جدول جو
جدول جو

معنی سمهری - جستجوی لغت در جدول جو

سمهری
(سَ هََ)
نیزۀ درشت و راست منسوب به سمهرکه شخصی بوده نیزه ساز. (ناظم الاطباء). نیزۀ درشت ورست یا منسوب است بسوی سمهر شوهر ردینه و آن هر دو نیزه را بثقاف راست میکردند یا منسوب است بسوی دهی به حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ سخت و منسوب بسوی سمهر است شوهر ردینه که هر دو راست میکردند نیزه ها را یا منسوب است بسوی دهی بحبشه. (شرح قاموس).
- رمح سمهری، منسوب بمردی که نیزه های نیکو ساختی و رمح سمهری و رماح سمهریه منسوب بوی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مهری
تصویر مهری
(دخترانه)
منسوب به مهر، منسوب به خورشید، منسوب به مهر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماری
تصویر سماری
کشتی، جهاز، سفینه، کشتی کوچک، برای مثال حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت / چون باد بیش باشد بهتر رود سماری (منوچهری - ۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
(سُمْ مَ ها)
باد. اتمسفر. رجوع به سمهاء شود، مخاط شیطان. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) ، دروغ، باطل. (منتهی الارب) (آنندراج). باطل و بیهوده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ)
منسوب بسمر که افسانه گویی در شب باشد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ ری ی)
حیوانی که درخت سمره یعنی درخت طلح را چرا میکند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ ری)
نعت فاعلی از تهریه. به رنگ زرد درآورنده جامه را. رجوع به تهریه شود، مخفف مهری ٔ، هریسه کننده گوشت را. رجوع به مهری ٔ و تهرئه شود
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رْ را)
جامۀ رنگ شده به رنگ زرد، جامۀ رنگ شده به ’صبیب’ که آن آب برگ کنجد و سمسم باشد. (از اقرب الموارد). و رجوع به تهریه شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جهاز را گویند و به عربی سفینه خوانند. (برهان). کشتی. (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). سفینه. کشتی. جهاز. (ناظم الاطباء) :
ای فلک مرکب عماری تو
اشک تا کی کشد سماری تو.
حمیدی بلخی.
اندر آن دریا سماری وآن سماری جانور
واندر آن گردون ستاره وآن ستاره بی مدار.
فرخی.
به سنگ اندر گشائی چشمۀ خون
به دریا در پدید آری سماری.
عنصری.
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت
چون باد بیش باشدبهتر رود سماری.
منوچهری.
من آن بودم که از امیدواری
همی بردم به دریاها سماری.
(ویس و رامین).
در گردن خود طوقش ار نداری
بر خشک بخیره مران سماری.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 408).
سمندش کوه و دریا را سماری
حسامش دین و دنیا را حصارست.
ابوالفرج رونی.
بر این گردون دریا چهر از تیغ
به پیوند و سماریهای عنبر.
ازرقی.
سماریهای عنبر چون گران شد
فروبارد ز عنبر عقد گوهر.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
(تَ)
بی توالد شدن. کانه کل حیه برأسها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نمو کردن و بالیدن کشت بدون توالد و بدون آنکه زیادی حاصل کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
نوعی از چنگ باشد و آن سازی است که مطربان نوازند، و بعضی گویند یکی از نامهای ساز چنگ است. (برهان). چنگ باشد که مطربان نوازند. (جهانگیری). از آلات موسیقی کثیرالاوتار است. (یادداشت مؤلف) :
مهری یکی پیر نزار آوا برآورده بزار
چون تندر اندر مرغزار جانی به هرجا ریخته.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
(کَ مُ)
نوعی از انگور. (آنندراج) (از ناظم الاطباء) (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
از زوارۀاردستان و در اصفهان بسر میبرده، گویند اشعار بسیاری در مقولۀ گفتار و کمال فضیلت نیز داشته و سالک طریقۀ صوفیه بود. پاره ای تحقیقات در مثنویات کرده. حال شعری از او در میان نیست مگر این شعر:
ز عمر خضر فزون است عشقبازان را
اگر ز عمر شمارند روز هجران را.
(از آتشکدۀ آذر ص 182).
مجمع الخواص وی را سپهری زوارجی ثبت کرده و نویسد و گوید: بد آدمی نیست. طبعش خیلی ملایم است و این ابیات از اوست:
ندانم آنکه بدرگاه کعبه روی نهاد
بعذرخواهی آن خاک آستانه چه کرد.
جمال شاهدمعنی بغیر صورت او نیست
چو روی گل که بغیر از نقاب هیچ نباشد.
شرمندۀ دلم که طلب میکند ز من
مهر و محبتی که ز آب و گل تو نیست.
(از مجمع الخواص ص 246)
لغت نامه دهخدا
(سِ پِ)
نسبت است به سپهر. رجوع به سپهر شود
لغت نامه دهخدا
(مُ)
منسوب به مهر. مهر کرده شده و تمغا زده شده. (ناظم الاطباء) ، صرۀ زر و سیم مهربرنهاده. (آنندراج) :
از پس آنکه ز انعام جلال الوزرا
به تو هر ساله رسد مهری پانصدگانی.
فتوحی در مذمت انوری (از آنندراج).
امیرعلاءالدین فرامرز مراصد دینار عطا کرد در حال مهری بیاوردند صد دینار نیشابوری در وی. (نظامی عروضی، از آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مَ ری ی)
اشتر مهری، اشتر نیک و نجیب. منسوب به بنی مهره. ج، مهاری. (یادداشت مؤلف). رجوع به مهریه شود
لغت نامه دهخدا
یکی از طوایف پشت کوه از ایلات کرد ایران. (از جغرافیای سیاسی کیهان ص 70)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمهی
تصویر سمهی
باد، اتمسفر
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به مهر محبتی، نوعی ازچنگ: مهری یکی پیر نزار آوا بر آورده بزار چون تند اندر مرغزار جانی بهر جا ریخته. (خاقانی)، نامی است از نامهای زنان. منسوب به مهر، کیسه مهر برنهاده، قطعه ای گل خشکیده که ازخاک کربلا و نجف آرند و شیعه آنرا بهنگام نماز سجده گاه خود سازند، قطعه سنگ کلوخ چوب یا برگ که شیعه بهنگام نماز سجده گاه سازند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماری
تصویر سماری
سفینه و کشتی و جهاز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از کمهری
تصویر کمهری
نوعی از انگور
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماری
تصویر سماری
((سُ))
کشتی، جهاز، سفینه
فرهنگ فارسی معین
از توابع ناییج نور
فرهنگ گویش مازندرانی