جدول جو
جدول جو

معنی سمنقر - جستجوی لغت در جدول جو

سمنقر
(سَ مَ قَ)
قسمی چیت بسیار نازک. (یادداشت بخط مؤلف)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

مرغی شکاری و خوش خط وخال که از انواع دیگر باز ها قوی تر و بسیار تیزپر و چالاک است، نوعی از باز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمندر
تصویر سمندر
سمندر، جانوری با دم بلند و دست و پای کوتاه شبیه مارمولک که در آب و خشکی زندگی می کند و در مکان های تاریک و مرطوب به سر می برد،
جانوری افسانه ای که درون آتش زندگی می کند، اسمندر، سمندور، سامندر، برای مثال به دریا نخواهد شدن بط غریق / سمندر چه داند عذاب الحریق (سعدی۱ - ۱۰۳)
فرهنگ فارسی عمید
(مُ قُ)
چوب کنده کرده جهت شراب. ج، مناقیر. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد). چوب ناودار جهت ساختن شراب. (ناظم الاطباء) ، چاه خرد و سرتنگ. (مهذب الاسماء). چاه خرد تنگ سر در زمین درشت یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض. ج، مناقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ قِ)
شیر نیک ترش. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مُ نَقْ قَ)
منقرالعین، مرد که چشمش در مغاک فرورفته باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(مِ قَ)
میتین. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). کلنگ. ج، مناقر. (از اقرب الموارد) ، اسکنه. ج، مناقر. (مهذب الاسماء) ، چوب کنده کرده برای شراب. (منتهی الارب). چوب ناودار جهت ساختن شراب. (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، چاه تنگ سر یا چاه بسیارآب. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از اقرب الموارد) ، حوض. ج، مناقر. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). حوض. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
از اعلام ترکان است، نام غلامی است. (آنندراج) (غیاث) :
در زمانی بود امیری از کرام
بود سنقر نام او را یک غلام.
مولوی
ابن مودود. سردودمان اتابکان فارس یا سلغریان. جلوس 543 متوفی 557 هجری قمری (فرهنگ فارسی معین). رجوع به سلجوقیان و سلاجقه شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
نام ولایتی است از هندوستان که چوب عود از آنجا آرند. (برهان). شهری است بزرگ بر کران دریا، و پادشاهی دهم است. (حدود العالم). شهری است از خزران بر کران دریا جایی بانعمت و بازارها و بازرگانان. (حدود العالم). مردان را سپاه صد و پنجاه هزار تمام شد و با سپاه اندر تعبیه همی رفت تا به شهرستان سمندر آنکه ملک خزران نشستی و... (ترجمه تاریخ طبری). پس منادی فرمود و سپاه برگرفت و بر در اندر شد که آنرا باب الاّن گویند. همی رفت تا به سمندر رسید و آن شهری است از شهرهای خزر. (ترجمه تاریخ طبری). رجوع به معجم البلدان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ دَ)
از یونانی ’سالامندرا’ در فرانسوی نیز ’سالامندر’ به معنی فرشتۀ موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است. (از افادات علامۀ دهخدا) (از حاشیۀ برهان قاطع چ معین). نام جانوری است که در آتش متکون میشود. گویند مانند موش بزرگی است و چون از آتش برمی آید، می میرد و بعضی گویند همیشه در آتش نیست گاهی برمی آید و در آن وقت او را میگیرند و از پوست او کلاه و رومال میسازند و چون چرکین میشود در آتش می اندازند، چرکهای او میسوزد و پاک میشود. و بعضی گویند بصورت سوسمار و چلپاسه است از پوست او چتر سازند تا گرمی را نگاهدارد و از موی او جامه بافند و در هوای گرم پوشند محافظت گرما کند، و بعضی دیگر گویند بصورت مرغی است. والله اعلم. (برهان). جانوری از ردۀ ذوحیاتین های دمدار که خود تیره خاصی را بوجود آورده است. این جانور دارای قدی متوسط و حداکثر 25 سانتیمتر و پوستی تیره رنگ با لکۀ زرد و تند میباشد. محل سمندر در اماکن نمناک تاریک و غارها و تغذیۀ وی از حشرات و کرمها است. بدنش نسبتاً فربه است و بدمی استوانه ای شکل ختم میشود. حیوانی است بی آزار ولی ماده ای لزج از پوست وی ترشح میشود که سوزاننده است. سالامند را سالاماندر. (از فرهنگ فارسی معین).
جانوری باشد بشکل موش بزرگ که در آتشکده ها پیدا میشود، چون از آتش بیرون می آید می میرد. مخفف سام اندر چه سام به معنی آتش و اندر کلمه ظرفیت است و بعضی نوشته اند که جانوری است پردار که در آتش نیمسوزد. (غیاث) :
به آتش درون بر مثال سمندر
به آب اندرون بر مثال نهنگان.
رودکی.
در این آتش چه میجوید سمندروار پروانه
یکی چندین مقر داردیکی چندین مفر دارد.
ناصرخسرو.
سمندر نه ای گرد آتش مگرد
که مردانگی باید آنگه نبرد.
سعدی.
نه ماهی بجز آب گیرد نشیمن
نه ز آتش کرانه گزیند سمندر.
هندوشاه نخجوانی.
خشم تو بر دوستان تو است عنایت
کآتش سوزان بود حیات سمندر.
قاآنی
لغت نامه دهخدا
(سِ)
نام بنایی بوده رومی که سه دیر و خورنق را او ساخته بود، گویند از نسل سام بن نریمان است و عربان بتقدیم نون بر میم سنمار گویند. (برهان) (از آنندراج). معماری که بحکم نعمان بن منذر پادشاه برای بهرام گور قصر خورنق ساخته بود و بعد تمام شدن آن قصر نعمان معمار مذکور را از بالای آن قصر بزیر بیانداخت تا مثلش بجای دیگر نسازد. و به عربی سنّمار گویند. (غیاث) :
چابکی چربدست و شیرین کار
سام دستی و نام او سمنار.
نظامی.
کرده شاگردی خرد بدرست
بود سمنارش اوستا و نخست.
نظامی
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
دهی است از دهستان میان کوه بخش چاپشلو شهرستان دره گز. دارای 100 تن سکنه. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات، پنبه و شغل اهالی زراعت است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سُ قُ)
به معنی سنقار و آن مرغی باشد شکاری از جنس چرغ گویند. بسیار زننده میباشد و پیوسته پادشاهان بدان شکار کنند. (برهان). پرنده ای است شکاری مثل باز که در هندوستان بواسطۀ حرارت نزید و این ترکی است. (غیاث اللغات) (آنندراج). مرغی است شکاری. شنگا. (فرهنگ فارسی معین) :
عدلش بدان سامان شده کاقلیمها یکسان شده
سنقر بهندستان شده طوطی ببلغار آمده.
خاقانی.
سنقری را کز خزر یا سردسیر آموخته
در حبش بردن بگرما برنتابد بیش از این.
خاقانی
لغت نامه دهخدا
ترکی باز از مرغان شکاری ترکی تازی گشته باز از مرغان شکاری یکی از گونه های باز است که بومی مناطق سردسیر است. پرنده ایست بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش در شکاف سنگها و صخره های مرتفع و غیر قابل عبور تهیه میکنند. ماده حیوان 3 تا 4 تخم میگذارد. نر و ماده متناوبا روی تخمها می خوابند جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قویتر است و در شکار بسیار تیز پر و چابک است شنقار، خط اتحادی که ضرب ضعیف یا قسمت ضعیف ضرب را به ضرب قوی یا قسمت قوی ضرب دیگر مربوط و متحد میسازد. یا نوت سنقر شده. نوتی که قوت خود را از دست داده
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه سمن در بر گرفته و بوی خوشی از آن بر آید، آنکه برش همچون سمن باشد سپید تن دلبر سمنبر
فرهنگ لغت هوشیار
بمعنی فرشته موکل آتش و پنبه کوهی و حیوان معروف است، نام جانوری که در آتش متکون میشود
فرهنگ لغت هوشیار
((سُ قُ))
یکی از گونه های باز مناطق سردسیر. پرنده ای است بسیار زیبا و خوش خط و خال که لانه اش را در شکاف سنگ ها و صخره های مرتفع و غیرقابل عبور تهیه می کند. جزو بازهای سیاه چشم و از انواع دیگر بازها درشت تر و قوی تر است. شنقار
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سقنقر
تصویر سقنقر
نوعی خزنده از تیره سوسماران، رنگ پوست آن در قسمت پشت غالباً صورتی و گاهی زرد با نوارهای تیره است، پوست شکمش سفید می باشد. قد سقنقور حداکثر ممکن است تا 25 سانتیمتر برسد، اسقنقور، ریگ ماهی،، نهنگ دشتی، ورل ماهی، سقنس
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمنبر
تصویر سمنبر
((سَ مَ بَ))
آن که بدنی خوشبو و لطیف دارد
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمندر
تصویر سمندر
((سَ مَ دَ))
جانوری دوزیست شبیه سوسمار، چهارپا دارد و رنگ پوستش تیره است با لکه های زرد. می گویند در آتش نمی سوزد
فرهنگ فارسی معین
باز، مرغ شکاری، سنگ آسیا
فرهنگ واژه مترادف متضاد
دریا
دیکشنری اردو به فارسی