جدول جو
جدول جو

معنی سمول - جستجوی لغت در جدول جو

سمول
(سَ)
جامۀ کهنه. (آنندراج) (منتهی الارب) : ثوب سمول، جامۀ کهنه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمول
(تَ نَظْ ظُ)
کهنه شدن جامه. (آنندراج) (منتهی الارب) (تاج المصادر بیهقی) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمول
(سَمْ مو)
زمین فراخ و نرم خاک. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمول
جامه کهنه
تصویری از سمول
تصویر سمول
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

(تَ)
کهنه شدن جامه. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
کهنه شدن جامه. (ناظم الاطباء). رجوع به سمول شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
کورکرده و چشم بیرون آورده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیل
تصویر سمیل
فرسوده، جامه کهنه، ته آب در تالاب
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموی
تصویر سموی
منسوب به اسم شیئی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمون
تصویر سمون
جمع سمن، روغن ها
فرهنگ لغت هوشیار
زهرها، جمع سم باد گرم، برخی گفته اند سموم مخصوص روزست و گاه به شب و حرور مخصوص شب و گاه بروز آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموط
تصویر سموط
جمع سمط، رشته های مروارید گردن بند ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموق
تصویر سموق
بلندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموع
تصویر سموع
تیرگوش
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
علامت، اشاره، رمز
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی گشته سمور پستانداری از رده گوشتخواران که تیره خاصی به نام تیره سموریان را به وجود میاورد. این جانور دارای قدی کوتاه و انگشت رواست و بدنش باریک و کشیده و پوستش نرم و از گوشتخواران کامل است. محل زندگی حیوان مذکور بیشتر اروپای مرکزی و آسیاست. قدش در حدود 70 سانتیمتر و موهایش خاکستری تیره است و دارای لکه های سفید در زیر گردن میباشد. پوزه اش باریک ولی کشیده نیست. جانوری است که شبها جهت شکار از لانه اش خارج میشود و به لانه های مرغان و کبوتران حمله میکند و با بی رحمی شدید آنها را میکشد (مشهور است بقدری پرندگان اهلی را میکشد که از خون آنها گیج و مست میشود) یا کلاه سمور. کلاهی که از پوست سمور سازند، جند بیدستر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمود
تصویر سمود
سر در واشتن از تکبر و نخوت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموح
تصویر سموح
جوانمرد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
کار سرسری سطحی
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سجل، دول بزرگ (دول دلو) آبدان های بزرگ چشم پر اشک، بز پر شیر، چشمه پر آب
فرهنگ لغت هوشیار
واحد ساختمانی بدن جانداران موجودات زنده و صفاتی که ظاهر می سازند همگی از عناصر کوچکی باسم سلول ساخته شده اند که ساختمان آن در جانوران و گیاهان تقریباً به یک نوع است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطول
تصویر سطول
جمع سطل، دولک ها دولکان ستل ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سدول
تصویر سدول
جمع سدل سدل، پرده ها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحول
تصویر سحول
گریستن اشک ریختن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تمول
تصویر تمول
مالدار شدن، دولتمندی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از خمول
تصویر خمول
گمنام و بیقدر گردیدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حمول
تصویر حمول
حلیم و بردبار و صابر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبول
تصویر سبول
لاتینی تازی گشته پراسه ازگیاهان
فرهنگ لغت هوشیار
یکی از علامات تغییر دهنده است که قبل از نوتها گذارده شود. ای علامت صدای نوت را نیم پرده پایین میاورد. بعبارت دیگر صدای نوت را نیم پرده بم میکند مقابل دیز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموله
تصویر سموله
کهن گشتن جامه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسول
تصویر سمسول
بیشرمی بیحیایی شوخی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلول
تصویر سلول
یاخته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمبل
تصویر سمبل
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمبول
تصویر سمبول
نماد
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از تمول
تصویر تمول
توان گری
فرهنگ واژه فارسی سره