جدول جو
جدول جو

معنی سماوی - جستجوی لغت در جدول جو

سماوی
آسمانی، کنایه از خداوندی
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
فرهنگ فارسی عمید
سماوی
(سَ)
منسوب که آسمان باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
تن زمینی است میارایش و بفگن بزمین
جان سماویست بیاموزش و بربر بسماش.
ناصرخسرو.
و در این زمان دعوی هیچ آفتی از سماوی و ارضی نکنیم. (تاریخ قم ص 157) ، کبود و لاجوردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
سماوی
آسمانی منسوب به سما آسمانی
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
فرهنگ لغت هوشیار
سماوی
((سَ))
آسمانی
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
فرهنگ فارسی معین
سماوی
آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی
متضاد: ارضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سمنوی
تصویر سمنوی
(دخترانه)
خوشبو، معطر
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سماور
تصویر سماور
وسیله ای فلزی برای جوش آوردن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
هم ارزش، برابر، هم اندازه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بد بودن ها، زشت بودن ها، بدحالی ها، جمع واژۀ مساءة و مسائت
فرهنگ فارسی عمید
کلماتی که از فصحا شنیده شده و در نظم و نثر استعمال کرده اند و دیگران هم استعمال می کنند و موقوف بر قاعده نیست و بر آن ها قیاس نمی توان کرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
رواق خانه، پرده که از سقف آویخته باشند، کالبد هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماری
تصویر سماری
کشتی، جهاز، سفینه، کشتی کوچک، برای مثال حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت / چون باد بیش باشد بهتر رود سماری (منوچهری - ۱۱۲)
فرهنگ فارسی عمید
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 218 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انار، بنشن، بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری، جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
محمود بن علی سمایی مروزی (از ملازمان دربار سلطان سنجر) که سمای فضل در جبین او مبین بود و سخن او عظیم محکم و متین. آسمان نژه را نثار نشر او میکرد و سلک منظوم ثریا را از رشک نظم او از هم میگشاد و غزلهای آبدار او تاب در دل عشاق می آورد و نظم آبدار آتش در دل ارباب صنعت میزد و شعر او چون زمرد اصفر و یاقوت احمر عزیز و کم یاب است. این غزل از نتایج طبع اوست:
دل از کار خود آنگه برگرفتم
که با تو عشق بازی درگرفتم
ز جان خویش دست آنگاه شستم
که مهرت را چو جان در بر گرفتم
بسا شب کز تو گفتم رو بتابم
چو روز آمد غمت از سر گرفتم
چو دانستم که با تو درنگیرد
حدیثم زود از ره درگرفتم
بباغ عشق شاخ وصل گشتم
ولیکن هجر از او از برگرفتم
مرا گفتی دل از ما برگرفتی
گزافست یعلم اﷲ گر گرفتم.
(ازلباب الالباب چ سعید نفیسی صص 345- ص 348)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سماء. آسمانی:
آنچه با من میکند اندر زمان
آفت دور سمائی میکند.
سعدی.
، خدایی. آسمانی:
این مملکت خسرو تأیید سمائی است
باطل نشود هرگز تأیید سمائی.
منوچهری
لغت نامه دهخدا
(سَ وی ی)
شهاب الدین، احمد بن خالد بن محمد سلاوی (1250- 1315 ه. ق.). مورخ، وی در سال 1250ه. ق. متولد و در سال 1315 در مدینه سلا درگذشته است. (مغرب اقصی) او راست ’استقصالاخبار دول المغرب الاقصی’ در چهار جزء و آن تاریخ ممتعی است. (اعلام زرکلی ج 1 ص 39)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
جمع واژۀ سخواء و سخاویه، بمعنی زمین نرم فراخ. (منتهی الارب) (اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(سَ وی ی)
علی بن محمد بن عبدالصمد بن عبدالاحد بن عبدالغالب همدانی ملقب به علم الدین سخاوی مصری نحوی مقری. در قاهره شاگرد ابومحمد قاسم شاطبی مقری بود و علم قراآت و نحو ولغت را نزد او آموخت، از ابوالجود غیاث بن فارس بن مکی مقری ادب فرا گرفت و در اسکندریه از سلفی و ابن عوف و بمصر از بوصیری و ابن یاسین. سپس به شهر دمشق شدو بدانجا سرآمد علماء وقت گردید، و مردمان را در حق او اعتقادی عظیم بود. ابن خلکان او را در دمشق دیده است. وفات او بدمشق در جمادی الاّخر سال 643 هجری قمریاست و گویند هنگام وفات به ابیات ذیل ترنم میکرد:
قالوا غداناتی دیار الحمی
و ینزل الرکب بمغناهم
و کل من کان محبالهم
اصبح مسروراً بلقیاهم
قلت قلی ذنب فما حیلتی
بأی ّ وجه اتلقاهم
قالوا اء لیس العفو من شأنهم
لاسیما عمن ترجاهم.
و مولد او در شهر سخا در غربیه از اعمال مصر بسال 558 بود. و قیاس در نسبت به سخا، سخوی است لکن مشهور سخاوی است. او راست: هدایه المرتاب و غایه الحفاظو الطلاب. منظومه فی متشابه کلمات القرآن مرتبه علی حروف: 1- مرتبه علی حروف معجم. 2- شرح مفصل. 3- سفرالسعاده. 4- شرح الشاطبیه. 5- ’الکوکب الوقاده’ فی اصول الدین. 6- الجواهر المکلله فی حدیث. (الاعلام زرکلی ج 2 ص 694). رجوع به معجم المطبوعات و روضات الجنات ص 492 و عیون الانباء شود
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
یک قسم ابزاری فلزی جهت جوش آوردن آب که آتش خانه را در میانش قرار داده اند.
(ناظم الاطباء). خودجوش. آلتی فلزی که در درون آن خانه ای تعبیه شده و برای جوش آوردن آن جهت چای و غیره بکار رود. در بالای آن قوری چای را جای دهند تا دم کشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماری
تصویر سماری
سفینه و کشتی و جهاز را گویند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعی
تصویر سماعی
حکایتی و نقلی، بنا شده بر عادت
فرهنگ لغت هوشیار
جمع سخواء، زمینهای نرم و فراخ، جمع سخاویه، زمین های نرم و فراخ زمین های هموار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمائی
تصویر سمائی
منسوب به سما آسمانی سماوی: تقدیر سمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
حمله کردن، کالبد هر چیزی، سقف خانه
فرهنگ لغت هوشیار
یک قسم ابزار فلزی جهت جوش آوردن آب که آتشخانه را در میانش قرار داده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
بدیها برابر، هموار، معادل، متوازی، همتا
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمانی
تصویر سمانی
ورتیج اوشوم از مرغان در برهان سمانی آمده و پارسی بلدرچین کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماقی
تصویر سماقی
از پارسی سماکی از رنگ ها، سماکی سنگ سماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماری
تصویر سماری
((سُ))
کشتی، جهاز، سفینه
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مُ))
برابر، یکسان
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
((مَ))
جمع مساوه، کردارهای زشت، بدی ها
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماعی
تصویر سماعی
((سَ))
هرآن چه شنیده شده باشد، بنا شده بر عادت، آن چه که مبنی بر قاعده نیست
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سمایی
تصویر سمایی
((سَ))
آسمانی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از مساوی
تصویر مساوی
برابر، پایاپای، یکسان
فرهنگ واژه فارسی سره
اجتماعی
دیکشنری اردو به فارسی