معنی سبیلی - فرهنگ فارسی عمید
معنی سبیلی
- سبیلی
- اسبله، نوعی ماهی خوراکی بزرگ بی فلس با شاخک هایی شبیه سبیل در اطراف دهان که معمولاً در دریای خزر یافت می شود
تصویر سبیلی
فرهنگ فارسی عمید
واژههای مرتبط با سبیلی
سبیلی
- سبیلی
- به سبیل. برایگان. مفت. مجانی:
ز بس کو داد سیم و زر سبیلی
نماند اندر جهان نام بخیلی.
(ویس و رامین)
لغت نامه دهخدا
سبیلی
- سبیلی
- نسبتی است مر سبیله را و آن بطنی است از قضاعه. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب ص 531)
لغت نامه دهخدا
ابیلی
- ابیلی
- اَبیل. سر زاهدان نصاری:
و ما ابیلی ّ علی هیکل
بناه و صلَّب فیه و صارا.
(از جوالیقی) ، فصیح تر. افصح: هو ابین من فلان
لغت نامه دهخدا
سبیله
- سبیله
- جایگاهی است در ارض بنی تمیم بنی حمان را. (معجم البلدان) :
قبح الاله و لااقبح غیرهم
اهل السبیله من بنی حِمّانا.
(از معجم البلدان)
لغت نامه دهخدا