جدول جو
جدول جو

معنی سملج - جستجوی لغت در جدول جو

سملج
(سَ لَ)
مرد درازو گردنره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از املج
تصویر املج
آملج، آمله، درختی هندی به بزرگی درخت گردو، برگ هایش ریز و انبوه، میوه ای ترش مزه به اندازۀ آلو که دو نوع سیاه و زرد دارد
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لَ)
اشک که از شدت گرسنگی بیاید. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَ لَ)
گل و لای، بقیۀ آب در بن حوض، اندک آب در بن خنور مانده یا عام است. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
زمین هموار بی گیاه. (آنندراج) (منتهی الارب). زمین نرم. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مَلْ لَ)
گرگ. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). و در حق آدم بد و خبیث گویند. هو سملع هملع. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ مِلْ لا)
عیدی است مر ترسایان را. (از اقرب الموارد) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ لِ)
شیر شیرین. (منتهی الارب) (آنندراج). شیر شیرین و حلوه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ فَلْ لَ)
درازبالا. (منتهی الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سمج و سمج و سمیج. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
شیر شیرین بسیارروغن. (آنندراج). شیر شیرین بسیار چرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اسب و خر مادۀ درازپشت، اسب باریک میان درشت گوشت، کمان دراز. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زشت، شیرچرب مزه برگشته. ج، سماج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(دُ لُ / لَ)
بازوبند. ج، دمالج. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء) (از مهذب الاسماء) (آنندراج) (از اقرب الموارد). بازوبند. (دهار)
لغت نامه دهخدا
(صَ مَلْ لَ)
سخت توانا. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(سُ مَ)
پیکان دراز باریک. ج، سلامج. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(غَ مَلْ لَ)
بمعنی غملج. تأنیث آن نیز غملّج است. (منتهی الارب) (اقرب الموارد). رجوع به غملج شود، مرد درازگردن مانند غملّط. (از تاج العروس)
لغت نامه دهخدا
(غَ لَ)
آنکه بر یک روش و حال نپاید، گاهی قاری و گاهی شاطر و وقتی بخیل و وقتی سخی و باری شجاع و باری جبان باشد. (منتهی الارب) (آنندراج) (از تاج العروس). مؤنث آن نیز غملج است. (از اقرب الموارد). غملّج. غملاج. غملوج. غملیج. غمالج. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(تَ نَطْ طُ)
آسان فروبردن چیزی را به گلو. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(غُ لُ)
آنکه اندامی درشت و قامتی بلند دارد. درشت اندام درازبالا. غملیج. (از المنجد)
لغت نامه دهخدا
(عَ لَ)
نوعی از خربزۀ زمستانی باشد. (از برهان) (از آنندراج). نوعی از خرنوب است و با تخم خورند. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
(مُ لَ)
معرّب آمله
لغت نامه دهخدا
(مُ سَ لَ)
رجل مسملج الذکر، مرد درازنره. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(هََ لَ)
نوعی از ذباب مشهور به خرمگس. (مخزن الادویه)
لغت نامه دهخدا
تصویری از غملج
تصویر غملج
سد رنگ سد روی کسی که هر روز به رنگی در آید
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعج
تصویر سمعج
شیر چرب شیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سفلج
تصویر سفلج
دراز بالا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالج
تصویر سالج
لاتینی تازی گشته بیدمشک از درختان بید مشک
فرهنگ لغت هوشیار
پارسی تازی شده آمله از گیاهان داروئی نباتی است میان شجر و گیاه که برگش چون مورد و میوه اش باندازه بار سرو است. ابتدا سبزاست و چون برسد سیاه و نرم گردد. چوب آن سخت و اندرون آن سپید و زرد مایل بسرخی و ریشه هایش باریک است و در طب مورد استعمال دارد صفیراء
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سالج
تصویر سالج
((لِ))
بیدمشک، درختی است از گونه بید، با شکوفه های معطر که عرق آن نشاط آور است، مشک بید، گربه بید
فرهنگ فارسی معین
تصویری از آملج
تصویر آملج
آمله
فرهنگ واژه فارسی سره