جدول جو
جدول جو

معنی سمسمی - جستجوی لغت در جدول جو

سمسمی
(سِ سِ می ی)
کنجدفروش. (ملخص اللغات حسن خطیب کرمانی)
لغت نامه دهخدا
سمسمی
شخص شل و سست آنکه کارها ره به کندی و تانی انجام دهد فسفسی
تصویری از سمسمی
تصویر سمسمی
فرهنگ لغت هوشیار
سمسمی
((س س))
شخص شل و سست، آن که کارها را به کندی و تأنی انجام دهد، فسفسی
تصویری از سمسمی
تصویر سمسمی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمسم
تصویر سمسم
روباه
گرگ، پستانداری وحشی و گوشت خوار شبیه سگ اما از آن قوی تر و درنده تر که در موقع گرسنگی به چهارپایان و حتی به انسان حمله می کند، ذیب، ذئب، سرحان، اغبر
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
کنجد، دانۀ کنجد
فرهنگ فارسی عمید
(سَ سَ)
گیاهی است از تیره نعناعیان که شبیه اسطوخودوس است و در نواحی معتدل آسیا و آفریقا و اروپا میروید. سندریطس. حدیدی. گونه ای از این گیاه بنام شاطرایابسطونیقا نامیده میشودکه در طب مورد استعمال دارد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سِ سِ)
کنجد. سمسمه یکی. ج، سماسم. و آن لزج است و مفسد معده و دهن و مصلح آن شهد است و اگر هضم شود فربه سازد و شستن موی به آب طبیخ برگ آن دراز و نیکو گرداند و بری آنرا جلبهک نامند و فعل آن قریب فعل خریق است و گاهی مفلوج را نصف درهم تا یک درهم خورانند پس بهتر میکند و دریک درهم خطر است. (آنندراج) (منتهی الارب). رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، الفاظ الادویه و اختیارات بدیعی شود، دانۀ گشنیز، ماری است، ریگ توده. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(تَ)
دویدن روباه. (ناظم الاطباء) (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ ما)
صورت ظاهر. فورمالیته. مسما. ظاهر: منظور آن بود که مسمائی به عمل آید
لغت نامه دهخدا
(مُ سَمْ می)
آن که می نامد و اسم می گذارد. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ سَ)
روباه. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (منتهی الارب) ، گرگ خردجثه یا عام است، ریگ توده. (آنندراج) (منتهی الارب) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سریانی تازی گشته مرزنگوش از گیاهان گیاهی است از تیره نعنایان که شبیه اسطوخودوس است و در نواحی معتدل آسیا و افریقا و اروپا میروید سندریطس حدیدی. توضیح گونه ای از این گیاه به نام شاطرا یا بطونیقا نامیده میشود که در طب مورد استفاده دارد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی
تصویر مسمی
نامیده شده، نام نهاده شده، مترجم
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسم
تصویر سمسم
کنجد از گیاهان کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسمه
تصویر سمسمه
یک کنجد واحد سمسم یک کنجد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مسمی
تصویر مسمی
((مُ سَ م ما))
نامیده شده
فرهنگ فارسی معین
موسوم، نامزد، نامیده، معین
فرهنگ واژه مترادف متضاد