جدول جو
جدول جو

معنی سمسمانی - جستجوی لغت در جدول جو

سمسمانی
(سُ سُ نی ی)
سمسمان. رجوع به سمسمان شود
لغت نامه دهخدا
سمسمانی
مرد سبک و چالاک
تصویری از سمسمانی
تصویر سمسمانی
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سجستانی
تصویر سجستانی
سجزی، از مردم سیستان، سیستانی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
مربوط به سلیمان مثلاً انگشتر سلیمانی، ملک سلیمانی مانند سلیمان مثلاً حشمت سلیمانی، در علم زمین شناسی نوعی عقیق
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
لباس و سایر لوازم کودک که پدر و مادر عروس موقع تولد نخستین فرزند او فراهم می کنند و به خانۀ داماد می فرستند
فرهنگ فارسی عمید
(سِ سِ نی یَ)
عظام سمسمانیه استخوانهای بسیار خرد میان سلامیات. استخوانهای فرد باشند که سه تا در اطراف ابهام و یکی در طرف وحشی مسبحه و دیگری در طرف وحشی کالوج است. (یادداشت مولف). و بر گرداگرد این لب این مغاک (مغاک منکب) آن استخوانهای فرد است که به تازی العظام السمسمانیه گویند. (از ذخیرۀ خوارزمشاهی). استخوانهای بسیارخرد که در درون فرجه های مفاصل انگشتان قرار دارد
لغت نامه دهخدا
(سُ سُ)
سبک سریع. (منتهی الارب) (آنندراج) (ناظم الاطباء). سمسمانی. (منتهی الارب) ، لطیف از هر چیز. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سیسمونی
تصویر سیسمونی
لوازم کودک نوزاد (لباس و غیره) که اقوام مادر برسم تحفه فرستند
فرهنگ لغت هوشیار
منسوب به سیستان از مردم سیستان اهل سیستان سگزی، زبان و لهجه مردم سیستان
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
((سُ لِ یا لَ))
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
فرهنگ فارسی معین
لوازم مورد نیاز نوزاد که معمولاً خانواده عروس برای اولین زایمان فرزند دختر خودشان تهیه می کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
Winter, Wintery
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
Organizational
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
hivernal
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
организационный
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
winterlich
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organisatorisch
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимовий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
організаційний
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organizacyjny
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
zimowy
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
зимний
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
组织的
دیکشنری فارسی به چینی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organizacional
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernale
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organizzativo
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از سازمانی
تصویر سازمانی
organizacional
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
invernal
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از زمستانی
تصویر زمستانی
冬季的
دیکشنری فارسی به چینی