جدول جو
جدول جو

معنی سلیمی - جستجوی لغت در جدول جو

سلیمی
(سَ)
اسمش چون خلقش حسن و صاحب قلب سلیم و سلیقه مستقیم بود در سبزوار متوطن بوده. و در اوایل حال به اعمال دیوانی مشغول آخرالامر از آن شغل معزول شد و سبب آنکه روزی براتی به بیوه زنی نوشته آن عجوزه فریادکنان دوید، گفت: ای مرد! این برات را بحکم که بر من نوشتی ؟ سلیمی گفت: بحکم سیدفخرالدین. آن عجوزه گفت: نمیدانم حق تعالی در روز جزا از تو قبول خواهد کرد یا نه ؟ سلیمی را درد در نهاد افتاد و گفت واﷲ باﷲ نه. دوات و قلم را شکسته سوگند یاد کرد و دیگر مدت العمر حرام و حرام خوارگی نکرد و بعد از توبه بحج رفت، در مراجعت وفات یافت و در سبزوارمدفون است. (از آتشکدۀ آذر ص 70). و سنۀ مرگ او را 327 هجری قمری نوشته. مؤلف الذریعه به نقل از تذکرۀ دولت شاه سمرقندی نویسد: وی بسال 854 هجری قمری درگذشت. مؤلف ریحانه الادب نیز به نقل از سفینه (ص 212) وفات او را در همین سال نوشته است. (از حاشیۀ آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 32). و رجوع به کتاب مذکور شود
لغت نامه دهخدا
سلیمی
(سَ)
نوعی از پارچه. (ناظم الاطباء). نوعی از دلق و فرجی:
ز خود پوستین میفکندند خلق
سلیمی به بر کرد بر جای دلق.
نظام قاری (دیوان ص 184)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلمی
تصویر سلمی
(دخترانه)
سلما
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیم
تصویر سلیم
(پسرانه)
سالم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، نام چندتن از پادشاهان عثمانی
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلیمه
تصویر سلیمه
(دخترانه)
مؤنث سلیم، دارای قدرت داوری و تشخیص درست، سالم
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از کلیمی
تصویر کلیمی
پیرو حضرت موسی، یهودی
فرهنگ فارسی عمید
نوعی نقش و نگار مرکب از خط های منحنی مارپیچ با شاخه های کوتاه و برگ و گل که در کتیبه ها و بعضی دیگر از کارهای نقاشی، کاشی کاری و گچ بری ترسیم می شود. بعضی محققان کلمۀ اسلیمی را همان کلمۀ «اسلامی» دانسته و گفته اند که از خط کوفی سرمشق گرفته شده، زیرا طرح های مختلف آن مشابهت بسیار با حروف کوفی درهم دارد
فرهنگ فارسی عمید
(کَ)
منسوب به کلیم اﷲ، موسی (ع). پیرو دین موسی (ع) (فرهنگ فارسی معین). یهود. جهود. یهودی. موسایی. موسوی. اسرائیلی. ج، کلیمیان. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا). و رجوع به یهود و بنی اسرائیل شود
لغت نامه دهخدا
(کَ)
کلیم بودن. مانند موسی (ع) بودن. (فرهنگ فارسی معین). و رجوع به کلیم و کلیم اﷲ شود
لغت نامه دهخدا
(سُ ما)
استخوان سپل شتر، استخوان انگشت دست و پا. ج، سلامیات. (منتهی الارب) (آنندراج). استخوان انگشت. (مهذب الاسماء) ، باد جنوب. (منتهی الارب) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(سَلْ لا)
ابوعلی السلامی البیهقی النیشابوری المتوفی سنه 300، ثعالبی در یتیمه الدهر (ج 4 ص 29) گوید وی در سلک ملازمان و کتاب ابوبکر (محمد بن المظفر) بن محتاج و پسرش ابوعلی (احمد بن محمد بن المظفر) بن محتاج منخرط بود وی را تصانیف بسیار است از جمله کتاب التاریخ فی اخبار ولاه خراسان و مقصود مصنف از کتاب تاریخ همین کتاب است و ابن خلکان در تاریخ خود بسیار از این کتاب نقل میکند و مخصوصاً در ترجمه یعقوب بن اللیث الصفار فصلی طویل از کتاب مذکور ایراد نموده است
لغت نامه دهخدا
(سَ می ی)
نسبتی است به بغداد (مدینه السلام). (وفیات الاعیان ج 2 صص 63- 64) (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
قصبه مرکز دهستان بالاخواف بخش خواف شهرستان تربت حیدریه، دارای 1113 تن سکنه است. آب آن از قنات و رودخانه و محصول آن غلات، پنبه، زیره است. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی دارای دبستان است. از آثار قدیمه قلعه خرابه ای دارد. (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
(سَ / سِ)
هدیه و پیش کشی که بشخص بزرگ میدهند. (ناظم الاطباء) ، سلامانه. (آنندراج) ، پول مساعده و پیشکی، وجه پیشکی که کشاورز بحاکم میدهدبرای گرفتن اراضی، پیشکی که کشاورز بزمین دار میدهد از جهت بناکردن خانه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(عُ لَ)
منسوب به علیم که تیره ای (بطنی) است از بنی کلب. و نسبت آنان به علیم بن جناب بن هبل بن عبدالله بن کنانه بن بکر بن عوف بن عذره است. رجوع به علیم (ابن جناب بن هبل بن...) شود
منسوب به علیم، که تیره ای (بطنی) است از باهله. و نسبت آنان به علیم بن عدی بن عمرو بن معن است. رجوع به علیم (ابن عدی بن عمروبن...) شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
مولانا سلامی از جمله شعرای سلطان یعقوب خان است و مردی سلامت دوست و طبیعت او خوبست و این مطلع از اوست:
ز تیرت گر شکایت کردم ای یار
دلم پر بود از او معذور میدار.
(مجالس النفایس ص 311)
ابوالفضل محمد بن احمدمعروف به حاکم الشهید وی از 331 تا 335 ه. ق. وزارت نوح بن نصر سامانی را داشته. (فرهنگ فارسی معین)
از اهل بطحیه به عربی شعر میگفته دیوان او نزدیک دویست ورقه است. (ابن الندیم)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
منسوب است به سلیع که نام جدی است. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب است به سلیط که نام جدی است. (مهذب الاسماء)
لغت نامه دهخدا
(غُ لَ)
منسوب به غلیم. (انساب سمعانی ورق 411 الف). رجوع به غلیم و اللباب فی تهذیب الانساب ج 2 ص 177 شود
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
منسوب است به سحیم که بطنی است از بنی حنیفه. (الانساب سمعانی)
لغت نامه دهخدا
(اِ)
نوعی نقاشی. هلو زدن. (مجموعۀ لغت خسروی کرمانشاهانی). رجوع باسلیم خطائی و اسلیمی خطائی شود
لغت نامه دهخدا
(تَ)
از سادات آن دیار (کاشان) است. به غیر از این مطلع شعری از او مسموع نشد:
گویند بهاری شد و گل آمد و دی رفت
ما بی تو ندانیم که کی آمد و کی رفت.
(آتشکدۀ آذر چ شهیدی ص 248)
لغت نامه دهخدا
(سُ حَ)
احمد بن محمد سحیمی حسنی شافعی. او راست: المقتدی وآن بشرح کتاب المزید علی اتحاف المرید است. ایضاً او راست: الدر العالی الشأن علی لیله النصف من شعبان. وی بسال 1178 هجری قمری درگذشت. (معجم المطبوعات)
ابو سدره سحیمی هجیمی. شاعری است از عرب. (منتهی الارب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
منسوب به حلیم، منسوب به حلیمه. (الانساب)
لغت نامه دهخدا
(حَ)
حلم و بردباری: و این غایت حلیمی باشد. (تاریخ بیهقی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از کلیمی
تصویر کلیمی
یهوتکان یهوتان یهودان یهودیان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلیقی
تصویر سلیقی
نهادی
فرهنگ لغت هوشیار
روشی است در هنرهای زیوزی که در بنیاد ایرانی است و پیش از اسلام درایران به کار می رفته است از طرحهای اساسی و قرار دادی هنرهای تزیینی ایرانی مرکب از پیچ و خمهای متعدد که انواع مختلف آن با شباهت بعناصر طبیعت مشخص میگردد، نوعی خط در قدیم
فرهنگ لغت هوشیار
باد رپیتفک (رپیتفک جنوبی) باد نیمروزی بند انگشت استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلامی
تصویر سلامی
((سُ))
استخوان سپل شتر، استخوان انگشتان دست و پا، جمع سلامیات
فرهنگ فارسی معین
تصویری از کلیمی
تصویر کلیمی
((کَ))
موسوی، پیرو حضرت موسی، یهودی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از اسلیمی
تصویر اسلیمی
((اِ))
نوعی از نقش و نگار، مرکب از ساقه های حلزونی شکل گل های مختلف با برگ های متنوع که در کتیبه ها، نقاشی ها، کاشی کاری ها و گچ بری ها ترسیم می کنند
فرهنگ فارسی معین
جود، جهود، عبرانی، موسوی، یهودی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
سلمه تره، از گیاهان است، نام زنانه
فرهنگ گویش مازندرانی
خردل وحشی
فرهنگ گویش مازندرانی