جدول جو
جدول جو

معنی سمیلی - جستجوی لغت در جدول جو

سمیلی
چشم چرانی، هیزی
فرهنگ گویش مازندرانی

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای با کف دست و انگشتان به صورت کسی، چک، توگوشی، کشیده، لت، تپانچه، کاز، سرچنگ، صفعه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سبیلی
تصویر سبیلی
اسبله، نوعی ماهی خوراکی بزرگ بی فلس با شاخک هایی شبیه سبیل در اطراف دهان که معمولاً در دریای خزر یافت می شود
فرهنگ فارسی عمید
(مَ)
منسوب به مسیل. رجوع به مسیل شود.
- دیر مسیلی، دیر بر گذرگاه سیل. کنایه است از دنیای فانی:
به حرمت شو، کز این دیر مسیلی
شود عیسی به حرمت، خر به سیلی.
نظامی (خسرو و شیرین ص 427)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
آنکه در میل و اراده و خواهش و آرزوی خود آزاد باشد. (ناظم الاطباء) ، دمدمی مزاج در تداول عامه. که بر اراده ای ثابت و استوار نباشد. که از نظامات ونسقها دقیقاً پیروی نکند و هرگاه که خواهد به کاری پردازد که متابع میل و خواست خود باشد یا کار کند نه بر اساس ضابطه یا ارادۀ دیگری. رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
گربه را گویند که عربان سنور خوانند، (آنندراج) (برهان)، گربه، (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
پیشوند حاکی از یکهزارم واحد اصلی، (از دایره المعارف کیه)، پیشوند دلالت کننده بر یکهزارم واحد غالب مقیاسات، میلیمتر (یکهزارم متر)، میلی لیتر (یکهزارم لیتر)، میلی گرم (یکهزارم گرم)، میلی گراد (یکهزارم گراد)، میلی میکرون (یکهزارم میکرون)
لغت نامه دهخدا
منسوب به میل (واحد اندازه گیری مسافت) : مادر هشت میلی جزیره بودیم، رجوع به میل شود
لغت نامه دهخدا
آن است که انگشتان دست را راست کنند و بهم بچسبانند و تیغوار بر گردن مجرمان، گناهکاران و بی ادبان زنند و اینکه طپانچه را سیلی میگویند غلط است، (برهان) (از فرهنگ رشیدی) (از جهانگیری)، ضرب دستی که بر گردن زنند و آن چنان باشد که چهار انگشت دست راست کنند و نرمۀ دست را تیغوار بر گردن مجرمان زنند، (غیاث اللغات) (یادداشت بخط مؤلف) :
گردن ز در هزار سیلی
لفچت ز در هزار زپگر،
منجیک،
رویت ز در خنده و سبلت ز در تیز
گردن ز در سیلی و پهلو ز در لت،
لبیبی،
گردن سطبر کردی از سیم و این و آن
با سیلی مصادره گردن سطبر به،
سوزنی،
تا شد از سنگ و صقعه و سیلی
گردن سبزخوارگان نیلی،
سعدی،
، سیلی مطلق ضربت است خواه بر گردن واقع شود خواه بر روی و جز آن، (آنندراج) : ولف ’سیلی’ را در شاهنامه به معنی ضربت با کف دست باز گرفته، (حاشیۀ برهان قاطع چ معین)، چک، کاج، کاچ، کشیده، لطمه:
همه مهتران زو برآشوفتند
به سیلی و مشتش همی کوفتند
همه خورد سیلی و نگشاد لب
از آن نیمۀ روز تا نیمه شب،
فردوسی،
خورد سیلی زند بسیار طنبور
دهد تیز او بتازی همچو تندور،
طیان،
تمتعی که من از فضل در جهان بردم
همان جفای پدر بود و سیلی استاد،
ظهیرالدین فاریابی،
بر سرش زد سیلی و گفت ای مهین
خصیۀ مرد نمازی باشد این،
مولوی،
سفله چو جاه آمد و سیم و زرش
سیلی خواهد بضرورت سرش،
سعدی،
چند سال از برای کارو هنر
خورده سیلی ز اوستاد و پدر،
اوحدی،
- امثال:
با سیلی روی (صورت) خود را سرخ داشتن، در باطن در نهایت فقیر بودن و تنها ظاهر غنی گونه داشتن،
سیلی نقد به از حلوای نسیه:
سیلی نقد از عطای نسیه به،
نک قفا پیشت کشیدم نقد ده،
مولوی،
، نام ورزشی است کشتی گیران را که پنجه را واکرده بر بازو، ران، سینه و زانو زنند، (غیاث اللغات از چراغ هدایت)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ)
میلی تبریزی یا میلی ترک. نامش میرزاقلی و از اتراک است و در مشهد مقدس رضوی نشو و نما یافته و صاحب خلق مستحسن بوده و خالی از فضیلت نبوده است. طبعی شکفته داشته است و شعر زیر از اوست:
به سینه تیری از آن غمزه خورده ام کاری
که بر نیایدم از دل مگر به دشواری
ز بسکه غمزۀ تو خوارو زار میکشدم
به عجز می طلبم هر دم از اجل یاری
اجل که پیشۀ او بی گنه کشی است کند
به پشت گرمی آن غمزه این ستمکاری.
(از آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 22).
از طایفۀ تکلو است خدمتگارزادۀ سلطان محمد خدابنده پادشاه بود. در ملازمت مرحوم سلطان ابراهیم میرزا تربیت یافت و شاعر مسلم گردید. ابیات زیادی از وی مشهور شد و در آخر عمر به هندوستان رفت و در آنجا وفات یافت. (از مجمعالخواص ص 105). و رجوع به میلی ترک در مجمعالفصحاء (ج 2 ص 39). و میلی تبریزی در تحفۀ سامی (ص 144) شود
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
دهی است از دهستان شادلی بخش مرکزی شهرستان شوشتر. دارای 100 تن سکنه است. آب آن از کارون. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت. راه آن در تابستان اتومبیل رو است و ساکنین از طایفۀ بختیاری میباشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(رُ مَ)
ابوالقاسم مکی بن عبدالسلام المقدسی الرمیلی. منسوب است به رمیلۀ بیت المقدس. وی به شام و عراق و بصره سفر کرد و احادیث فراوان از شیوخ مشهور شنید و در بغداد از اصحاب مخلص و عیسی وزیر حدیث شنید و به بیت المقدس بازگشت و در آنجا روزگار می گذاشت تا در روزورود فرنگیان بدانجا شهید شد. (از انساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ می ها)
دروغ باطل. سمیهاء. مثله و عفان. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(زُ مَ)
بطنی است از قبیلۀ تجیب. از آن بطن است مسلمه زمیلی بن فخرمه تجیبی محدث. (منتهی الارب). رجوع به الانساب سمعانی شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
نسبتی است مر سبیله را و آن بطنی است از قضاعه. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب ص 531)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
به سبیل. برایگان. مفت. مجانی:
ز بس کو داد سیم و زر سبیلی
نماند اندر جهان نام بخیلی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
انگشتان دست را راست کرده به هم چسبانده تیغ وار بر گردن مجرمان فرود آوردن، ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند تپانچه کشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیهی
تصویر سمیهی
سخنان یاوه دروغ بیهوده (باطل)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از میلی
تصویر میلی
گربه سنور. منسوب به میل: (مادر هشت میلی جزیره بودیم)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیل
تصویر سمیل
فرسوده، جامه کهنه، ته آب در تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیلی
تصویر سیلی
ضربه ای که به وسیله کف دست به چهره کسی زنند، تپانچه
با سیلی صورت خود را سرخ نگه داشتن: کنایه از در عین تنگدستی آبروداری کردن، به ظاهر خود را بی نیاز جلوه دادن
فرهنگ فارسی معین
تپانچه، توگوشی، چک، کشیده
متضاد: لگد
فرهنگ واژه مترادف متضاد
به سراغ زن یا دختر دیگری رفتن، هیزی
فرهنگ گویش مازندرانی
داوطلبانه، از سر رغبت
فرهنگ گویش مازندرانی