جدول جو
جدول جو

معنی سمعج - جستجوی لغت در جدول جو

سمعج
(سَ عَ)
شیر شیرین بسیارروغن. (آنندراج). شیر شیرین بسیار چرب. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سمعج
شیر چرب شیرین
تصویری از سمعج
تصویر سمعج
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

وسیله ای برای تقویت امواج صوتی که برای بهتر شنیدن در گوش گذاشته می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمج
تصویر سمج
دارای عادت به پیگری مصرانه و معمولاً ناپسند مثلاً گدای سمج، مصر، پیگیر، قبیح، زشت، ناپسند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمج
تصویر سمج
سرداب، نقب، راه زیرزمینی، زندان زیرزمینی، برای مثال در سمجی چون توانم آرمیدن / کز تنگی آن نمی توان خسبیدن (مسعودسعد - ۵۹۷)، آغل گوسفند در کوه یا زیر زمین، سنب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمع
تصویر سمع
گوش، آنچه شنیده شود، حس شنوایی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمعی
تصویر سمعی
آنچه از راه گوش ادراک می شود، شنیداری
فرهنگ فارسی عمید
انجام دادن کار نیکو تا شخص نام خود را در افواه بیندازد و به نیکوکاری مشهور شود، ریاکاری، کنایه از شهرت، نیک نامی، آوازۀ نیک
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
منسوب به سمع. افواهی. حکایتی. حدیثی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ عَ)
هیئت و طریقۀ شنیدن. (ناظم الاطباء) ، مؤنث سمع که مادۀ بچۀ گرگ از کفتار باشد. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
جمع واژۀ سمج و سمج و سمیج. (آنندراج) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ لَ)
مرد درازو گردنره. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(ضَ عَ)
زن فربه تمام بدن پرگوشت. (منتهی الارب). زنی تمام خلق. (مهذب الاسماء). زن درشت پست بالا، شتر فربه تمام بدن پرگوشت. (منتهی الارب). ماده اشتر بزرگ. (مهذب الاسماء). ناقۀ بزرگ. (فهرست مخزن الادویه). اشتر جوان. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(سَ حَ)
اسب و خر مادۀ درازپشت، اسب باریک میان درشت گوشت، کمان دراز. (از منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(تَ خَبْ بُ)
پیچیدن و دوتاه شدن و شتاب رفتن، یقال: تمعج السیل اذا سرع فی جریه. و تمعجت الحیه اذا تقلب فی سیرها. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء). پیچیدن و دو تاه شدن سیل و مار در رفتن و گفته اند که این مقلوب تعمج است. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ عَ)
آلتی که گران گوشان در گوش نهند شنیدن را. (یادداشت مؤلف). آلتی که برای شنیدن آوازها در گوش سنگین متداول است. (یادداشت مؤلف). آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
زشت، شیرچرب مزه برگشته. ج، سماج. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَ هََ)
شیر آب آمیخته. یاشیر شیرین بسیار روغن. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) (آنندراج) ، آسان. (از اقرب الموارد) (آنندراج) ، زمین فراخ. (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(اِ تِ)
شنوانیدن عمل خیر خود را بمردم، چنانکه ریا نمودن افعال حسنه تا مرا نیک پندارند. (آنندراج) (غیاث) : و دیگر آنکه ارادت ثواب و عقاب آن جهان و ریا و سمعه این جهان از معاملت منقطع باشد. (کشف المحجوب هجویری ص 127). محتسب عارف علوی که بی ریا و سمعه دره بر دوش نهاده و همه ساله نهی منکرات را میان بسته. (نقض الفضایح ص 164). و هرکه بر خلاف معتقد خویش کاری کند ریا و سمعه را بود نه تقرب را به حق تعالی. (تاریخ بیهق ص 195).
امشب ار امکان بود آنجا بیا
کار شب بی سمعه است و بی ریا.
مولوی (مثنوی)
یکبار شنودن. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء).
- اذن سمعه، گوش شنوا. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سمج
تصویر سمج
بد و ناخوش و زشت، بدمزه، ناشیرین
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، شنوائی، پذیرفتن و اطاعت کردن
فرهنگ لغت هوشیار
شناوی شناویک منسوب به سمع آنچه که از راه گوش درک شود: تعلیمات سمعی و بصری
فرهنگ لغت هوشیار
آلتی که امواج صوتی را تقویت کند گوشک که کران برای بهتر شنیدن بر گوش نهند آلتی که کسانی که گوششان سنگین است در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمرج
تصویر سمرج
پارسی تازی گشته سه مرت سه باره سه باره باژ گرفتن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماج
تصویر سماج
جمع سمیج، زشت ها، شیرهای ترش شده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمعت
تصویر سمعت
((سَ عَ))
ریای در گفتار
فرهنگ فارسی معین
((سَ عَ))
وسیله ای برای تقویت شنوایی. کسانی که گوششان سنگین است آن را در گوش گذارند تا اصوات را بهتر بشنوند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمع
تصویر سمع
((سَ))
گوش، حس شنوایی، شنیدن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمج
تصویر سمج
((س مِ))
زشت، ناپسند، بی حیا، پررو، جمع سماج
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمج
تصویر سمج
((سُ مْ))
نقب، راه زیر زمینی، سرداب، زندان زیرزمینی، آغل گوسفندان در زیرزمین یا در کوه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمع
تصویر سمع
شنیدن، گوش
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمج
تصویر سمج
گرانجان
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمعک
تصویر سمعک
گوش افزار
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سمعی
تصویر سمعی
شنیداری
فرهنگ واژه فارسی سره
شنیداری
متضاد: بصری، دیداری
فرهنگ واژه مترادف متضاد