جذاب. جالب توجه. (فرهنگ فارسی معین) ، دستگاه مرکزی عصبی نباتی (خودکار) که تحت ارادۀ شخص نیست. مرکز این دستگاه عبارت از 23 زوج عقدۀ عصبی است که در طرفین ستون بشکل زنجیری از بالا بپائین کشیده شده. این عقده ها شبیه بدانۀ تسبیح میباشند. دستگاه سمپاتیک از طرفی بوسیلۀ شاخه های ارتباطی با سلسلۀ اعصاب ارادی مربوط است و از طرف دیگر رشته رشته شده و بشکل شبکه ای اطراف عروق و احشاء را فرامیگیرد و شبکه هایی قبل از تقسیم در اعضاء تشکیل میدهد که بین این شبکه ها عقده های محیطی وجود دارند. (فرهنگ فارسی معین)
جذاب. جالب توجه. (فرهنگ فارسی معین) ، دستگاه مرکزی عصبی نباتی (خودکار) که تحت ارادۀ شخص نیست. مرکز این دستگاه عبارت از 23 زوج عقدۀ عصبی است که در طرفین ستون بشکل زنجیری از بالا بپائین کشیده شده. این عقده ها شبیه بدانۀ تسبیح میباشند. دستگاه سمپاتیک از طرفی بوسیلۀ شاخه های ارتباطی با سلسلۀ اعصاب ارادی مربوط است و از طرف دیگر رشته رشته شده و بشکل شبکه ای اطراف عروق و احشاء را فرامیگیرد و شبکه هایی قبل از تقسیم در اعضاء تشکیل میدهد که بین این شبکه ها عقده های محیطی وجود دارند. (فرهنگ فارسی معین)
پیوستگی، محبت آمیز جذاب جالب توجه، دستگاه مرکزی عصبی نباتی (خود کار) که تحت اراده شخص نیست. مرکز این دستگاه عبارت از 23 زوج عقده عصبی است که در طرفین ستون فقرات به شکل زنجیری از بالا به پایین کشیده شده. این عقده ها شبیه به دانه تسبیح میباشد. دستگاه سمپاتیک از طرفی به وسیله شاخه های ارتباطی با سلسله اعصاب ارادی مربوط است و از طرفی دیگر رشته رشته شده و به شکل شبکه ای اطراف عروق و احشا را فرا میگیرد شبکه هایی قبل از تقسیم در اعضا تشکیل میدهد که بین این شبکه ها عقده هایمحیطی وجود دارند
پیوستگی، محبت آمیز جذاب جالب توجه، دستگاه مرکزی عصبی نباتی (خود کار) که تحت اراده شخص نیست. مرکز این دستگاه عبارت از 23 زوج عقده عصبی است که در طرفین ستون فقرات به شکل زنجیری از بالا به پایین کشیده شده. این عقده ها شبیه به دانه تسبیح میباشد. دستگاه سمپاتیک از طرفی به وسیله شاخه های ارتباطی با سلسله اعصاب ارادی مربوط است و از طرفی دیگر رشته رشته شده و به شکل شبکه ای اطراف عروق و احشا را فرا میگیرد شبکه هایی قبل از تقسیم در اعضا تشکیل میدهد که بین این شبکه ها عقده هایمحیطی وجود دارند
مخفف اباک، با. وا. فا. مع. و. همراه . بمعیت : چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او بر زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. دم ّ سگ بینی ابا بتفوز سگ خشک گشته کش نجنبد ایچ رگ. رودکی. نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. ابابرق و با جستن صاعقه ابا غلغل رعد در کوهسار. رودکی. سوی شاه هیطال شد ناگهان ابا لشکر و گنج و چندی مهان. فردوسی. هر آنکس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود. فردوسی. نیای من آهنگر کاوه بود که با فرّ و برز و ابا یاره بود. فردوسی. ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه ابا ده هزار آزموده گروه. فردوسی. تهمتن سوی شاه بنهاد روی ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی ابا زال سام نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم. فردوسی. جهاندار بنشست و کاوس کی دو شاه سرافراز و دو نیک پی ابا رستم گرد و دستان بهم همی گفت کاوس هر بیش و کم. فردوسی. بیامد کنون چون هزبر ژیان بکین پدر تنگ بسته میان ابا نامداران لشکر بهم چو سام نریمان و گرشاسب جم. فردوسی. ز قلب سپه گیو شد پیش صف خروشان و بر لب برآورده کف ابا نامداران گودرزیان کز ایشان بدی راه سود و زیان. فردوسی. بر دختر آمد همی گژدهم ابا نامداران و گردان بهم. فردوسی. یکی تخت زرین بلورینش پای نشسته بر او بر، جهان کدخدای ابا پهلوانان ایران بهم همی رای زد شاه بر بیش و کم. فردوسی. کمر بر میان بسته رستم چو باد بیامد گرازان ابا کیقباد. فردوسی. سوی زادفرخ شدند آن سه مرد ابا گوهر و زرّ و با کارکرد. فردوسی. بدانم که بهرام بسته میان ابا او یکی گشته ایرانیان. فردوسی. ابا جوشن و خودبسته میان همه تازی اسبان ببرگستوان. فردوسی. همی ماند خسرو بشاهنشهی ابا گنج و دیهیم و تاج مهی. فردوسی. هزار وصد و شصت استاد بود که کردار آن تختشان یاد بود ابا هر یکی مرد شاگرد سی ز رومی ّ و بغدادی و پارسی. فردوسی. دوصد مرد برنا ز فرمانبران ابا دستۀ نرگس و زعفران همی پیش بودند تا باد بوی چو آید ز هرسو رساند، بدوی. فردوسی. همی راند (خسروپرویز) با تاج و با گوشوار بزر بافته جامۀ شهریار ابا یاره و طوق و زرین کمر بهر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. چنین گفت پس شاه را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی ... ابا هدیه و باژ روم آمدیم بدین نامبردار بوم آمدیم. فردوسی. ابا هرکه پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم. فردوسی. زمستان بدی جای او طیسفون ابا لشکر و موبد رهنمون. فردوسی. ابا کودکی چند و چوگان و گوی به میدان شاه آمد آن نامجوی. فردوسی. ابا زاری و ناله و درد و غم رسیده بزرگان و رستم بهم. فردوسی. بگرد جهان چارسالار من که هستند بر جان نگهدار من ابا هر یکی زآن ده و دوهزار از ایرانیانند جنگی سوار. فردوسی. جوانیش را خوی بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود. فردوسی. سپهبد بیامد بمیدان شاه ابا جوشن و گرز و رومی کلاه. فردوسی. روم خیمه بر طرف هامون زنم ابادشمنان دست در خون زنم. فردوسی. ابا نیزه و تیر و گرز و کمان برفتند گردان همه شادمان. فردوسی. به یک هفته بیمار بود و بمرد ابا خویشتن نام نیکی ببرد. فردوسی. به پیش سپه قارن رزم زن ابا رای زن سرو شاه یمن. فردوسی. ابا رای او بنده را پای نیست جز او جان ده و چهره آرای نیست. فردوسی. بایوان افراسیاب اندرا ابا ماهروئی ببالین سرا. فردوسی. ببندید یکسر میان یلی ابا گرز و با خنجر کابلی. فردوسی. ابا هدیه و سیم و با تخت زر ز دیبای رومی ّ و رومی گهر. فردوسی. بمردار و خونش همی پرورید ابا بچگانش همی آرمید. فردوسی. ز پیش پدر رفت اسفندیار سوی راه توران ابا گرگسار. فردوسی. فرستاده آمد بنزدیک زال ابا بخت فیروز و فرخنده فال. فردوسی. ابا او یک انگشتری بود و بس که ارز نگینش ندانست کس. فردوسی. بشادی به شهر اندرون آمدند ابا پهلوانی فزون آمدند. فردوسی. ز پیش سپهبد برون شد براه ابا چند تن مر ورا نیکخواه. فردوسی. کمر بر میان بست رستم چو باد بیامد گرازان ابا کیقباد. فردوسی. بیاراست یک روز پس شهریار شد از شهر بیرون ز بهر شکار ابا او از ایرانیان لشکری هر آنکس که که بود اگر مهتری. فردوسی. فرستاده بازآمد از پیش سام ابا شادمانی ّ و فرخ پیام. فردوسی. ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ. عنصری. بزرگان ابا اسرت سرفراز درفش و سپه پیش بردند باز. اسدی. ، برابر. مقابل . علی: ابا لشکر نوذر افراسیاب چو دریای جوشان بد و رود آب. فردوسی. ببستم میان یلی بنده وار ابا جاودان ساختم کارزار. فردوسی. که او رسم های پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. کنون نیست ما را ابا وی درنگ که کوشیم با وی هم از راه جنگ. فردوسی. ابا رستم امروز جنگ آورم همه نام او زیر ننگ آورم. فردوسی. ، ب (به) : مرا پویۀ پور گم بوده خاست بدلسوزگی جان همی رفت خواست ابا داور پاک گفتم براز که ای چارۀ خلق و خود بی نیاز. فردوسی. ابا کردیه گفت کز آرزوی چه خواهی بگو ای زن نیکخوی. فردوسی. ابا دیگران مر مرا کار نیست جز این مر مرا راه گفتار نیست. فردوسی. همی گفت آن دیو بدروزگار بخشم و ستیزه ابا شهریار. فردوسی. ز لشکر بشد تا بجای نماز ابا کردگار جهان گفت راز. فردوسی. ، در: کنون این گرامی دو گونه گهر برآمیخت باید ابا یکدگر. فردوسی. یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو مردم برآمیختن (گفتار ضحاک) . فردوسی. ، در حال : تهمتن سوی شاه بنهاد روی ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی. فردوسی. فرستاده بازآمد از پیش سام ابا شادمانی ّ و فرخ پیام. فردوسی. ، باضافۀ. علاوه بر: ابانغزی ّ و با خوبی ّ رنگش درآمد سی ّوشش مثقال سنگش. (ویس و رامین). ، صاحب . دارای: کنارنگ مرد است ماهوی نیز ابا لشکر و پیل و هرگونه چیز. فردوسی. شمس قیس رازی صاحب المعجم گوید: ’الف ابر و ابا و گوئیا و پنداریا و گفتا همه زیادات بی معنی است و شعراء پاکیزه سخن باید از آن احتراز کنند’. لکن الف ابا در پهلوی جزو کلمه بوده است چه اصل آن اباک است و فردوسی تا حافظ کلمه ابا و ابر و گوئیا و گفتا و پنداریا رابسیار بکار برده اند و اگر این شعراء پاکیزه سخن نباشند شاعر پاکیزه سخن در پارسی نیست
مخفف اباک، با. وا. فا. مع. وَ. همراه ِ. بمعیت ِ: چرا این مردم دانا و زیرکسار وفرزانه به تیمار و عذاب اندر، ابا دولت به پیکار است اگر گل کارد او صد برگ ابا زیتون ز بخت او برِ زیتون و آن گلبن بحاصل خنجک و خار است. خسروی. دُم ّ سگ بینی ابا بتفوز سگ خشک گشته کش نجنبد ایچ رگ. رودکی. نیز ابا نیکوان نماندت جنگ فند لشکر فریاد نی خواسته نی سودمند. رودکی. ابابرق و با جستن صاعقه ابا غلغل رعد در کوهسار. رودکی. سوی شاه هیطال شد ناگهان ابا لشکر و گنج و چندی مهان. فردوسی. هر آنکس که از شهر بغداد بود ابا نیزه و تیغ پولاد بود. فردوسی. نیای من آهنگر کاوه بود که با فرّ و برز و ابا یاره بود. فردوسی. ز قلب سپاه اندر آمد چو کوه ابا ده هزار آزموده گروه. فردوسی. تهمتن سوی شاه بنهاد روی ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی ابا زال سام نریمان بهم بزرگان کابل همه بیش و کم. فردوسی. جهاندار بنشست و کاوس کی دو شاه سرافراز و دو نیک پی ابا رستم گرد و دستان بهم همی گفت کاوس هر بیش و کم. فردوسی. بیامد کنون چون هزبر ژیان بکین پدر تنگ بسته میان ابا نامداران لشکر بهم چو سام نریمان و گرشاسب جم. فردوسی. ز قلب سپه گیو شد پیش صف خروشان و بر لب برآورده کف ابا نامداران گودرزیان کز ایشان بدی راه سود و زیان. فردوسی. برِ دختر آمد همی گژدهم ابا نامداران و گردان بهم. فردوسی. یکی تخت زرین بلورینْش پای نشسته بر او بر، جهان کدخدای ابا پهلوانان ایران بهم همی رای زد شاه بر بیش و کم. فردوسی. کمر بر میان بسته رستم چو باد بیامد گرازان ابا کیقباد. فردوسی. سوی زادفرخ شدند آن سه مرد ابا گوهر و زرّ و با کارکرد. فردوسی. بدانم که بهرام بسته میان ابا او یکی گشته ایرانیان. فردوسی. ابا جوشن و خودبسته میان همه تازی اسبان ببرگستوان. فردوسی. همی ماند خسرو بشاهنشهی ابا گنج و دیهیم و تاج مهی. فردوسی. هزار وصد و شصت استاد بود که کردار آن تختشان یاد بود ابا هر یکی مرد شاگرد سی ز رومی ّ و بغدادی و پارسی. فردوسی. دوصد مرد برنا ز فرمانبران ابا دستۀ نرگس و زعفران همی پیش بودند تا باد بوی چو آید ز هرسو رساند، بدوی. فردوسی. همی راند (خسروپرویز) با تاج و با گوشوار بزر بافته جامۀ شهریار ابا یاره و طوق و زرین کمر بهر مهره ای درنشانده گهر. فردوسی. چنین گفت پس شاه را خانگی که چون تو که باشد بفرزانگی ... ابا هدیه و باژ روم آمدیم بدین نامبردار بوم آمدیم. فردوسی. ابا هرکه پیمان کنم بشکنم پی و بیخ رادی بخاک افکنم. فردوسی. زمستان بدی جای او طیسفون ابا لشکر و موبد رهنمون. فردوسی. ابا کودکی چند و چوگان و گوی به میدان شاه آمد آن نامجوی. فردوسی. ابا زاری و ناله و درد و غم رسیده بزرگان و رستم بهم. فردوسی. بگرد جهان چارسالار من که هستند بر جان نگهدار من ابا هر یکی زآن ده و دوهزار از ایرانیانند جنگی سوار. فردوسی. جوانیش را خوی بد یار بود ابا بد همیشه به پیکار بود. فردوسی. سپهبد بیامد بمیدان شاه ابا جوشن و گرز و رومی کلاه. فردوسی. روَم خیمه بر طرف هامون زنم ابادشمنان دست در خون زنم. فردوسی. ابا نیزه و تیر و گرز و کمان برفتند گردان همه شادمان. فردوسی. به یک هفته بیمار بود و بمرد ابا خویشتن نام نیکی ببرد. فردوسی. به پیش سپه قارن رزم زن ابا رای زن سرو شاه یمن. فردوسی. ابا رای او بنده را پای نیست جز او جان ده و چهره آرای نیست. فردوسی. بایوان افراسیاب اندرا ابا ماهروئی ببالین سرا. فردوسی. ببندید یکسر میان یلی ابا گرز و با خنجر کابلی. فردوسی. ابا هدیه و سیم و با تخت زر ز دیبای رومی ّ و رومی گهر. فردوسی. بمردار و خونش همی پرورید ابا بچگانش همی آرمید. فردوسی. ز پیش پدر رفت اسفندیار سوی راه توران ابا گرگسار. فردوسی. فرستاده آمد بنزدیک زال ابا بخت فیروز و فرخنده فال. فردوسی. ابا او یک انگشتری بود و بس که ارز نگینش ندانست کس. فردوسی. بشادی به شهر اندرون آمدند ابا پهلوانی فزون آمدند. فردوسی. ز پیش سپهبد برون شد براه ابا چند تن مر ورا نیکخواه. فردوسی. کمر بر میان بست رستم چو باد بیامد گرازان ابا کیقباد. فردوسی. بیاراست یک روز پس شهریار شد از شهر بیرون ز بهر شکار ابا او از ایرانیان لشکری هر آنکس که کِه بود اگر مهتری. فردوسی. فرستاده بازآمد از پیش سام ابا شادمانی ّ و فرخ پیام. فردوسی. ابا ویژگان ماند وامق بجنگ نه روی گریز و نه جای درنگ. عنصری. بزرگان ابا اسرت سرفراز درفش و سپه پیش بردند باز. اسدی. ، برابرِ. مقابل ِ. علی: ابا لشکر نوذر افراسیاب چو دریای جوشان بد و رود آب. فردوسی. ببستم میان یلی بنده وار ابا جاودان ساختم کارزار. فردوسی. که او رسم های پدر درنوشت ابا موبدان و ردان تند گشت. فردوسی. کنون نیست ما را ابا وی درنگ که کوشیم با وی هم از راه جنگ. فردوسی. ابا رستم امروز جنگ آورم همه نام او زیر ننگ آورم. فردوسی. ، ب (به) : مرا پویۀ پور گم بوده خاست بدلسوزگی جان همی رفت خواست ابا داور پاک گفتم براز که ای چارۀ خلق و خود بی نیاز. فردوسی. ابا کردیه گفت کز آرزوی چه خواهی بگو ای زن نیکخوی. فردوسی. ابا دیگران مر مرا کار نیست جز این مر مرا راه گفتار نیست. فردوسی. همی گفت آن دیو بدروزگار بخشم و ستیزه ابا شهریار. فردوسی. ز لشکر بشد تا بجای نماز ابا کردگار جهان گفت راز. فردوسی. ، دَر: کنون این گرامی دو گونه گهر برآمیخت باید ابا یکدگر. فردوسی. یکی لشکری خواهم انگیختن ابا دیو مردم برآمیختن (گفتار ضحاک) . فردوسی. ، در حال ِ: تهمتن سوی شاه بنهاد روی ابا شادکامی ّ و با رنگ و بوی. فردوسی. فرستاده بازآمد از پیش سام ابا شادمانی ّ و فرخ پیام. فردوسی. ، باضافۀ. علاوه بر: ابانغزی ّ و با خوبی ّ رنگش درآمد سی ّوشش مثقال سنگش. (ویس و رامین). ، صاحب ِ. دارای: کنارنگ مرد است ماهوی نیز ابا لشکر و پیل و هرگونه چیز. فردوسی. شمس قیس رازی صاحب المعجم گوید: ’الف اَبَر و ابا و گوئیا و پنداریا و گفتا همه زیادات ِ بی معنی است و شعراء پاکیزه سخن باید از آن احتراز کنند’. لکن الف ابا در پهلوی جزو کلمه بوده است چه اصل آن اباک است و فردوسی تا حافظ کلمه ابا و اَبَر و گوئیا و گفتا و پنداریا رابسیار بکار برده اند و اگر این شعراء پاکیزه سخن نباشند شاعر پاکیزه سخن در پارسی نیست
در اصطلاح گیاه شناسی نوعی از خزه است. هپاتیک ها رستنی هایی هستند بسیار شبیه به خزه ها ولی دستگاه زایشی آنها شکل مخصوصی دارد که با خزه ها متفاوت است. یکی از آنها مارکانسیا است که دستگاه رویشی آن ریسه ای است دارای کلروفیل بسیار که بوسیلۀ کرکهای بسیار نرم به زمین متصل شده است. در موقع زایش فاصله به فاصله در سطح این ریسه، اعضایی شبیه به قارچ های چتری کوچک ساخته میشود. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 159)
در اصطلاح گیاه شناسی نوعی از خزه است. هپاتیک ها رستنی هایی هستند بسیار شبیه به خزه ها ولی دستگاه زایشی آنها شکل مخصوصی دارد که با خزه ها متفاوت است. یکی از آنها مارکانسیا است که دستگاه رویشی آن ریسه ای است دارای کلروفیل بسیار که بوسیلۀ کرکهای بسیار نرم به زمین متصل شده است. در موقع زایش فاصله به فاصله در سطح این ریسه، اعضایی شبیه به قارچ های چتری کوچک ساخته میشود. (گیاه شناسی حسین گل گلاب ص 159)
مربوط به تهیگاه، معمولاً نام سیاتیک بعصب نسائی بزرگ (عصب سیاتیک بزرگ) اطلاق میشود، این عصب از رأس مثلث شبکۀ خاصره تولید و در حقیقت دنبالۀ این رأس است، عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسایی در زیر عضلۀ هرمی لگن خارج میشود، عرض این عصب در ابتدا حتی به 1/5 سانتی متر نیز میرسد، ابتدا در سرین بطور مایل و بعد در ناحیۀ خلفی ران تا حفرۀ رکبی قائماً پائین می آید و از آنجا ببعد بدو شاخه انتهایی تقسیم میشود، عصب مذکور در سرین بوسیلۀ عضلۀ سرینی بزرگ پوشیده میشود و در ناودانی که بین استخوان و رگ برآمدگی بزرگ استخوان رانی است، پائین می آید و یکی ازنقاط دردناک این عصب در همین محل است، عرق النساء بزرگ، عرق النساء عصبی بزرگ، (فرهنگ فارسی معین)، درد مربوط بعصب سیاتیک را نیز بنام سیاتیک خوانده و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس میشود خصوصاً در ناحیۀ سرینی، وجع عرق النساء، (فرهنگ فارسی معین)
مربوط به تهیگاه، معمولاً نام سیاتیک بعصب نسائی بزرگ (عصب سیاتیک بزرگ) اطلاق میشود، این عصب از رأس مثلث شبکۀ خاصره تولید و در حقیقت دنبالۀ این رأس است، عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسایی در زیر عضلۀ هرمی لگن خارج میشود، عرض این عصب در ابتدا حتی به 1/5 سانتی متر نیز میرسد، ابتدا در سرین بطور مایل و بعد در ناحیۀ خلفی ران تا حفرۀ رکبی قائماً پائین می آید و از آنجا ببعد بدو شاخه انتهایی تقسیم میشود، عصب مذکور در سرین بوسیلۀ عضلۀ سرینی بزرگ پوشیده میشود و در ناودانی که بین استخوان و رگ برآمدگی بزرگ استخوان رانی است، پائین می آید و یکی ازنقاط دردناک این عصب در همین محل است، عرق النساء بزرگ، عرق النساء عصبی بزرگ، (فرهنگ فارسی معین)، درد مربوط بعصب سیاتیک را نیز بنام سیاتیک خوانده و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس میشود خصوصاً در ناحیۀ سرینی، وجع عرق النساء، (فرهنگ فارسی معین)
پاشیدن سم در جائی برای انهدام حشرات، مانند: مگس، پشه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، بمجاز، گفتن سخنانی برای تولید اختلاف در میان جمعی و ایجاد فساد، یا تبلیغ بد کردن ضد کسی. (فرهنگ فارسی معین)
پاشیدن سم در جائی برای انهدام حشرات، مانند: مگس، پشه و غیره. (فرهنگ فارسی معین) ، بمجاز، گفتن سخنانی برای تولید اختلاف در میان جمعی و ایجاد فساد، یا تبلیغ بد کردن ضد کسی. (فرهنگ فارسی معین)
عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسایی در زیر عضله هرمی لگن خارج میشود، عرض این عصب در ابتدا حتی به 5/1 سانتیمتر نیز میرسد فرانسوی سرینیک مربوط به تهیگاه، معمولا نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ (عصب سیاتیک بزرگ) اطلاق میشود. این عصب از راس مثلث شبکه خاجی تولید و در حقیقت دنباله این راس است. عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسائی در زیر عضله هرمی از لگن خارج میشود. عرض این عصب در ابتدا حتی به 5، 1 سانتیمتر نیز میرسد. ابتدا در سرین به طور مایل و بعد در ناحیه خلفی ران تا حفره رکبی قائما پایین میاید. و از آن جا به بعد به دو شاخه انتهایی تقسیم میشود. عصب مذکور در سرین به وسیله عضطه سرینی بزرگ پوشیده میشود و در ناودانی که بین استخوان و رگ و برآمدگی بزرگ استخوان رانی است پایین میاید و یکی از نقاط دردناک این عصب دو همین محل است عرق النسا بزرگ عرق النسا عصب نسائی بزرگ، درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس میشود خصوصا در ناحیه سرینی وجع عرق النسا. یا سیاتیک بزرگ. سیاتیک. یا سیاتیک کوچک. عصبی است که جدا میگردد و از زیر عضله هرمی از لگن خارج میشود و محل خروج آن در عقب کنار داخلی عصب نسائی بزرگ است و در ناحیه سرینی به دو شاخه عضلانی و جلدی تقسیم میگردد نسائی کوچک
عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسایی در زیر عضله هرمی لگن خارج میشود، عرض این عصب در ابتدا حتی به 5/1 سانتیمتر نیز میرسد فرانسوی سرینیک مربوط به تهیگاه، معمولا نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ (عصب سیاتیک بزرگ) اطلاق میشود. این عصب از راس مثلث شبکه خاجی تولید و در حقیقت دنباله این راس است. عصب مزبور درشت ترین عصب بدن است و از بریدگی بزرگ نسائی در زیر عضله هرمی از لگن خارج میشود. عرض این عصب در ابتدا حتی به 5، 1 سانتیمتر نیز میرسد. ابتدا در سرین به طور مایل و بعد در ناحیه خلفی ران تا حفره رکبی قائما پایین میاید. و از آن جا به بعد به دو شاخه انتهایی تقسیم میشود. عصب مذکور در سرین به وسیله عضطه سرینی بزرگ پوشیده میشود و در ناودانی که بین استخوان و رگ و برآمدگی بزرگ استخوان رانی است پایین میاید و یکی از نقاط دردناک این عصب دو همین محل است عرق النسا بزرگ عرق النسا عصب نسائی بزرگ، درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس میشود خصوصا در ناحیه سرینی وجع عرق النسا. یا سیاتیک بزرگ. سیاتیک. یا سیاتیک کوچک. عصبی است که جدا میگردد و از زیر عضله هرمی از لگن خارج میشود و محل خروج آن در عقب کنار داخلی عصب نسائی بزرگ است و در ناحیه سرینی به دو شاخه عضلانی و جلدی تقسیم میگردد نسائی کوچک
مربوط به تهیگاه، نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ اطلاق می شود، درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس می شود
مربوط به تهیگاه، نام سیاتیک به عصب نسائی بزرگ اطلاق می شود، درد مربوط به عصب سیاتیک را نیز به نام سیاتیک خوانند و آن عبارت از درد شدیدی است که در سرتاسر این عصب حس می شود
شما ماتیک قرمز زده اید:دوستان مزدور شما را احاطه می کنند. دیگران ماتیک زده اند: علامت رفاقتهای مزدورانه و خیانت ماتیک می خرید: شما سبک مغز هستید یک مرد را که روژلب به لبانش زده غافلگیر میکنید:زن یا نامزد این مرد برای شما ایجاد دردسر خواهد کرد. کتاب سرزمین رویاها
شما ماتیک قرمز زده اید:دوستان مزدور شما را احاطه می کنند. دیگران ماتیک زده اند: علامت رفاقتهای مزدورانه و خیانت ماتیک می خرید: شما سبک مغز هستید یک مرد را که روژلب به لبانش زده غافلگیر میکنید:زن یا نامزد این مرد برای شما ایجاد دردسر خواهد کرد. کتاب سرزمین رویاها