جدول جو
جدول جو

معنی سلیمانی - جستجوی لغت در جدول جو

سلیمانی
مربوط به سلیمان مثلاً انگشتر سلیمانی، ملک سلیمانی مانند سلیمان مثلاً حشمت سلیمانی، در علم زمین شناسی نوعی عقیق
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
فرهنگ فارسی عمید
سلیمانی
(سُ لَ)
مولانا سلیمانی در خدمت بابر میرزا می بود و بدیهه را روان میگفت و در جواب این مطلع خواجه حافظ که:
یاد باد آنکه سر کوی توام منزل بود
دیده را روشنی از خاک درت حاصل بود.
این مطلع را گفته:
حال هر نکته بر پیر خرد مشکل بود
آزمودیم بیک جرعۀ می حاصل بود.
(از مجالس النفاس ص 21)
لغت نامه دهخدا
سلیمانی
(سُ لَ)
دهی است از دهستان عشق آباد بخش فدیشۀ شهرستان نیشابور. دارای 322 تن سکنه است. آب آن از قنات. محصول آنجا غلات. شغل اهالی زراعت و کرباس بافی و راه آن ارابه رو است. (از فرهنگ جغرافیائی ایران ج 9)
لغت نامه دهخدا
سلیمانی
وابسته به سلیمان پادشاه، دار اشکنه
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
فرهنگ لغت هوشیار
سلیمانی
((سُ لِ یا لَ))
منسوب به سلیمان. نوعی شمشیر، گونه ای سنگ آذرین. از خواص این سنگ آن است که بر اثر سایش و اصطکاک خاصیت فسفرسانس پیدا می کند و روشنی خاص نشان می دهد و چون سختی جالب توجهی دارد جزو سنگ های زمینی و احجار کریمه به شمار می رود
تصویری از سلیمانی
تصویر سلیمانی
فرهنگ فارسی معین

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
(پسرانه)
پر از سلامتی، نام یکی از پیامبران بنی اسرائیل که خداوند اسرار بسیاری از علوم و فنون غریبه و زبان حشرات و پرندگان را به او آموخت و سپاهی از جن و انس در اختیارش قرار داد
فرهنگ نامهای ایرانی
تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
کسی که موی سر و ریش مردم را می تراشد، آرایشگر مرد، کنایه از مکان اصلاح موی صورت و سر، آرایشگاه
فرهنگ فارسی عمید
هدیه و پیشکشی که هنگام بار یافتن به حضور پادشاه یا فرمانروا تقدیم می کردند
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
بدکاره، روسپی، کولی، زن کولی، طایفه ای از کولیان بیابان گرد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از پشیمانی
تصویر پشیمانی
ندامت، انفعال، پشیمان بودن، برای مثال از آن آتش برآمد دودت اکنون / پشیمانی ندارد سودت اکنون (نظامی۲ - ۱۹۴)
پشیمانی خوردن: پشیمانی، پشیمان شدن
پشیمانی گرفتن: پشیمانی، پشیمان شدن، پشیمانی خوردن
فرهنگ فارسی عمید
(سُ لَ)
کوه سلیمان، نام دو رشته جبال است در جنوب شرقی افغانستان: یکی شرقی و دیگری غربی و هر دو از شمال بجنوب کشیده شده و اهمیت آنها کمتر از کوههای هندوکش نیست. دامنۀ کوههای سلیمان مسکن پشتوها است. این سلسله شامل سه حصه است، حصۀ اول که حد مشرقی آریانای کبیر را تشکیل می دهد. رجوع به قاموس جغرافیایی افغانستان شود
لغت نامه دهخدا
(سَ)
دهی است سه فرسخ و نیم جنوبی رامهرمز. (فارسنامۀ ناصری)
چهار فرسخ میانۀ جنوب و مغرب فلاحی. (فارسنامۀ ناصری)
لغت نامه دهخدا
(سَ)
منسوب به سلمان است. (فرهنگ فارسی معین) ، نام نوعی از شمشیر است. (نوروزنامه) (فرهنگ فارسی معین) ، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش بتراشد. آرایشگر. (فرهنگ فارسی معین). سرتراش. گرای. حجام. دلاک. حلاق. آینه دار:
سرم را سرسری متراش ای استاد سلمانی
که ما هم در دیار خود سری داریم و سامانی.
؟
، حق و دستمزدی که به سلمانی دهند. (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
نام پیغمبری است معروف که پسر حضرت داود نبی علیه السلام باشد. (آنندراج) (از مهذب الاسماء). وی جانشین داود یکی از چهار پسر او از بت شبع بود بغیر از این اسم که اولاً پیش از تولدش اختیار کرده شد خدا ناتان نبی را امر نمود که او را یدیدیا، یعنی محبوب خداوند بخواند علی الجمله سلیمان هنگام یاغیگری ابشالوم ده ساله بوده و به اتفاق پدر خود داود به محنایم گریخت. بعد از پدر 20ساله بود که بتخت سلطنت نشست. خداوند در رؤیاهای شبانه بوی ظاهر شد وفرمود: ای سلیمان ! هرچه میخواهی بخواه که بتو عطا میشود. آن حضرت حکمت را طلبید. خدای تعالی دولت و احترام را نیز بر آن افزود. حکمت او چنان در مشرق زمین معروف شده که اعاظم را به پایتخت او کشانید، از آنجمله بود ملکۀ سبا. (از قاموس کتاب مقدس) :
رسیداز او (داود) بسلیمان چو باز نوبت ملک
ز باختر بگرفت او بحکم تا خاور.
ناصرخسرو.
نکنم دیودلی ها بسفر
تاسلیمان شوم ان شأاﷲ.
خاقانی.
شه سلیمانست و من مرغم مرا خوانده ست شاه
دانۀ مرغان دانا برنتابد بیش از این.
خاقانی.
مرغ ز گل بوی سلیمان شنید
نالۀ داودی از آن برکشید.
نظامی.
آن جسد را حیات از آن جانست
همه تختند و او سلیمانست.
نظامی.
که زنهار از این مکر و دستان و ریو
بجای سلیمان نشستن چو دیو.
سعدی.
- سریر سلیمان، تخت سلیمان. کنایه از حکومت و فرمانروائی او:
نه بر باد رفتی سحرگاه و شام
سریر سلیمان علیه السلام.
سعدی.
نه خود سریر سلیمان بباد رفتی و بس
که هر کجا که سریر است میرود بر باد.
سعدی.
- ملک سلیمان، مملکت. کشور. مملکت سلیمان:
ملک سلیمان اگر خراسان بود
چون که کنون ملک دیو ملعون شد.
ناصرخسرو.
ماهچۀ توغ او قلعۀ گردون گرفت
مورچۀ تیغ او ملک سلیمان گرفت.
انوری.
منم آن موم که دل سوختم از فرقت شهد
وصلت ملک سلیمان بخراسان یابم.
خاقانی.
قطب دایرۀ زمان و قایم مقام ملک سلیمان.
(گلستان).
دلم از وحشت زندان سکندر بگرفت
رخت بربندم و تا ملک سلیمان بروم.
حافظ
ابن احمد بن علی (690- 740 هجری قمری). خلیفه مستکفی بامرالله از خلفای دولت عباسی. بعد از اینکه پدرش بسال 701 هجری قمری وفات یافت، با وی بیعت کردند.. رجوع به المستکفی بامرالله شود
ابن ابی ایوب موریانی وی از مردم موریان که موریان دهی است از خوزستان و وزیرمنصور بود رجوع به الوزراء و الکتاب ص 65، 70، 74 و 76، 88 و تجارب السلف شود. و ابوایوب موریانی شود
ابن موسی بن سلیمان بن علی بن الجون اشعری، ملقب به ابوالربیع. وی مردی عارف به لغت و ادب بود. او راست: الریاض الادبیه. رجوع به ابوالربیع و الاعلام زرکلی ج 1 ص 392 شود
ابن محمد بن عبدالله. هشتمین از شرفای فلالی مراکش جلوس 1209 هجری قمری فوت 1238 هجری قمری (فرهنگ فارسی معین). رجوع به اعلام زرکلی شود
ابن موسی بن سالم بن حسان الکلاعی الحمیدی، مکنی به ابوالربیع (565- 634 هجری قمری). او راست: اکتفاء حافل. رجوع به اعلام زرکلی شود
ابن عقبه، مکنی به ابی داود او راست: شرح ذوات الاسمین و المنفضلات من المقاله العاشره از اقلیدس. رجوع به کشف الظنون شود
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ)
نام سه تن از سلجوقیان: سلیمان بن جغری بیک چند روزاز سال 455 هجری قمری حکومت کرد. سلیمان اول ابن قتلمش نخستین از سلجوقیان روم (آسیای صغیر) (جلوس 470 هجری قمری). فوت 479 هجری قمری سلیمان دوم ابن قلج ارسلان دوم هشتمین از سلجوقیان روم. (جلوس 597 هجری قمری). فوت 600 هجری قمری سلیمان (شاه) ابن محمد هفتمین از سلجوقیان عراق (جلوس 554 هجری قمری). (فرهنگ فارسی معین)
لغت نامه دهخدا
(پُ پُ)
نام ناحیۀ قدیمی اورنی به فرانسه. رود آلیه آن را مشروب میسازد
لغت نامه دهخدا
(سُ لَ / لِ نی یَ)
اتباع سلیمان بن جریر از فرق زیدیه همان جریریه معتقد به اینکه امامت بشوری حاصل میشود و همین که دو نفر اخیار امت بر آن اتفاق کردند شرعی است. امامت مفضول یعنی امامت ابوبکر و عمر را قبول داشتند و میگفتند که مسلمین با اینکه در بیعت امیرالمؤمنین علی ترک اصلح کرده اند، فاسق و کافر شمرده میشوند. (مقالات اشعری ص 48 و الفرق ص 23 و از خاندان نوبختی ص 253 و 257). فرقه ای از زیدیها. (الانساب سمعانی). رجوع شود بجریریه
لغت نامه دهخدا
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
دخترک آتش پاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از پشیمانی
تصویر پشیمانی
ندامت انفعال تاسف حسرت لهف، توبه انابت
فرهنگ لغت هوشیار
مسلمان بودن اسلام: توحید اصل علوم است و سر معارف و مایه دین و بنا مسلمانی. (کشف الاسرار)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سمسمانی
تصویر سمسمانی
مرد سبک و چالاک
فرهنگ لغت هوشیار
گروهی که سلمان پارسی را خدا می دانستند و واژه (مسلمان) را برگرفته از سلمان
فرهنگ لغت هوشیار
بارباژ باژی که به انگیزه بار دادن شاه با بهبود او از بیماری از مردم می ستاده اند، درود باژ باژی که کشاورز در نخستین دیدار کار پرداز روستاخاوند (مالک) از ده به او می پرداخته مالیاتی که به مناسبت بار عام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت به او پردازند سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستاجر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده میکند از دهقانان گرفته میشود (بیشتر در کردستان)
فرهنگ لغت هوشیار
وظیفه یکساله سالانه، مدید دیرین طولانی: بحق صحبت ما سالیانی بحق دوستی و مهربانی. (ویس و رامین)
فرهنگ لغت هوشیار
برگرفته از نام سلمان پارسی از یاران پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله آرایش گر پیرا، پیرایشگاه منسوب به سلمان (نامی از نامهای کسان)، منسوب به سلمان پارسی: بباید در ره ایمان یکی تسلیم سلمانی، کسی که موی سر مردم را اصلاح کند و ریش را بتراشد حلاق آرایشگر، مغازه سلمانی، حق و دستمزدی که به سلمانی ده و قریه پردازند. منسوب به سلمیه، نوعی شمشیر
فرهنگ لغت هوشیار
پیروان سلیمان جریز از زیدیه باور داشتند که پیشوایی با سکالش دو تن را رواست و از این روی پذیرای عمر و ابوبکر بودن اگرچه می گفتند که سزاوارتر را که علی علیه السلام بوده برنگزیده اند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سلمانی
تصویر سلمانی
((سَ))
آرایش گر
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشیمانی
تصویر پشیمانی
تأسف، حسرت
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سوزمانی
تصویر سوزمانی
((زْ))
زن کولی
فرهنگ فارسی معین
تصویری از سلامانه
تصویر سلامانه
((سَ نَ یا نِ))
مالیاتی که به مناسبت بارعام پادشاه یا به سبب دریافت خبر سلامت او می پرداختند، سلامی، حقوق و عوارضی که برای مباشر یا مستأحر به مناسبت نخستین بازدیدی که از ده می کرد، از دهقانان گرفته می شد (بیشتر در کردستان)
فرهنگ فارسی معین
تصویری از پشیمانی
تصویر پشیمانی
ندامت
فرهنگ واژه فارسی سره
تصویری از سلیمان
تصویر سلیمان
کورش
فرهنگ واژه فارسی سره
آرایشگر، حلاق، سرتراش
فرهنگ واژه مترادف متضاد
تصویری از پشیمانی
تصویر پشیمانی
Regret, Contriteness, Contrition, Penitence, Remorse
دیکشنری فارسی به انگلیسی
آرایشگر
فرهنگ گویش مازندرانی