جدول جو
جدول جو

معنی سمنتنی - جستجوی لغت در جدول جو

سمنتنی
نوعی از غذاها است. (دزی ج 1 ص 686)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمنوی
تصویر سمنوی
(دخترانه)
خوشبو، معطر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از منتفی
تصویر منتفی
نیست شونده، نیست شده، نیست و نابود، دور شده
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتمی
تصویر منتمی
آنکه خود را به کسی یا چیزی نسبت بدهد، بازی که از جایی به جای دیگر بپرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
بناشده، بر پایه قرار گرفته
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از منتقی
تصویر منتقی
برگزیده، انتخاب شده، منتخب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن، درخور سوختن
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
قطعۀ موسیقی، شامل چهار بخش که توسط یک ارکستر کامل نواخته می شود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ فُ)
قطعۀ موسیقی که برای اجرا بوسیلۀ ادوات کنسرتی ساخته میشود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مُنْ تِنْیْ)
میشل ایکم دو. نویسندۀ فرانسوی است که در قصر مونتنی (که امروز در دهستان سن میشل دو مونتنی، در ایالت ’دردونی ’ برپای است) به سال 1533 میلادی متولد شد و در سال 1592 درگذشت. او نخست به سمت مشاور دربار به خدمت پرداخت، آنگاه وارد پارلمان ’بوردو’ گردیدو در اینجا با ’اتین دو لا بوئسی’ نویسندۀ فرانسوی ملاقات کرد و میان آن دو مراوده و رفاقت برقرار گردید. مونتنی از شغل خود دست کشید و از سال 1572 نوشتن اندیشه های خود را شروع کردکه به مقالات شهرت یافت ودر سال 1580 اولین چاپ آن منتشر شد. وی تا پایان عمر از نوشتن این اثر دست نکشید و لذا در سال 1588 به سه مجلد رسید. در این کتابها جای جای خود را نقاشی هم کرده است. مونتنی در آثار خود انسان را در یافتن حقیقت و درستی عاجز می نمایاند. او در جریان سفرهایش درسالهای 1580-1581 به اروپا یادداشتهای روزانه ای از خود باقی گذاشت و در آن از به هم پیوستگی و ارتباط مسائل انسانی نکاتی را مورد بررسی قرار داد. عقیده داشت که: ’هنر زیستن’ باید بر اساس شعور محتاط که از عقل سلیم و روح بردبار الهام گرفته باشد استوار گردد
لغت نامه دهخدا
(مَ)
منت. امتنان. (از ناظم الاطباء). منت داشتگی
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منسوب به مسنان، از قراء نسف. (سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منصور بن محمد بن عبدالجبار بن احمد مروزی سمعانی تمیمی، مکنی به ابوالمظفر (426- 489 هجری قمری). مفسر و از علماء حدیث و از اهل مرواست. از جملۀ کتب او: تفسیر سمعانی است در سه جلد و انتقاد الاصحاب الحدیث. (اعلام زرکلی ج 3 ص 1074)
فخرالدین ابوالمظفر عبدالرحیم بن عبدالکریم. فقیه و عالم بزرگ خراسان و از خاندان سمعانی است. متولد 537، وفات 614 یا 616 هجری قمری (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سمعان که نام بطنی است. (الانساب سمعانی) (لباب الانساب)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
ازدر ساختن. درخور ساختن، که ساختن آن بتوان، آنچه ساختن آن ضروری است. که ساختن آن واجب است
لغت نامه دهخدا
(جَ)
ابراهیم بن معقل مکنی به ابواسحاق نسفی منسوب به سانجن. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
منسوب به سمنان که شهری است میان دامغان و خوارالری. (غیاث) (آنندراج) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
آنچه لایق سوختن باشد. آنچه درخور سوختن باشد:
ای سوختۀ سوختۀ سوختنی
ای آتش دوزخ از تو افروختنی.
(منسوب به خیام).
خار کو مادر گلبرگ طری است
زآنکه آزار کند سوختنی است.
سلمان ساوجی.
- امثال:
در مسجد نه کندنی است نه سوختنی است
لغت نامه دهخدا
(جَ)
نسبت به سانجن است که از قرای نسف باشد. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سفتنی
تصویر سفتنی
سوراخ کردنی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن لایق سوختن
فرهنگ لغت هوشیار
در خور ساختن لایق ساختن، آنچه که بتوان آنرا ساخت، آنچه که ساختن وی ضروری است
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سمنان از مردم سمنان اهل سمنان، لهجه ای که مردم سمنان بدان سخن گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
قطعه موسیقی که برای اجرا به وسیله ادات کنسرتی ساخته میشود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبنتی
تصویر سبنتی
دلیر پیشجنگ پیشتاز
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سانتی
تصویر سانتی
یکصدم از هر واحد را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمانی
تصویر سمانی
ورتیج اوشوم از مرغان در برهان سمانی آمده و پارسی بلدرچین کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمفونی
تصویر سمفونی
((سَ فُ))
آهنگی که برای ارکستر کامل ساخته شود، سنفونی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوختنی
تصویر سوختنی
قابل سوختن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سانتی
تصویر سانتی
سدم
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منتهی
تصویر منتهی
پایان، ته
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از منحنی
تصویر منحنی
کمان، کمانی
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از مبتنی
تصویر مبتنی
استوار
فرهنگ واژه فارسی سره
قابل اشتعال، اشتعال پذیر، لایق سوختن، سزاوار سوزاندن، تباه شدنی، نابودشدنی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اقیانوسی، دریایی، مربوط به دریا
دیکشنری اردو به فارسی