جدول جو
جدول جو

معنی سنج - جستجوی لغت در جدول جو

سنج
پسوند متصل به واژه به معنای سنجنده مثلاً سخن سنج، نکته سنج، زلزله سنج، گرما سنج
تصویری از سنج
تصویر سنج
فرهنگ فارسی عمید
سنج
از آلات موسیقی و آن دو صفحۀ برنجی مدور و محدب است که با دست بر هم کوبیده می شود. در ارکسترهای سمفونیک یکی از سازهای کوبی اصلی است و به طریقه های مختلف نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
سنج
(سِ نَ)
نمک. (الفاظ الادویه)
لغت نامه دهخدا
سنج
(سِ/ سَ)
جلاجل دف و دائره را گویند. (آنندراج) (برهان). یکی از آلات موسیقی است مخفف سرنج و آن چیزی باشد به بسیاری از جلاجل دائره بزرگتر و در میان قبه ای دارد، بندی بر آن قبه نصب کنند و در جشنها و بازیگاهها با نقاره و دهل نوازند به این معنی بفتح اول نیز آمده است. (برهان). دو طبق کوچک از روئین که با هم زنند و این مفرس و مبدل جهنج است که لفظ هندی باشد و آنرا جهانج گویند. (غیاث). صنج معرب آن است. (فرهنگ رشیدی). دوپارۀ مس که بهم زنند. چنگ:
بفرمود تا سنج و هندی درای
بمیدان درآرند با کرنای.
فردوسی.
و از آنجایگه بانگ سنج و درای
خروش آمد و نالۀ کرنای.
فردوسی.
سنج و دف میراث پدر باز رها کرد
ناگه بخط و خامه و دفتر هوس افتاد.
سیف اسفرنگ.
، رنگی که مصوران و نقاشان کار فرمایند. (برهان). سفیدآب که سرنج است. (آنندراج) :
زبانش بدیدند همرنگ سنج
بدانسان که از پیش خوردی کرنج.
فردوسی.
رجوع به صنج شود
لغت نامه دهخدا
سنج
سنگی سخت سیاه است و براق و زودشکن در هند باشد. (نزهه القلوب)
لغت نامه دهخدا
سنج
دهی است جزء دهستان برغان بخش کرج شهرستان تهران. دارای 424 تن سکنه. آب آن از بین رود محلی و چشمه سار تأمین میشود. محصول آنجا غلات، لبنیات و باغات. شغل اهالی زراعت، چادرشب وکرباس بافی است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
سنج
(سُ)
کفل و سرین مردم و حیوانات. (برهان). سرین مردم. (فرهنگ رشیدی) (ادات الفضلاء)
لغت نامه دهخدا
سنج
دو تخته فلزی محدب ودایره مانند که با دست بر هم میزنند وزن کردن و وزن باین معنی مبدل سنگ است
فرهنگ لغت هوشیار
سنج
((سَ))
وزن، کیل
تصویری از سنج
تصویر سنج
فرهنگ فارسی معین
سنج
((س یا سَ))
یکی از آلات موسیقی و آن دو صفحه مدور فلزی است که با دست به هم کوفته می شود
فرهنگ فارسی معین
سنج
سنجه، کیل، وزن، وزنه
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنجر
تصویر سنجر
(پسرانه)
شاهزاده، نام یکی از پادشاهان سلجوقی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
(پسرانه)
نام یکی از دلاوران مازندرانی در سپاه مازندران در زمان کیکاووس پادشاه کیانی، مرکب از سنج (ریشه سنجیدن) + ه (وسیله سنجش)
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
سنگی که با آن چیزی را وزن کنند، سنگ ترازو
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجد
تصویر سنجد
درختی کوتاه و خاردار با برگ های شبیه برگ بید، گل های خوشه ای سفید و خوشبو، میوه ای کوچک با پوست سرخ رنگ و مغز سفید و آردمانند شیرین که یک هستۀ دراز سخت دارد، چوب دانه، پستانک، پستنک
سنجد تلخ: در علم زیست شناسی درختی با گل های بنفش معطر و میوۀ بیضی شکل و آب دار و سمی که در نواحی شمال ایران و اطراف تهران می روید. پوست و ریشه و برگ و میوۀ خشک آن در طب به عنوان مسهل و ضد کرم به کار می رود، شل سنجد، زیتون تلخ، شیطان زیتون، آزاددرخت، آزادرخت
سنجد گرگان: در علم زیست شناسی عناب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجق
تصویر سنجق
علم، پرچم، بیرق، لوا، برای مثال وآن سنجق صدهزار نصرت / بر موکب نوبهار آمد (مولوی۱ - ۲۸۳)
در تقسیمات سابق مملکت عثمانی قسمتی از یک ولایت یا ایالت، برای مثال چو بر براق سعادت کنون سوار شدم / به سوی سنجق سلطان کامیار روم (مولوی۲ - ۵۹۸)
امیر، حاکم، سنجاق سر، برای مثال ای پرچم از برای چه سر باز کرده ای؟ / و ای سنجق از برای که گیسو بریده ای؟ (سلمان ساوجی - ۵۱۱)
سنجاق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
مقایسه، اندازه گیری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرندۀ شکاری، مرد صاحب حال و وجد
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
منسوب است به سنج که قریه ای است در هفت فرسخی مرو. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ جَ / جِ)
مرکّب از: سنج، سنجیدن + ه، پسوند نسبت و آلت، (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، سنجه. سنگی را گویند که چیزها بدان وزن کنند. (برهان)، سنگی که بر آن چیزها را در ترازو وزن کنند. (غیاث)، سنگ ترازو. (دهار)، سنگی که بدان وزن کنند چون درم و مثقال و بتازی صنجه گویند. (فرهنگ رشیدی) ، پله. کفه. کپه (درترازو)، (یادداشت مؤلف)، میزان. (المعرب جوالیقی ص 215) ، ماشینی است برای عدل بندی. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
دهی است از دهستان برادوست بخش صوفای شهرستان ارومیه که دارای 123 تن سکنه است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 4)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
حسین بن شعیب بن محمد سنجی در زمان خود یکی از فقهای مرو و شافعی مذهب بود. نسبت وی به سنج که از قرای مرو است میباشد. او راست: شرح فروع ابن حداد، شرح تلخیص ابن القاص و کتاب المجموع که غزالی در الوسیط از آن نقل کرده است. وفات وی بسال 432 هجری قمری است. (از اعلام زرکلی ج 1 ص 249)
لغت نامه دهخدا
(سُ جَ)
سیاهی سپیدی آمیخته. ج، سنج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
درختی است از تیره سنجدها که نزدیک به تیره زیتونیان میباشد. درختی است کوتاه و پر خار و برگهاش شبیه برگ بید و گلهایش خوشه یی سفید یا زرد و بسیار خوشبوست. میوه اش فندقه و دارای میانبر خوراکی و آردی نسبتا شیرین است. درخت سنجد در ایران خودروست و چون میوه اش مطبوع است در اکثر باغها آنرا کشت میدهند و میوه های با پوست قرمز یا زرد نسبتا درشت ماکول از آن حاصل میکنند. درون میوه سنجد هسته درازی شبیه هسته خرما موجود است بل ضرع الکلبه زقوم پستانک غبیده بادام نقد چوب دانه سرین کوچک. یا سنجد تلخ. درختی است از تیره سماقیان که داری گلهای بنفش و معطر میباشد و میوه آن دارای پوست سمی است. منشا این درخت را نواحی شرقی هندوستان و ایران ذکر کرده اند ولی امروز در اکثر نقاط آسیا و جنوب اروپا و شمال افریقا فراوان میروید. میوه اش شفت و آبدار است. پوست ریشه و برگ و میوه درخت مذکور را در تداوی به عنوان دفع کرم مصرف مینماید. به علاوه دارای خاصیت مسهلی نیز میباشد زیتون تلخ درخت زیتون تلخ شال پستانه شال زیتون شال سمجد آزاد درخت آزادرخت آزاده درخت زن زلخت قیقب. یا سنجد صحرایی. کام. یا سنجد گرجی. کنار. یا سنجد گرگان. عناب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
پرنده شکاری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجق
تصویر سنجق
نشان، فوج، علم
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سنجه (وزنه) سنگه سیاه و سپید سنگی که چیزها رابدان وزن کنند وزنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
آزمودن و قیاس کردن، مقایسه، وزن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
((سَ جَ یا جِ))
سنگی برای وزن کردن اشیاء
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجق
تصویر سنجق
((سَ جُ))
سنجاق، سیخکی فلزی مانند سوزن که در ته آن دگمه کوچکی تعبیه شده برای وصل دو شیئی مثل پارچه به هم
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
((سَ جِ))
عمل سنجیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجر
تصویر سنجر
((سَ جَ))
پرنده ای است شکاری
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجد
تصویر سنجد
((سِ جِ))
درختی است کوتاه و پر خار، برگ هایش شبیه برگ بید و گل هایش خوشه ای سفید یا زرد، میوه اش کمی بزرگتر از فندق با پوسته قرمز رنگ و نازک و آردش نسبتاً شیرین است. بل، ضرع الکلیه، زقوم، پستانک، غبیده نیز نامیده می شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنجش
تصویر سنجش
قیاس، مقایسه
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سنجه
تصویر سنجه
معیار، مقیاس
فرهنگ واژه فارسی سره