جدول جو
جدول جو

معنی سماری - جستجوی لغت در جدول جو

سماری
کشتی، جهاز، سفینه، کشتی کوچک، برای مثال حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت / چون باد بیش باشد بهتر رود سماری (منوچهری - ۱۱۲)
تصویری از سماری
تصویر سماری
فرهنگ فارسی عمید
سماری
(سُ)
جهاز را گویند و به عربی سفینه خوانند. (برهان). کشتی. (از آنندراج) (فرهنگ رشیدی) (جهانگیری). سفینه. کشتی. جهاز. (ناظم الاطباء) :
ای فلک مرکب عماری تو
اشک تا کی کشد سماری تو.
حمیدی بلخی.
اندر آن دریا سماری وآن سماری جانور
واندر آن گردون ستاره وآن ستاره بی مدار.
فرخی.
به سنگ اندر گشائی چشمۀ خون
به دریا در پدید آری سماری.
عنصری.
حاسد چو بیش باشد بهتر رود سعادت
چون باد بیش باشدبهتر رود سماری.
منوچهری.
من آن بودم که از امیدواری
همی بردم به دریاها سماری.
(ویس و رامین).
در گردن خود طوقش ار نداری
بر خشک بخیره مران سماری.
ناصرخسرو (دیوان چ تهران ص 408).
سمندش کوه و دریا را سماری
حسامش دین و دنیا را حصارست.
ابوالفرج رونی.
بر این گردون دریا چهر از تیغ
به پیوند و سماریهای عنبر.
ازرقی.
سماریهای عنبر چون گران شد
فروبارد ز عنبر عقد گوهر.
ازرقی
لغت نامه دهخدا
سماری
سفینه و کشتی و جهاز را گویند
تصویری از سماری
تصویر سماری
فرهنگ لغت هوشیار
سماری
((سُ))
کشتی، جهاز، سفینه
تصویری از سماری
تصویر سماری
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از قماری
تصویر قماری
تهیه شده در قمار، برای مثال ز عود قماری یکی تخت کرد / سر تخته ها را به زر سخت کرد (فردوسی - ۲/۹۶)، مربوط به قمار مثلاً طاووس قماری
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد، ساقۀ گندم یا جو، خوشه
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماریس
تصویر سماریس
ساردین، نوعی ماهی دریایی کوچک فلس دار به رنگ سبز تیره که زیر شکمش سفید است و بیشتر برای ساختن کنسرو صید می شود
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سراری
تصویر سراری
سریت ها، کنیزهای مخصوص هم بستر شدن، جمع واژۀ سریت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سواری
تصویر سواری
سوار شدن، عمل سوار شدن بر مرکب، مقابل باری، اسب و استر و هر مرکبی که بر آن سوار شوند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
آسمانی، کنایه از خداوندی
فرهنگ فارسی عمید
(سَ)
نوعی از ماهی باشد و آنرا اهل مغرب سردین گویند. (از برهان) (از آنندراج). اسم یونانی ماهی شور است. (تحفۀ حکیم مؤمن). رجوع به سردین و ساردین شود
لغت نامه دهخدا
(مِ)
منسوب به مسمار. میخی. میخی شکل. شبیه به مسمار. (ناظم الاطباء).
- خط مسماری، خط میخی. رجوع به خط میخی و میخی شود.
، فلکی. (بحر الجواهر) ، خرابی. ویرانی، پایمال کننده. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
تصویری از سماقی
تصویر سماقی
از پارسی سماکی از رنگ ها، سماکی سنگ سماک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماوی
تصویر سماوی
آسمانی منسوب به سما آسمانی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمانی
تصویر سمانی
ورتیج اوشوم از مرغان در برهان سمانی آمده و پارسی بلدرچین کرک
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماعی
تصویر سماعی
حکایتی و نقلی، بنا شده بر عادت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سماره
تصویر سماره
خاکشی خاکشی خاکشیر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمساری
تصویر سمساری
سپساری داستاری عمل و شغل سمسار، دکان سمسار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از عماری
تصویر عماری
تابوت، تخته ای که مرده را بر روی آن گذارند و به گورستان میبرند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمائی
تصویر سمائی
منسوب به سما آسمانی سماوی: تقدیر سمائی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سحاری
تصویر سحاری
افسونگری جادوگری
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سکاری
تصویر سکاری
جمع سکران، مستان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلاری
تصویر سلاری
فرماندهی سرداری، سروری ریاست، حکومت، پادشاهی
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سراری
تصویر سراری
جمع سریه، کنیزکان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سخاری
تصویر سخاری
سوخاری: (پس گیلاسی شراب خواست با قدری نان سخاری)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از ستاری
تصویر ستاری
پرده پوشی (از توصاف خدا)، عفو اعماض
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از تماری
تصویر تماری
همگمانی
فرهنگ لغت هوشیار
ناوانی ملالت و درد سری که از افراط در نوشیدن انواع مشروب ایجاد شود
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سباری
تصویر سباری
ساق جوشه گندم یا جو
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سپاری
تصویر سپاری
ساقه ای که خوشه بر سر آن قرار دارد ساق خوشه گندم جل
فرهنگ لغت هوشیار
از مردم سامر یا سامره و آن که در زمان موسی گوساله سخنگو را ساخت از آن جاست منسوب به سامره، از مردم سامره
فرهنگ لغت هوشیار
ریشه های گوشت توضیح: در دکانهای کبابی و چلو کبابی گوشتی را که برای تهیه کباب آماده کرده اند بدوا همه رگ و ریشه های آنرا با کارد جدا کنند. این رگ وریشه ها را دمار گویند. و آنها را بنام دماری بفقیران فروشند و آنان آنها را پخته و سوپ رقیقی تهیه کرده و خورند. یا دمار از کسی (روزگار کسی یا نهاد کسی) بر آوردن (در آوردن) او را بسیار عذاب دادن ویرا سخت شکنجه دادن
فرهنگ لغت هوشیار
گونه ای ماهی استخوانی که حداکثر طولش تا 25 سانتیمتر میرسد و بدنش پوشیده از فلسهای نسبتا درشت نازک و نوک تیز است رنگ بدنش سبز و در قسمتهای پشت آن خط آبی رنگ بمحاذات تیره پشت حیوان قرار دارد. پهلو ها و شکم حیوان سفید و نقره یی است ماهی مذبور را جهت تغذیه و ساختن کنسرو صید میکنند
فرهنگ لغت هوشیار
جمع قمری، نازوها نازوان منسوب به قمار عود قماری: گرش بورزی بجای هیزم و گندم عود قماری بری و لوء لوء عمان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از شماری
تصویر شماری
عده ای، معدودی، یک عده، تعدادی
فرهنگ واژه فارسی سره