام جوئی داشت ولی چون مرگ او را امان نداد، در دورۀ خشایارشا با تسخیر آتن و آتش زدن آن انتقام گرفته شد و هرودوت مکرر بدین نکته تصریح دارد، (همان کتاب ص 705 و 804)، خشایارشا هنگام عزیمت به یونان، زمستان سال 480 قبل از میلاد را در سارد گذرانید و لشکرهای خود را در آن شهر گرد آورد و در بهار آن سال روی بیونان آورد، (ایران باستان ج 1 ص 720) (فرهنگ ایران باستان تألیف پورداود ص 270)، و بعد از بازگشت نیزدر همان شهر اقامت گزید و در همانجا عاشق ماسیس تس = مهشت، زن برادر خود گردید، (ایران باستان ج 1 ص 889)،
در دورۀ اردشیر اول درازدست (464- 424 قبل از میلاد) پی سوت نس والی سارد بود، (همان کتاب ص 940)، در دورۀ داریوش دوم، پسرش کوروش کوچک فرمانروائی سارد را داشت، (همان کتاب ص 982)، گزنفن در کتاب اقتصاد خود از سقراط نقل میکند که کوروش کوچک باغ خود رادر سارد به لیزاندر سردار سپاه اسپارت نشان داد و او را به اعجاب انداخت، (همان کتاب ص 1504)، در اوائل دورۀ اردشیر دوم (404- 360 قبل از میلاد) تیسافرن از سرداران وطن پرست ایرانی والی سارد بود که بسال 394 قبل از میلاد تبت رستس به امر شاه او را کشت و بر جای او نشست، (همان کتاب ص 1105)، در این 212 سال که سارد تابع ایران و مستقر ولات هخامنشی بوداهمیت سیاسی و نظامی و تجارتی خاصی داشت و دولت هخامنشی از این مرکز، متصرفات غربی خود را اداره میکرد، بزرگترین شاهراه ایران در آن روزگار، که هرودوت آن را ’راه شاهی’ نامیده و از شهر افس یونانی آغاز میکردید از سارد میگذشت و از راه فریگیه، رود هالیس (قزل ایرماق کنونی) کایادوکیه و کیلیکیه به شوش میرفت، (همان کتاب ص 1489 و 1490)، البته راهی که از سارد به سینوپ (در کنار دریای سیاه) و از نینوا به سارد میرفت قبل از دورۀ هخامنشیها ساخته شده بود، (همان کتاب ص 1941)،
هنگام حملۀ اسکندر (334 قبل از میلاد) میثرن (= مهرن) : والی ایرانی سارد بود که از راه ترس و بددلی وخیانت شهر را تسلیم اسکندر کرد در حالی که می توانست با در دست داشتن ارگی استوار مقاومت کند، و همین ازعلل تزلزل کار داریوش گردید، به دستور اسکندر آمین تاس سردار یونانی ارگ شهر را نیز گشود و اسکندر بشکرانۀ دست یافتن بر ’سارد زرین’ و تصرف گنجهای گرانبهای آن امر کرد در آنجا معبدی برای زوس (خدای بزرگ یونانیها) بسازند و برای این مقصود جائی را که محل کاخ سابق پادشاهان لیدیه بود انتخاب کرد، و پوزانیاس رادژبان ارگ آن کرد و اخذ مالیات را بعهدۀ نی سیاس گذاشت، ایالت لیدیه را که سابقاً باسپهرداد، دلاور نبردگرانیک بود به آرساندر پسر فیلوتاس داد و مهرن را بعلت تسلیم سارد بسیار بنواخت و بعدها وی را بحکومت ارمنستان گماشت، (ایران باستان ج 2 ص 1261 و 1262)، سارد بعد از اسکندر، در قرن سوم قبل از میلاد در تصرف پادشاهان برگام بود، در دورۀ پمپه بسال 69 قبل از میلاد جزو متصرفات روم گردید و آبادتر شد، در زمان تیبر امپراطور روم (14- 37 میلادی) بزلزله ویران شد ولی باز آبادی از سرگرفت، بسال 804 ه، در حملۀ امیر تیمور گورکانی این شهر تاریخی کاملاً ویران گردید و دیگر آبادانی بخود ندید، امروز بقایای آثار تاریخی در محل این شهر دیده میشود و یک هیأت باستان شناسی امریکائی (1909- 1911 میلادی) تحقیقات و اکتشافاتی در آن کرده اند، در قاموس الاعلام ترکی آمده: امروز در کنار ویرانه های سارد قدیم در ولایت آیدین، در سنجاق صاروخان در قضای صالحلی و در یک هزارگزی غرب صالحلی، در کنار راه آهن قصبه به آلاشهر قصبۀ کوچکی به این نام برجای است، (از قاموس الاعلام ترکی)، رجوع به ساردیس شود
لغت نامه دهخدا
(سُ دَ)
خوش صورت صاحب جمال. (جهانگیری)
لغت نامه دهخدا
(سِ دِ)
قریه ای است در ده فرسنگی جنوب ده بارز. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(رِ)
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده. (شرح قاموس) (اقرب الموارد) ، خراز. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ)
غربال که بدان جو و امثال آن بیزند. غربال سیمی درشت چشمه برای بیختن خاک و غله. (یادداشت مؤلف). نوعی از غربیل که چشمه های آن گشاده بود و بیشتر با وی خاک بیزند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سارد
تصویر سارد
سوراخ کننده، سخن نیکو و سریع گوینده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنود
تصویر سنود
پشت باز نهادن، برآمدن برکوه، نزدیک پنجاه رسیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنید
تصویر سنید
پسر خوانده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سندر
تصویر سندر
صاحب جمال و خوش صورت
فرهنگ لغت هوشیار
ناسازی دشمنی خوک شنگی (شنگ خرطوم) آنندراج سناد را با کرگدن برابر دانسته که درست نیست، ماده شتر تنومند پساچند آک در پساوند چون زمین و زمان دود و دید اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تاسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردیف است چنانکه گفته اند: کنی ناخوش بما بر زندگانی اگر از مادمی دوری گزینی. ردف قافیه اول الف است و ردف قافیه دوم یاء
فرهنگ لغت هوشیار
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پر خار و برگهاش شبیه برگ بید و گلهایش خوشه یی سفید یا زرد و بسیار خوشبوست. میوه اش فندقه و دارای میانبر خوراکی و آردی نسبتا شیرین است. درخت سنجد در ایران خودروست و چون میوه اش مطبوع است در اکثر باغها آنرا کشت میدهند و میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتا درشت ماکول از آن حاصل میکنند. درون میوه سنجد هسته درازی شبیه هسته خرما موجود است بل ضرع الکلبه زقوم پستانک غبیده بادام نقد چوب دانه سرین کوچک. یا سنجد تلخ. درختی است از تیره سماقیان که داری گلهای بنفش و معطر میباشد و میوه آن دارای پوست سمی است. منشا این درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند ولی امروز در اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال افریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوه درخت مذکور را در تداوی به عنوان دفع کرم مصرف مینماید. به علاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد زیتون تلخ درخت زیتون تلخ شال پستانه شال زیتون شال سمجد آزاد درخت آزادرخت آزاده درخت زن زلخت قیقب. یا سنجد صحرایی. کام. یا سنجد گرجی. کنار. یا سنجد گرگان. عناب
فرهنگ لغت هوشیار
غربالی سیمی دارای سوراخهای نسبته بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را میبیزند. طنابی که به چوب یا درختی آویزند و بر آن نشسته در هوا آیند و روند تاب ارجوحه، ریسمانی که یک سر آنرا حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین مینشینند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند به سوی خود کشند و او را بگیرند، فنی است از جمله فنون کشتی گیری پای خود را به پای دیگری بند کند و او را بیندازد و آنرا به عربی شغزبیه نامند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سرند
تصویر سرند
تاب، ارجوحه، ریسمانی که یک سر آن را حلقه کنند و در زیر خاک پنهان سازند و سر دیگر را شخصی گرفته در کمین می نشیند تا آدمی یا جانوری را که پای در آن میان نهند، به سوی خود کشد و او را بگیرد، فنی است از جمله فنون کشتی گیری و آن چن
فرهنگ فارسی معین
((سَ رَ))
غربالی سیمی دارای سوراخ های نسبتاً بزرگ که با آن غلات را پاک کنند، نوعی غربال که بدان خاک و شن را می بیزند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجد
تصویر سنجد
((سِ جِ))
درختی است کوتاه و پر خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است. بل، ضرع الکلیه، زقوم، پستانک، غبیده نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سناد
تصویر سناد
((س))
اختلاف داشتن، اختلاف، در شعر عربی اختلاف حذو و اختلاف تأسیس است و در شعر پارسی اختلاف ردف است
فرهنگ فارسی معین