جدول جو
جدول جو

معنی سمهره - جستجوی لغت در جدول جو

سمهره
(تَ)
بی توالد شدن. کانه کل حیه برأسها. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). نمو کردن و بالیدن کشت بدون توالد و بدون آنکه زیادی حاصل کند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از ساهره
تصویر ساهره
(دخترانه)
مؤنث ساهر، چشمه روان
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سهره
تصویر سهره
(پسرانه)
سرخه، پرنده ای خوش آواز با پرهای سبز و زرد، از شخصیتهای شاهنامه، نام پسر افراسیاب تورانی
فرهنگ نامهای ایرانی
هر یک از قطعه هایی که در بازی هایی مانند شطرنج و تخته نرد به کار می رود، گلولۀ کوچک از جنس شیشه، سفال یا فلز، قطعه ای تخت و سوراخدار که برای محکم نگه داشتن پیچ در جای خود مورد استفاده قرار می گیرد، در علم زیست شناسی هر یک از استخوان هایی که ستون فقرات یا تیرۀ پشت را تشکیل می دهند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سهره
تصویر سهره
پرنده ای کوچک و خوش آواز با پرهای زرد و سبز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
زمین و پهنۀ روز رستاخیز، ساهر، کنایه از زمین، روی زمین
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
ریگ توده، تودۀ ریگ
فرهنگ فارسی عمید
(سِ رَ / رِ)
مأخوذ از هندی تاجی از مروارید زرکش و گل دار که در روزعروسی بر سر داماد و عروس گذارند. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُمْ مَ هََ)
بوریای سفره مانندی از برگ خرما. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ رَ)
اهالی شهر سامره که در قدیم شهری بود در فلسطین و پایتخت ملوک بنی اسرائیل بود. (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مُ رَ)
درخت طلح. ج، سمرات، اسمر. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ هََ رَ)
امراءه ممهره، زن کابین کرده شده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
رها کردن، شتابی نمودن، سخت تافتن، شدت و تغلیظ نمودن در سوگند. (منتهی الارب) (آنندراج) ، روایی دادن در هم را، دروغ کردن سخن. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
نیزۀ درشت و راست منسوب به سمهرکه شخصی بوده نیزه ساز. (ناظم الاطباء). نیزۀ درشت ورست یا منسوب است بسوی سمهر شوهر ردینه و آن هر دو نیزه را بثقاف راست میکردند یا منسوب است بسوی دهی به حبشه. (منتهی الارب) (آنندراج). نیزۀ سخت و منسوب بسوی سمهر است شوهر ردینه که هر دو راست میکردند نیزه ها را یا منسوب است بسوی دهی بحبشه. (شرح قاموس).
- رمح سمهری، منسوب بمردی که نیزه های نیکو ساختی و رمح سمهری و رماح سمهریه منسوب بوی است. (از اقرب الموارد) (از متن اللغه)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
خطی باشد که بکشند خواه بر دیوارو خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب. (برهان) (آنندراج). نوشته و خط کشیده شده خواه بر کاغذ و خواه بر دیوار و خواه بر زمین و خواه با قلم و خواه با چوب و جز آن. (ناظم الاطباء) ، نوشته هم آمده است. (برهان) (آنندراج) (از ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
زیاده کردن آب را در شیر. (آنندراج) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
نیک ماهر شدن به احوال زمین. (منتهی الارب) (از آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
زمین شام. (اقرب الموارد) (منتهی الارب) : فاذا هم بالساهره. (قرآن 79 / 14). و مفسرین در این مورد اختلاف کرده اند. در مجمل التواریخ آمده: و برابر آن زمین ساهره که خدای تعالی میگوید: فاذا هم بالساهره. (مجمل التواریخ ص 476). وهب گفت ساهره نام کوهی است بنزدیک بیت المقدس. ابن ابی عاتکه گفت ساهره نام زمینی است میان کوه حسان و میان کوه اریحا، سفین گفت زمین شام است. قتاده گفت نامی است از نامهای دوزخ. (تفسیر ابوالفتوح چ قمشه ای ج 10 ص 219)
لغت نامه دهخدا
(سَ رَ / رِ)
سمور:
چون برون جست لوز از سوراخ
شد سموره بنزد او گستاخ.
عنصری
لغت نامه دهخدا
(مِ هََ رَ)
روش نیکو، گویند لم نعط هذاالامر المهره، ای لم نأته من وجهه. (منتهی الارب) (از اقرب الموارد) ، جمع واژۀ مهر. (اقرب الموارد). رجوع به مهر شود، جمع واژۀ مهره. (منتهی الارب). رجوع به مهره شود
لغت نامه دهخدا
(هَِ رَ)
زمین قیامت است بنقل بعضی مفسران در تفسیر آیۀ ’فاذا هم بالساهره’. (قرآن 14/79) :
برگیر آب علم و بدان روی جان بشو
تا روی پر ز گرد نیاری بساهره.
ناصرخسرو
لغت نامه دهخدا
(تَ)
سرخ شدن چشم از غضب. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمره
تصویر سمره
گندمگون بودن
فرهنگ لغت هوشیار
پرنده ایست از راسته سبکبالان از دسته مخروطی نوکان از خانواده گنجشکان که شبیه به بلبل و بسیار خوش آواز است و پرهایش زرد آمیخته به سبز و دارای منقاری کوتاه و پاهایی کوتاه و ضعیف و دمی هلالی است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مهره
تصویر مهره
هر چیز گرد و گلوله و گرد و مدورو ساچمه ای شکل
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماره
تصویر سماره
خاکشی خاکشی خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمجره
تصویر سمجره
آبکی کردن شیر را
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
گرد آوردن و توده کردن چیزی
فرهنگ لغت هوشیار
مونث ساهر چشمه روان، دشت بیمناک، دوزخ، زمین پاک، خرمن ماه مونث ساهر، زمین روی زمین، چشمه روان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمیره
تصویر سمیره
خط
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ساهره
تصویر ساهره
چشمه روان، دشت خوفناک، دوزخ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از جمهره
تصویر جمهره
((جَ هَ رِ یا رَ))
توده ریگ
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سهره
تصویر سهره
((س رَ یا رِ))
سیره، پرنده ای است کوچک و خوش آواز شبیه بلبل با پرهای زرد و سبز، سیره
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مهره
تصویر مهره
((مُ رِ))
گلوله کوچک از شیشه یا سفال و جز آن ها، نام هر یک از استخوان های کوچکی که در تشکیل ستون فقرات جانداران شرکت دارند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمیره
تصویر سمیره
خط
فرهنگ واژه فارسی سره