جدول جو
جدول جو

معنی سموات - جستجوی لغت در جدول جو

سموات
(سَ ما)
رسم الخط عربی سماوات. جمع واژۀ سماء، به معنی آسمان:
آنرا بسموات مکان گشت ومر این را
بر دست امیران و وزیرانش مکان است.
منوچهری.
آنانکه ریاضت کش و سجاده نشینند
گو همچو ملک سر بسموات برآرید.
سعدی.
رجوع به سماء و سماوات شود
لغت نامه دهخدا
سموات
در عربی املایی است برای سماوات
تصویری از سموات
تصویر سموات
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سنوات
تصویر سنوات
سنه ها، سالها، جمع واژۀ سنه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از موات
تصویر موات
ویژگی زمین خشک، بایر و ویران که مالک نداشته باشد، بی جان، مرده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوات
تصویر سماوات
سماها، آسمان ها، جمع واژۀ سما
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از اموات
تصویر اموات
میت ها، مرده ها، جمع واژۀ میت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سموت
تصویر سموت
ترک بند، تسمه و دوال که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی به ترک می بندند، فتراک
جمع واژۀ سمت، سمت ها
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمات
تصویر سمات
سمت ها، داغها، نشانها، جمع واژۀ سمت
سامی ها، عالی ها، بلندپایگان، بلند مرتبه ها، جمع واژۀ سامی
فرهنگ فارسی عمید
(عَ هََ لَ)
موت. (ناظم الاطباء). بمردن. (تاج المصادر بیهقی). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سماء، آسمان. (آنندراج) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(کَ)
بمردن. (المصادر زوزنی). موت. (ناظم الاطباء). مرگ. (منتهی الارب) (غیاث). رجوع به موت شود
لغت نامه دهخدا
(مَ)
چیز بی جان. (منتهی الارب) (از کشاف اصطلاحات الفنون). آنچه جان ندارد. مقابل حیوان ونبات. (یادداشت مؤلف). آنکه بی جان باشد. (غیاث). آنچه نیفزاید. (دهار) ، مرده. مردگان. بی جانان. مقابل حیوان. (یادداشت مؤلف) :
زندۀ حق را به چشم دل نگر
زان که چشم سر نبیند جز موات.
ناصرخسرو.
تا جهان موات انصاف و مردگان معدلت به آب حیات احسان و اکرام و انعام او زنده گشت. (سندبادنامه ص 14).
که نگفتم که چنین کن یا چنان
چون نکردید ای موات و عاجزان.
مولوی.
کای فرشتۀ صور و ای بحر حیات
که ز دمهای تو جان یابدموات.
مولوی.
، زمینی که در آن مرگی باشد. (مهذب الاسماء) ، زمین بی مالک و نامنتفع. (منتهی الارب). زمین بی مالک و بی سود و نامنتفع. (ناظم الاطباء). زمین خشک و بی خداوند. (آنندراج) (غیاث) (از کشاف اصطلاحات الفنون). زمینی که محصول و سودی نداشته باشد به سبب نداشتن آب یا شدت و کثرت حرکت آب در آن یا به علل دیگری که مانع از انتفاع زمین شود. (از تعریفات جرجانی). زمینی که ملک نبود. (مهذب الاسماء).
- احیای موات، آباد کردن زمینهای بی نفع و بایر. عمارت خراب. آباد کردن ویران. (یادداشت مؤلف) : تملک حاصل می شود به احیاء اراضی موات و حیازت اشیاء مباحه. (مادۀ 140 قانون مدنی ایران). هرکس از اراضی موات و مباحه قسمتی را بقصد تملک احیاء کند مالک آن قسمت می شود. (مادۀ 143 قانون مدنی).
- اراضی موات، زمینهای بی صاحب و بی سود. زمینهای بایر که کسی را از آن سودی و محصولی نرسد. مقابل اراضی عامره. (از یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(مَ وات ت)
جمع واژۀ مأته. (منتهی الارب). رجوع به مأته شود
لغت نامه دهخدا
(سِ)
داغها و نشانها. جمع واژۀ سمت. (آنندراج) (غیاث) : و این والی پیوسته بقضای شهوت و نهمت مشغول بود و صفات بشریت و سمات انسانیت بطباع سباع بدل کرده. (تاریخ بیهق ص 134)
روشهای نیکو و صورتها و جانبها. جمع واژۀ سمت. (آنندراج) (غیاث) ، نام دعای مشهور است که در کتب ادعیه ثبت است. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
فتراک را گویند و آن دوالی باشد باریک که در زین اسب آویزند و بترکی قنجوقه خوانند. (برهان). فتراک را گویند و آن دوالی است چرمین که از زین اسب آویزند و گاهی شکاری یا چیزی بر آن بندند. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ نَ)
ج سنه. (غیاث) (منتهی الارب). سالها. (ناظم الاطباء).
- سنوات آتیه،سالهای آینده.
- سنوات ماضیه، سالهای گذشته
لغت نامه دهخدا
(حَمَ)
جمع واژۀ حمات. موشکها یعنی ماهیچه های گوشت ساق و در ساق اسب دو باشد. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(اَمْ)
جمع واژۀ میت. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب) (از ناظم الاطباء). مردگان. درگذشتگان: و تواتر دخلها و احیاء اموات بعدل متعلق است. (کلیله و دمنه).
- اموات احمر، کنایه از مقتولان و شهیدان. (غیاث اللغات) (آنندراج). رجوع به میت شود.
لغت نامه دهخدا
تصویری از اموات
تصویر اموات
جمع میت، مردگان، درگذشتگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سطوات
تصویر سطوات
حمله کردن هجوم بردن، به قهر رفتن، حمله هجوم، غلبه قهر، ابهت وقار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوات
تصویر سماوات
جمع سما، آسمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیات
تصویر سمیات
مونث سمی زهر آلود، جمع سمیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمومات
تصویر سمومات
جمع سموم، جمع الجمع سم، زهرها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سنوات
تصویر سنوات
سالها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از موات
تصویر موات
آنجه جان ندارد، مردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمات
تصویر سمات
داغها و نشانها
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از اموات
تصویر اموات
جمع میت، مردگان، درگذشتگان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمات
تصویر سمات
((س))
جمع سمت، علامت ها، آثار داغ ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از موات
تصویر موات
((مَ))
بی جان، مرده، زمینی که در آن کشت نشده باشد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سنوات
تصویر سنوات
((سَ نَ))
سال ها. جمع سنه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سموت
تصویر سموت
((سَ))
ترک بند، تسمه و دوالی که از عقب زین اسب می آویزند و با آن چیزی را به ترک می بندند، فتراک
فرهنگ فارسی معین
هوادار، هواخواه، مهربان، مهرجو
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سال ها
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سماور
فرهنگ گویش مازندرانی
مرگ و میر، فوت شدگان
دیکشنری اردو به فارسی