جدول جو
جدول جو

معنی سمحاق - جستجوی لغت در جدول جو

سمحاق
(سِ)
پوست تنک سر. (آنندراج) (منتهی الارب). پوست که میان گوشت و استخوان است. (مهذب الاسماء) ، سرشکستگی که بدان پوست (سمحاق) رسد. (منتهی الارب) (آنندراج). شکستگی سر که جراحت بدان پوست رسدکه بر استخوان پوشیده است و آن را سلطاء نیز گویند. (ذخیرۀ خوارزمشاهی) ، (اصطلاح فقه) دیه ای است که در اثر شکستگی و رسیدن جراحت به پوست سر که باید معادل چهار شتر دیه دهند. (از شرایع ص 344)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از محاق
تصویر محاق
سه شب آخر ماه قمری که ماه دیده نمی شود، آخر ماه قمری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماق
تصویر سماق
درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماک، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
سماق سمی: در علم زیست شناسی درختی کوچک بومی امریکای شمالی با عصاره ای تند و بخار سمی که برگ آن به مقدار اندک در معالجۀ نقرس و روماتیسم به کار می رود
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از سنگ که سفید و نرم باشد. (غیاث) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
نام یکی از دهستان های بخش چگنی شهرستان خرم آباد. موقعیت طبیعی کوهستانی، هوای معتدل ومالاریایی. آب آن از رود خانه کشکان سراب رفتخان، سراب سماق و آب کالیاب و چشمۀ گرموت مرتفعترین قلل جبال در این دهستان، کوه های سفیدکوه، کوه گاو شمال، کوه میل، کوه سماق، کوه گرز، کوه لهور، مراتع مرغوبی در سینه و دامنه کوه های مذکور وجود دارد که مورد استفاده حشم داران است. از 18 آبادی تشکیل گردیده است. جمعیت آن در حدود 4200 تن و قرای مهم آن عبارتند از هفت چشمه، کالیاب و ژیرژیان. ساکنین از طوایف طولابی شاهیوند، شیراونده و سادات حیات الغیب می باشند و عده ای چادرنشین می باشند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
دروغ ساده و خالص از هر چیزی. (از آنندراج) (منتهی الارب) : کذب سماق، دروغ ساده و خالص. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سُ / سُمْ ما)
نام دوایی است و آن میوه باشد. (غیاث) (از آنندراج). تتری و آن میوۀ درختی است که چون خوشه برآید. دانه های بسیار بر آن چون عدس و بر روی آن دانه پرز و رطوبتی میان سرخ و زرد و بطعم ترش و همان ترشی را درطعام بکار برند و باقی هسته و استخوان باشد. (صحاح الفرس). تتری. (زمخشری). دانه ای است ترش مزه و قهوه ای رنگ. (الفاظ الادویه). گیاهی است از ردۀ دولپه ای ها جدا گلبرگ که سردستۀ تیره سماقیان میباشد. این گیاه کوچک بشکل درخت یا درختچه میباشد. برگهایش متناوب ومرکب و شانه ای است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوۀ این گیاه سفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی بعنوان تب بر مصرف میشود. گرد میوه اش ترش و خوش طعم و جهت چاشنی اغذیه بکار میرود. سماک. تتری. تتم. (فرهنگ فارسی معین) : دفع مضرت (شرابی که آفتاب پرورده باشد) با سکبا و سماق و نار باشد. (نوروزنامه).
دست در آش ترش زن که بغایت خوبست
تمر هندی و سماق است و دگر آش انار.
بسحاق اطعمه.
رجوع به تحفۀ حکیم مؤمن، اختیارات بدیعی، فهرست مخزن الادویه و جنگل شناسی شود.
- سماق سمی، گونه ای سماق که در آمریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج بکار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی بکار میرود، در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از بکار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق شکی. رجوع به سماق شود. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق کاذب، سماق هرز. (فرهنگ فارسی معین).
- سماق هرز، گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک بنام ’لاک ژاپن’ میسازند. سماق کاذب. (فرهنگ فارسی معین).
- سنگ سماق. رجوع به سنگ سماق شود. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(مَ / مِ/ مُ)
آخر ماه یا سه شب اخیر از ماه یا آخرماه که قمر در آن پنهان باشد نه در بامداد آن به نظر آید و نه در شبانگاه آن. (از منتهی الارب) (ناظم الاطباء). سمی لانه طلع مع الشمس فمحقته. (منتهی الارب). تاریک ماه. آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه قمری. سه شب آخر ماه که در آن روشنی ماه باطل میشود. به آخرشدگی ماه. باریک شدگی ماه. کاستن ماه و ابتدای آن از شب پانزدهم باشد و بمعنی سه روز آخر ماه که در آن ایام ماه ناپدید میشود. (غیاث) (آنندراج). روز آخر ماه که ماه پنهان شود. (مهذب الاسماء). شب آخر ماه یا سه شب مانده به آخر و یا شبهای بیست و پنجم و بیست و ششم وبیست و هفتم ماه. (از تاج العروس). مشتق از محقه الحر، یعنی گرما او را بسوزانید اما تازیان سه شب آخر هر ماه را محاق مینامند زیرا در این شبها اندازۀ معتدبه از ماه پدید و مرئی نیست و مصطلح اهل هیئت آن است که قرص ماه که روبروی ما واقع است از نوری که از آفتاب کسب کرده تهی باشد خواه به سبب حائل واقع شدن زمین بین آفتاب و ماه باشد - چنانکه هنگام خسوف - و خواه زوال نور ماه به سبب مذکور نباشد. در این صورت محاق عبارت است از کیفیت نور ماه هنگام کسوف و این قول مشهور است. اما ظاهر کلام تحفه آن است که محاق بر حالت ماه هنگام کسوف اطلاق نشود. چنانکه بیرجندی در شرح تذکره گفته است. (از کشاف اصطلاحات الفنون). ناپدید شدن ماه هنگام اجتماع سرار (یعنی وقت پنهانی او). (التفهیم چ همائی چ 1 ص 82 و 83) : و نیز محاق خوانند که روشنائی از وی سترده آید. (التفهیم).
ای جهان راتازه کرده رسم و آیین پدر
ای برون آورده ماه مملکت را از محاق.
منوچهری.
خیال آن بت خورشید روی نادیده
چو مه به آخر اندر محاق و نقصانم.
مسعودسعد.
ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه
گر ماه را بر تو فرستد به زینهار.
معزی.
محاق ماه بشاید ز بهر عز هلال
شب سیاه بباید برای قدر سحر.
سید حسن غزنوی.
ایا شهی که ز تأثیر عدل تو بر چرخ
بجرم مه ندهد اجتماع مهر محاق.
خاقانی.
گفت چون بودی تو در زندان و چاه
گفت همچون درمحاق و کاست ماه.
مولوی.
وا گشایم هفت سوراخ نفاق
در ضیاء ماه بی خسف و محاق.
مولوی.
بدر را دیدی بر این خوش چار طاق
حسرتش راهم ببین وقت محاق.
مولوی.
- در محاق افتادن، دچار محاق شدن. کاستی و باریکی و تاریکی گرفتن:
تا که روی همچو ماهش دیده ام
ماه بختم در محاق افتاده است.
عطار
لغت نامه دهخدا
(مُ حاق ق)
شتران که سال گذشته نزاده اند و نه شیر داده اند. (منتهی الارب) ، خصومت کننده با کسی و دعوی حق خود کننده. (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(مِ)
پوست تنکی که می پوشاند سطح خارجی استخوانهای سر را. ج، مساحیق. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سِ)
مادیان درازپشت. (منتهی الارب). مادیان کوردراز. (مهذب الاسماء). رجوع به سمحج شود
لغت نامه دهخدا
(سُ)
خرمابن دراز. (منتهی الارب) (آنندراج) (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
ربودن برکت چیزی. (منتهی الارب) (آنندراج) (از ناظم الاطباء). برکت ببردن. (تاج المصادر بیهقی). کاستن.
از گرمی سوخته شدن چیزی. (منتهی الارب) (ناظم الاطباء).
لغت نامه دهخدا
(سُ حُ)
یاسمین. (از بحر الجواهر) ، مرزنجوش. (بحر الجواهر)
لغت نامه دهخدا
نام دوائی است و آن میوه ای میباشد که خشک شده آن را بصورت گرد در طبخ غذا بکار میبرند، نوعی ادویه
فرهنگ لغت هوشیار
در تازی: کاهماهی شب هایی که ماه رو به کاهش است، در فارسی: بی ماهی سه شب پایان ماه که از زمین ماه دیده نمی شود، پوشیده شده فرو پوشیده پوشیده شده احاطه شده، حالت ماه (قمر) در سه شب آخر ماه قمری که از زمین دیده نمیشود: ایمن شود فلک ز محاق و خسوف ماه گر ماه را بر تو فرستد بزینهار. (معزی)، سه شب آخر ماه قمری که در آن قمر بحالت محاق است
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاق
تصویر سحاق
ساینده، کوبنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از امحاق
تصویر امحاق
نیست شدن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از محاق
تصویر محاق
((مُ))
پوشیده شده، احاطه شده، سه شب آخر ماه قمری که در آن ماه از چشم ناظر زمینی دیده نمی شود
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماق
تصویر سماق
((سُ))
گیاهی است از رده دو لپه ای ها که به شکل درخت یا درختچه دیده می شود. دارای برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای است. میوه اش کوچک و ترش مزه است. گرده میوه اش جهت چاشنی غذا به کار می رود، سماک، تتری، تتم
سماق مکیدن: کنایه از وقت را به بطالت و بی برنامگی گذراندن
فرهنگ فارسی معین
سماک، چاشنی ترش مزه گیاهی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
حالت ماه درسه شب آخرماه، پوشیده، ناپدید
متضاد: بدر، تربیع
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خوردن سماق درخواب، دلیل بر جنگ و لجاج و خصومت کند. اگر دید که سماق میخورد، دلیل است او را با کسی گفتگو شود و در هر باب در خوردن سماق هیچ خیر نباشد.
فرهنگ جامع تعبیر خواب
سماق
فرهنگ گویش مازندرانی