جدول جو
جدول جو

معنی سماوک - جستجوی لغت در جدول جو

سماوک
دهی است جزء دهستان حومه بخش مرکزی شهرستان ساوه. دارای 218 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آن غلات، انار، بنشن، بادام. شغل اهالی زراعت و گله داری، جاجیم و گلیم بافی. راه آن مالرو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 1)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سماک
تصویر سماک
سماق، درختی با برگ های مرکب و گل های سفید خوشه ای که در جاهای سرد می روید و بلندیش تا پنج متر می رسد، میوۀ کوچک سرخ رنگ و ترش مزه به صورت آسیاب شده به عنوان چاشنی کباب استفاده می شود، سماقیل، ترشابه، ترشاوه، تمتم، تتم، تتری، تتریک، ترفان
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
آسمانی، کنایه از خداوندی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماور
تصویر سماور
وسیله ای فلزی برای جوش آوردن آب
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماروک
تصویر سماروک
کبوتر، نام عمومی گروهی از پرندگان با سر کوچک، گردن کوتاه و پرهای انبوه که انوع اهلی آن برای نمایش و تفریح یا بردن نامه استفاده می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
رواق خانه، پرده که از سقف آویخته باشند، کالبد هر چیز
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
ماهی فروش
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماک
تصویر سماک
هر یک از دو ستارۀ روشن در دو صورت فلکی سنبله و عوّا، کنایه از آسمان
جمع واژۀ سمک، ماهی ها
سماک رامح: ستاره ای که در برابر بنات النعش قرار دارد و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی عوّا است
سماک اعزل: ستاره ای که در جنوب سماک رامح واقع شده و نزدیک آن هیچ ستاره ای نیست و روشن ترین ستارۀ صورت فلکی سنبله است
فرهنگ فارسی عمید
(سِ)
نام ستاره ای و آن منزل چهاردهم قمر است. و آن دو هستند یکی را سماک اعزل و دیگری را سماک رامح یا رائح گویند. (آنندراج) (غیاث). دو ستاره است روشن یکی سماک اعزل و دیگری سماک رامح. (منتهی الارب). منزلی است از منازل ماه. (مهذب الاسماء) :
چه مایه شبان دیده اندر سماک
خروشان بدم پیش یزدان پاک.
فردوسی.
یکی کاخ بد تارک اندر سماک
نه از رنج دست و نه از آب و خاک.
فردوسی.
خورشید پیشکار و قمر ساقی
لاله سماک و نرگس پروینم.
ناصرخسرو.
ابر درخش بیرق بحر نهنگ پیکان
قطب سماک نیزه بدر ستاره لشکر.
خاقانی.
در واسطۀ نیشابور سمکی تا سماک و فلکی تا من بر افلاک ظاهر شد. (ترجمه تاریخ یمینی).
در مسیرش سماک آن جدول
گاه رامح نمود و گاه اعزل.
نظامی.
و سنان نیزه سماک را لقمه سمک دریا سازند. (جهانگشای جوینی).
درشب مهتاب مه را بر سماک
از سگان و عوعو ایشان چه باک.
مولوی.
وحدت اندر وحدت است این مشتری
از سمک رو تا سماک ای معنوی.
مولوی.
از آن پس که بد مرکب من نجیبی
سماک و ثریا مرا شد مراکب.
حسن متکلم.
- سماک اعزل، نام ستاره ای ازقدر اول در صورت سنبله در جنوب سماک رامح و آن منزل چهاردهم از منازل قمر است و برابر او (سماک رامح) سوی جنوب دیگر ستاره ای است بزرگ و روشن او را سماک اعزل خوانند. (از جهان دانش و التفهیم) :
بر فلک از دستبرد کلک او
از سماک رامح اعزل کرده اند.
خاقانی.
- سماک یا سماک رامح یا رامح فلکی، بیرون از صورت عوا ستاره ای است بزرگ برابر بنات النعش او را سماک رامح خوانند. (التفهیم ص 101). ستاره ای است که نزدیک وی ستاره ای دیگر است که آن را نیزۀ سماک گویند و سماک دیگر نیز هست که نزدیک خود ستارۀ دیگر ندارد و آن را سماک اعزل گویند، یعنی بی سلاح. (آنندراج) (غیاث اللغات) : هرگاه که سماک رامح برآید اول خزان باشد. (ذخیرۀ خوارزمشاهی).
بر نیزۀ او سماک رامح
کمتر ز زحل سنان ندیده ست.
خاقانی.
حیدر فاروق عدل جعفر فرقان سپاه
کز شرف او سماک رمح سپاهش سزد.
خاقانی.
توقیع سماک هامسلسل
گه رامح بود و گاه اعزل.
نظامی.
در مسیرش سماک آن جدول
گاه رامح نمود و گاه اعزل.
نظامی.
رجوع به گاهنامۀ سال 1311 سیدجلال الدین تهرانی ص 73، صور الکواکب ص 52 و لغت نامه ذیل کلمه رامح شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است از دهستان طیبی سرحدی بخش کهکیلویۀ شهرستان بهبهان. دارای 100 تن سکنه. آب آن از چشمه. محصول آنجا غلات، لبنیات. پشم. شغل اهالی زراعت و گله داری. صنایعدستی آنان قالی، قالیچه و پارچه بافی. ساکنین از طایفۀ طیبی هستند. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 6)
لغت نامه دهخدا
(سُ)
جمع واژۀ سمک. (آنندراج) (ناظم الاطباء) (دهار). رجوع به این کلمه شود
لغت نامه دهخدا
(سَمْ ما)
ماهی فروش. ج، سماکین. (دهار) (منتهی الارب) (مهذب الاسماء) (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(سَ وَ)
یک قسم ابزاری فلزی جهت جوش آوردن آب که آتش خانه را در میانش قرار داده اند.
(ناظم الاطباء). خودجوش. آلتی فلزی که در درون آن خانه ای تعبیه شده و برای جوش آوردن آن جهت چای و غیره بکار رود. در بالای آن قوری چای را جای دهند تا دم کشد. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب که آسمان باشد. (آنندراج) (ناظم الاطباء) :
تن زمینی است میارایش و بفگن بزمین
جان سماویست بیاموزش و بربر بسماش.
ناصرخسرو.
و در این زمان دعوی هیچ آفتی از سماوی و ارضی نکنیم. (تاریخ قم ص 157) ، کبود و لاجوردی. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
آسمانی منسوب به سما آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سموک
تصویر سموک
جمع سمک، ماهیان
فرهنگ لغت هوشیار
یک قسم ابزار فلزی جهت جوش آوردن آب که آتشخانه را در میانش قرار داده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوه
تصویر سماوه
حمله کردن، کالبد هر چیزی، سقف خانه
فرهنگ لغت هوشیار
ماهی فروش گیره گیاهی است از رده دو لپه ییهای جدا گلبرگ که سر دسته سماقیان میباشد این گیاه بشکل درخت یا درختچه میباشد برگهایش متناوب و مرکب و شانه یی است. گلهایش کامل و دو جنسی و در برخی گونه ها گلهای نر و ماده از هم جدا هستند. میوه این گیاه کوچک و شفت و ترش مزه و قابض است. برگش در تداوی به عنوان تب بر مصرف میشود گرد میوه اش ترش و خوش طعم است و جهت چاشنی اغذیه به کار میرود. سماک تتری تتم. یا سماق سمی. گونه ای سماق که در امریکای شمالی فراوان میروید و برگهایش در تداوی در معالجه نقرس و روماتیسم و فلج به کار میرود. مقداری که از این گیاه در تداوی به کار میرود در حدود 12 تا 30 سانتی گرم است و از به کار بردن بیش از آن باید احتراز کرد چون بسیار سمی است. یا سماق کاذب. سماق هرز. یا سماق هرز. گونه ای سماق که در صنعت از صمغ مستخرج از تنه آن استفاده میکنند و از آن نوعی لاک به نام لاک ژاپن میسازند سماق کاذب ماهی فروش، جمع سماکین. آنچه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماک
تصویر سماک
((سَ مّ))
ماهی فروش
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
((س))
سماکان، نام دو ستاره، یکی به نام «سماک رامح» ستاره قرمزی در صورت فلکی «عوا» یا «گاوران» و دیگری به نام «سماک اعزل» ستاره سفیدی در صورت فلکی «سنبله» یا «خوشه»
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماک
تصویر سماک
آن چه بدان چیزی را بردارند و بلند کنند
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
((سَ))
آسمانی
فرهنگ فارسی معین
آسمانی، سمایی، سپهری، فلکی، هوایی
متضاد: ارضی
فرهنگ واژه مترادف متضاد